1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

«آیا همه شما بی‌گناهید؟» / نخسین سالگرد درگذشت مرضیه

۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

یک سال از درگذشت زنی می‌گذرد، که خود معتقد بود تمام حوادث زندگی‌اش در پائیز اتفاق می‌افتد. "مرضیه" مرگش هم در پائیز اتفاق افتاد. اما او همچنان با ترانه‌هایش در میان ما زندگی می‌کند.

https://p.dw.com/p/12p3d
عکس: dostan.net

مرضیه در فروردین ماه ۱۳۰۳ به دنیا آمد. از کودکی به هنر عشق می‌ورزید. اما هیچگاه نمی‌خواست آواز خوان بشود. گمان می‌کرد که به دیگر رشته‌های هنری چون طراحی و نقاشی روی خواهد آورد.

«تا وقتی که سرنوشت کار خودش را کرد و خودش را در قالب یک مرد ادیب و موسیقیدان یعنی مرحوم "حشمت دفتر راد" بر سر راه من قرار داد. با هر تصنیفی که این استاد به من می‌آموخت احساس می‌کردم خودم را پیدا می‌کنم.»

نه ساله بود که صدای زن پدرش او را به دنیائی دیگر می‌برد. نوای دل انگیز پیانو همراه با این شعر ناب:

هر گه که بنفشه جامه بر رنگ زند / در دامن گل باد صبا چنگ زند
هشیار کسی بود که پای سمنی / می‌نوشد و جام باده بر سنگ زند

زندگی مرضیه را شاید بتوان مجموعه‌ای از تناقض‌ها دانست. پدر روحانی، مادر نوازنده تار و زن پدر پیانیست. دوستان همه اهل فرهنگ و ادب.

مرضیه اما خود می‌گوید: «پدر من به دنبال حقیقت بود ولی خیلی زود سراب را دیده، و لباس روحانیت را به دور انداخته بود.»

«عروس طبع را جلوه آرزوست»

پس از حشمت دفتر و "حسن درویش "، "عبدالله خان قوامی" به پرورش هنر آواز او می‌پردازد. بیست و چهار ساله بود که تصمیم گرفت به رادیوئی که هشت سالی از تاسیس آن می‌گدشت بپیوندد. عبدالله خان قوامی اما مخالفت می‌کرد و می‌گفت: «حیف است که بروی رادیو. بگذار ما بیشتر با تو کار کنیم و این گنجینه قدیمی و صد و پنجاه ساله‌ای را که در اختیار داریم در اختیار تو بگداریم.»

اما: عروس طبع را جلوه آرزوست/ آیینه‌ای ندارم از آن آه می‌کشم

عبدالله خان به خاطر نافرمانی، مدت‌ها از او قهر می‌کند. مرضیه اما با عنوان "دوشیزه ناشناس" به رادیو می‌پیوندد. دلکش در آغاز پا به میدان نهاده بود و به نطر می‌رسید که کسی را جرات رقابت با او نباشد. "صبحی مهتدی" قصه گوی خوش صدای بچه‌ها با همان صدای مهربانانه اعلام می‌کند که حالا دوشیزه ناشناس عزیزم برای شما برنامه اجرا می‌کند.

مرضیه شیدا

این دوشیزه ناشناس، حالا با نام "مرضیه" که احتمالا از "شیدا" وام گرفته بود، همچنان سالیان دراز برای مردم ایران عزیز و دوست داشتنی باقی ماند.

انقلاب شد و هنرمندان هر یک به گونه‌ای در لاک خود فرو رفتند. دو خواننده ی "بوی جوی مولیان" هر یک از گوشه‌ای فرا رفتند. "بنان" کناره گرفت و مرضیه کنج عزلت برگزید. مرضیه در خلوت خویش به سه تار که "صدای نرم و زمزمه مانندش آدم را به جاهائی می‌برد که چشم دل می‌خواهد تا آن جاها را ببیند" پناه برد. او تنها زمانی از خانه بیرون آمد که نیمه‌ای از بوی جوی مولیان با زندگی وداع کرده بود. بر سر مزار بنان می‌رود و به عاقبت خویش می‌اندیشد. آیا او هم سرنوشتی نظیر بنان خواهد داشت؟ زنی که سال‌ها در صحنه بوده، آیا می‌تواند تا پایان عمر صدای خود را زندانی کند و تنها برای دلش آواز بخواند؟ او که مانند هر هنرمند دیگری عروس طبعش آرزوی جلوه داشت، چگونه می‌توانست سی و اندی سال در حبس خانگی بسر برد، بدون آن که کور سوی امیدی برای هنرمندان، به ویژه زنان هنرمند وجود داشته باشد؟
 

بشنوید: گفت‌وگو با احمد احرار، روزنامه‌نگار درباره مرضیه و ترانه "آیا همه شما بی‌گناهید؟" از این خواننده


احمد احرار، روزنامه نگاربا سابقه، یکی از یاران نزدیک مرضیه بوده که دوستی‌اش با او تا آخرین روزهای عمرش ادامه داشته است. او از سابقه این دوستی و شناختی که از مرضیه داشته می‌گوید:

«خانم مرضیه به آن صورت به شهرت نرسیده بود، ولی کار هنری‌اش را آغاز کرده بود. آشنایی ما در دهه‌ی ۳۰ شروع شد. آن هم به وسیله‌ی پرویز یاحقی و بیژن ترقی که پرویز برای او آهنگ می‌ساخت و بیژن روی آن آهنگ‌ها شعر می‌گفت.

ما هرسه (همراه با بیژن ترقی و پرویز یاحقی) جوان و با هم دوست بودیم. یک شب در یکی از این شبگردی‌های دوره‌ی جوانی، از میدان فردوسی راه افتادیم به طرف دروازه دولت، و مرتب از دکه‌ای به دکه‌ی دیگر می‌رفتیم و من می‌دیدم پرویز یک چیزهایی زمزمه می‌کند و بیژن هم در حال یادداشت کردن است. آن موقع نمی‌دانستم که این دو مشغول ساختن آهنگ و تصنیف معروف "میخانه به میخانه" هستند. بعد که منتشر شد، من فهمیدم که ما هم در این تصنیف، در سروده و آهنگ آن نقشی داشته‌ایم!

البته این آشنایی، دوره‌ی آشنایی ابتدایی‌مان بود. در دهه‌ی بعد که مرضیه با ملک‌افضلی ازدواج کرد، چون ملک‌افضلی با من دوست بود، روابط‌ و رفت‌وآمدمان بیشتر شد. در این دوران، مرضیه روزهای جمعه در منزل‌اش از دوستان‌اش پذیرایی می‌کرد و ما بسیاری از جمعه‌ها به دیدن ایشان می‌رفتیم.

دوره‌ی دیگری که خیلی به‌هم نزدیک شده بودیم و با هم دوست بودیم، در سال‌های ۵۰ یا کمی زودتر از آن بود که در این دوره، یکشنبه‌ ‌شب‌ها در منزل مرحوم دشتی هم‌دیگر را می‌دیدیم. دشتی یکشنبه‌ شب‌ها پذیرایی داشت که اول شب در سالن منزل‌اش در تیغستان قلهک می‌نشست و اشخاصی از دوستان و آشناها و اشخاص متفرق به دیدن او می‌آمدند. اگر کسی هم گفت‌وگوی خصوصی‌ای با او داشت، همان‌طور که دشتی روی نیمکت نشسته بود، کنارش می‌نشست و با هم صحبت می‌کردند. بعد از آن ۸-۱۰ نفری که دوستان خصوصی بودیم، با دشتی شام می‌خوردیم و بعد از شام به اتاق مجاور می‌رفتیم و یک جلسه‌ی خیلی دوستانه و تقریباً هنری- ادبی داشتیم که مرضیه یکی از پاهای ثابت آن جلسه بود.

دیگران هم تا جایی که به خاطر دارم، انجوی شیرازی، دکتر رعدی آذرخشی، سعیدی سیرجانی، احمد شهیدی،‌هاشم جاوید، حسن شهباز، محمد علی منصف و آقای دکتر علی‌نقی کنی از حاضرین در این جمع بودند. به‌‌هرحال بیشتر از ۸-۱۰ نفر نبودیم که شب را به این شکل می‌گذراندیم و از محضر دشتی استفاده می‌کردیم.»

تاریخ زنده!

آشنائی احمد احرار با فرهیختگان بنام ادبی/هنری ایران، نقش همان کتاب زنده تاریخ را بازی می‌کند. همنشینی و موانست دائمی او با مرضیه، بدون تردید آشنائی با زیر و بم‌های زندگی او را نیز به دنبال داشته است. پیوستن مرضیه به مجاهدین شاید برای همه ما نشانی از یک علاقه سیاسی ویژه به این گروه سیاسی باشد. احمد احرار اما در درازای بیش از بیست و پنج سال دوستی که پیش از انقلاب با او داشته، هرگز نشانی خاص از گرایش سیاسی به گروه‌های چپ در مرضیه ندیده است.

"مرضیه اهل سیاست نبود. تمایلات سیاسی نداشت، ولی طبیعتاً بیشتر نشست و برخاست‌اش تا دوره‌ی انقلاب و اندکی بعد از انقلاب با طبقه‌‌ی حاکم، با نزدیکان دربار و مقامات مملکتی بود. خیلی‌ها به او عشق می‌ورزیدند و علاقه داشتند و او نیز متقابلاً به آن‌ها احترام می‌گذاشت. مثلاً به یاد دارم که حکیم‌الملک، زمانی که رییس مجلس سنا بود، عاشق مرضیه بود. آن زمان من خبرنگار پارلمانی بودم. یک روز با سپهد امیراحمدی جروبحث می‌کرد راجع به مرضیه و دفاع جانانه‌ای از او می‌کرد. چنین فضایی بود. ولی بعد موجباتی پیش آمد که گرایش سیاسی پیدا کرد."

مرضیه تاب خاموشی نداشت

پس از انقلاب صدای مرضیه هم مانند دیگر هنرمندان خاموش شد. صحنه برای هر هنرمندی حکم آب حیات را دارد. احمد احرار، یکی از دلایل مهاجرت مرضیه به اروپا را همان نبودن در صحنه می‌داند.

مرضیه، زندگی‌اش، عشق‌اش، همه‌ چیزش هنرش و خوانندگی‌اش بود. او مانند طوطی‌ای که دهان‌اش را ببندند و نتواند ادای سخن بکند، یا بلبلی که نتواند آواز بخواند، آن محیط را نتوانست تحمل کند و مهاجرت کرد. دلیل مهاجرت‌اش در درجه‌ی اول همین بود.

فضای دوره‌ی بعد از انقلاب، جای امثال مرضیه نبود و نمی‌توانستند تحمل‌اش کنند. منتها مدتی صبر کرد و بعد مانند بسیاری دیگر از هنرمندان مجبور شد که بنه‌کن به سفر خارج بیاید، آن‌چه ما آن را مهاجرت می‌نامیم.

مرضیه در یک مصاحبه گفته بود: من نیامده ام که گلیم خود را از آب بیرون بکشم، زیرا احتیاجی به این کار نداشتم. آمدم تا فریاد زنان و مردانی را که رژیم تسمه از گرده شان کشیده، به گوش جهانیان برسانم. احمد احرار با کمی تردید می‌گوید: «نمی‌دانم! چون نمی‌خواهم مبالغه کنم، نمی‌توانم بگویم که حتماً برای چنین هدفی، منحصراً از ایران خارج شد. اولاً مرضیه کمی بیمار بود و نیاز داشت به خارج بیاید و در این‌جا به معالجه بپردازد. یکی دیگر از دلایل مهاجرت‌اش این بود که دخترش هنگامه که خیلی به او علاقه داشت، در خارج بود و او دیگر دل‌خوشی چندانی از هیچ جهت نداشت که در ایران بماند.

البته وقتی به خارج آمد، ابتدا به این قصد نیامد که به‌طور کلی در خارج مداومت و مقاومت کند، ولی بعد این‌طور پیش آمد."

یک سینه سخن!

مرضیه آنگونه که از سخنان این روزنامه نگار قدیمی بر می‌آید، بیشتر با درباریان و بزرگان کشور در آنزمان نشست و برخاست داشته. بر خلاف انتظاراما پس از مهاجرت به مجاهدین می‌پیوندد و نه به سلطنت طلب‌ها. احرار برای نخستین بار سینه را می‌شکافد و از تجربه ی تلخ مرضیه می‌گوید:

"شما سئوالی را مطرح می‌کنید که من نمی‌خواستم هیچ‌وقت در باره‌ی آن صحبت کنم. ولی حالا مجبورم سینه را بشکافم و سخن تلخی در پاسخ به شما بگویم. بله؛ مرضیه همان‌طور که گفتید، بیشتر با طبقه‌ی اشراف، اعیان و ارکان مملکت ارتباط و دوستی داشت. همان‌طور که پیش از این گفتم مثلاً حکیم‌الملک خاطرخواهش بود. یا همین‌طور سپهبد زاهدی خاطرخواه او بود و خیلی‌های دیگر. بعد هم که به این‌جا آمد، هیچ آشنایی و نزدیکی‌ای با گروه‌های چپ نداشت و نمی‌توانست داشته باشد، برای این‌که با آن‌ها انس و الفتی نداشت.

اما وقتی مرضیه به پاریس آمد، چون من به‌طور کامل در جریان زندگی‌اش بودم، می‌توانم بگویم که وضع ناگواری پیش آمد. به این معنا که همین دوستان قدیم و دوستان دوره‌ی پیش از انقلاب که در این‌جا امکانات و خانه و رفت و آمدی داشتند، همین که اسم مرضیه را می‌شنیدند یا احوال‌پرسی‌ای دست می‌داد، فوری به این فکر می‌افتادند که خانم مرضیه را به منزل‌شان دعوت کنند، برای‌اش مهمانی‌ای بدهند و او برای‌شان آواز بخواند. این برای مرضیه خیلی ثقیل بود. خیلی ثقیل بود! ‌گاه با من درددل می‌کرد و از این بابت خیلی دل‌گیر بود.

در حالی‌که هرچند اظهار نمی‌کرد، اما غده‌ای در روده‌اش بود، مریض‌احوال بود و بیشتر تمایل داشت که به امریکا برود و در آنجا معالجه کند. اما این دوستان بسیار عزیز ما، دوستانی که طیف راست بودند، به این مسائل کم‌تر توجه داشتند که چه کمکی می‌توانند بکنند که ایشان به امریکا برود و یا به درددل‌اش برسند. آن‌ها مرضیه را بیشتر به عنوان خواننده‌ای که فرصتی پیش آمده، به خارج آمده و حالا آن‌ها می‌توانند شب دعوت‌اش کنند و مهمانی بدهند، نگاه می‌کردند. این خیلی برای مرضیه سنگین بود.

البته این راهم بگویم که همه این‌طور نبودند. بودند کسانی که مرضیه را به ‌خاطر شخصیت خودش و به عنوان شخص مرضیه قبول داشتند و تا آخر هم با او به همین ترتیب رفتار می‌کردند و هیچ‌وقت مرضیه را به صورت (ببخشید این کلمه را به‌کار می‌برم) "مطرب" نگاه نمی‌کردند. مثلاً اردشیر زاهدی تا روز آخر با مرضیه از همان راه دور ارتباط تلفنی داشت و احوال‌اش را می‌پرسید و مرضیه هم با او ارتباط دوستانه‌اش را حفظ کرده بود. دیگرانی هم بودند که به همین کیفیت با مرضیه ارتباط داشتند. ولی رفتاری که این طبقه از دوستان ما و ایرانیان در ابتدا با مرضیه داشتند، او را دل‌شکسته کرد.

برعکس دوستانی پیدا شدند یا از قدیم بودند که با مجاهدین در ارتباط بودند و توانستند خارج از مسئله‌ی هنر و آواز، با مرضیه ارتباط نزدیک برقرار کنند و یواش یواش او را ترغیب و تشویق کردند که او به سمت مجاهدین کشیده شد. البته نمی‌خواهم راجع به مجاهدین صحبت کنم، ولی این یک حقیقت است که اعضای مجاهدین و به خصوص خانم‌های آن‌ها، تا روز آخر از مرضیه مانند مادر یا خواهر خودشان پذیرایی می‌کردند، او را تروخشک می‌کردند و از این بابت، از هیچ‌چیزی فروگذار نکردند."

فضای باز برای تمرین آواز

نمی توان منکر شد که مجاهدین با بسیاری از آهنگسازان و نوازندگان خوب و مشهور ایران همکاری دارند. آیا علت پیوستن مرضیه به این گروه، یافتن راهی بود برای ادامه ی کار خوانندگی؟ احمد احرار نیز بر این نکته تاکید می‌کند.

"صددرصد! مرضیه علاقه و عشق غریبی به هنرش داشت. علاقه‌ی او به کار خوانندگی، موسیقی و یاد گرفتن موزیک فوق‌العاده بود. بنابراین، همان‌طور که گفتید، افرادی اهل هنر در درون مجاهدین بودند که با مرضیه کار می‌کردند. مرضیه تا روز آخر زندگی‌اش، یک دم از آموختن، تمرین و کار هنری‌اش با موزیک غافل نماند. این را هم بگویم که مجاهدین در برپایی برنامه‌ای که در پاریس، در سالن "المپیا" برای مرضیه گذاشته بودند، سنگ تمام گذاشتند."

احرار که تا آخرین روزها با مرضیه در تماس دائم بود بر سر مزار نیز او را تنها نمی‌گذارد.

«از طبقات مختلفی در آنجا حاضر بودند، ولی گرداننده‌ی آن جلسه و مسئول گرفتن آن سالن مجاهدین بودند. سالنی که به آسانی به دست نمی‌آید و خوانندگان خیلی معدود سرشناس بین‌المللی در آن‌جا برنامه می‌گذارند. بسیار بسیار برنامه‌ی مجلل و خوبی بود. این آخرین جایی بود که مرضیه در یک مجلس بزرگ علنی ظاهر شد و با این‌که مریض‌احوال بود و سنی هم از او گذشته بود، واقعاً درخشید.

ارتباط مرضیه با مجاهدین، به آن صورت سیاسی نبود. به‌خصوص که دخترش هنگامه (خدابیامرزدش) که در این‌جا در کنارش بود، اصلاً رابطه‌ی خوبی با مجاهدین نداشت. او که مقداری هم نمی‌توانست جلوی زبان خود را نگه دارد، اغلب با خواهرانی که مراقب مادرش بودند، گفت‌وگو و پرخاش‌گری می‌کرد که البته مرضیه سعی می‌کرد فضا را آرام کند.»

مشاجره پسر مرضیه با مجاهدین

مجاهدین در آغاز همکاری شان با مرضیه کنسرتی بزرگ برای او در یکی از سالن‌های خوب لندن برگزار کردند. کسانی که در این کنسرت حضور داشتند، از آمدن پسر مرضیه به سالن و دعوای او با مجاهدین که منجر به اخراج او از محل کنسرت شد، می‌گفتند. احمد احرار از جزئیات بیشتر ماجرا می‌گوید: «من در آن‌جا نبودم. ولی آن‌طور که اطلاع دارم، به این صورت بوده که محمود پسر خانم مرضیه و پدرش که آن موقع زنده بود، مرحوم ملک‌افضلی، از پیوستن خانم مرضیه به مجاهدین هیچ خوش‌شان نمی‌آمد و دل‌شان می‌خواست این رابطه قطع بشود. بنابراین وقتی آن کنسرت برگزار شد، محمود به آنجا رفته بود که اعتراض کند و وقتی مادرش روی سن ظاهر می‌شود، او از میان جمعیت بلند می‌شود و شروع می‌کند به داد و فریاد کردن واعتراض. که البته مأمورین انتظامات مجاهدین اخراج‌اش کرده بودند و بعد هم بر اثر همین ماجرا، رابطه‌اش تقریباً با مادرش قطع شد.»

دست شاه به همراهت!

پیوستن مرضیه به مجاهدین سر و صدای زیادی به راه انداخت. اما کسی نمی‌داند که دیگر گروه‌های سیاسی چه واکنشی از خود نشان دادند. آیا کسی هم پیشنهاد همکاری به او داد؟

«نمی‌دانم. اما گمان نمی‌کنم. من گروه‌های دیگری را نمی‌شناسم که آن‌قدر منسجم و منضبط بوده باشند که توانایی آن را داشته باشند خانم مرضیه را نگه دارند. این را هم بگویم که مرضیه در عین حال اعتقادات مذهبی و گرایش‌های مذهبی داشت. شاید این را کم‌تر کسی بداند که این خانم با این‌که خواننده بود، مذهب‌گرا بود و بیشتر هم درویش مسلک بود. به‌طوری‌که وقتی می‌خواست کسی را دعا کند یا خداحافظی کند، می‌گفت: «دست شاه به همراهت»! که منظور شاه نعمت‌الله ولی بود.

Marzieh
عکس: iranold
Marzieh
عکس: iranold

سازمان‌های دیگر، من ندیده‌ام که بتوانند هنرمند دیگری را - مرضیه که جای خود دارد- جذب کنند و از وجودش استفاده کنند. من نشنیده‌ام!»

مرضیه خودش گفته است که معتقد به سرنوشت است. هر چه برایش پیش آمده گویا در تقدیر او نوشته شده است. احمد احرار اما این سرنوشت را به گونه دیگری توجیه می‌کند.

«سرنوشت، اسم‌اش با خودش است، تقدیر دست خود انسان نیست. حوادثی برای انسان‌ها پیش می‌آید که از اختیار خودشان خارج است. مثلاً وقتی در کشوری جنگ می‌شود یا انقلابی رخ می‌دهد، کسی پیش‌بینی آن را نکرده است. بنابراین بر اثر این حادثه، زندگی‌ها به‌هم می‌خورد. مثلاً این‌که شما الان در آلمان هستید و من از پاریس دارم با شما صحبت می‌کنم، هیچ‌کدام‌مان برای این زندگی برنامه‌ریزی نکرده بودیم. حال این تقدیر یا هر چیز دیگری بود، نمی‌توان با اطمینان گفت بله یا نه!»

احساسات تند، واکنش ایرانیان

هیچ یک از گروه‌های سیاسی در صدد جذب مرضیه به سوی خود برنیامدند. اما واکنش‌ها نسبت به این حرکت مرضیه چه قلمی و چه زبانی سخت تند و تیز بود. احمد احرار علت را در نیندیشیدن به ریشه ماجرا و گناهکار نشان دادن تنها مرضیه می‌داند.

«ایرانی‌ها عموماً احساساتی هستند و در احساسات‌شان تندرو. بله؛ تعداد زیادی از دوستان خانم مرضیه از پیوستن ایشان به مجاهدین، سخت دل‌گیر و خشمگین بودند و ناراحتی و نارضایتی‌شان را ابراز می‌کردند. حتی در خانواده‌های دوستان دیده بودم که مثلاً زن و شوهری، یکی به دفاع از مرضیه (نه به دفاع از مجاهدین، دفاع از حرکت مرضیه که به مجاهدین پیوسته) صحبت می‌کرد و همسرش برعکس خیلی خشمگین بود و می‌گفت حاضر نیست دیگر حتی اسم مرضیه را بشنود. این گفت‌وگوها را در بین دوستان و حتی در خانواده‌ها شنیده بودم.

اکثراً به این مطلبی که من الان به عنوان یک درددل برای شما بیان کردم توجه نداشتند و فکر نمی‌کردند که پیوستن مرضیه به مجاهدین مقدمه‌ای داشت. فکر نمی‌کردند این‌که مرضیه جذب این گروه شد، دلایل و زمینه‌هایی داشت. همین‌طوری نبود. دیگران که اطلاع نداشتند و فکر می‌کردند مرضیه به چه دلیلی، یک‌باره به مجاهدین پیوسته.

این سئوال را می‌توان در مورد چند هنرمند دیگر هم کرد. مثلاً منوچهر سخایی، عماد رام و دیگران که چرا به آن‌ها پیوستند. یا الهه چرا پیوست و چرا جدا شد.»

من به یاد ترانه‌ای می‌افتم که سال‌ها پیش مرضیه خوانده بود. آیا همه شما بی‌گناهید؟ آیا همه شما سر براهید؟ احمد احرار نیز .
یقیناً، احسن! همین‌طور است. همه راهی را که انتخاب می‌کنند یا راهی را که تقدیر جلوی پای‌شان می‌گذارد، با تأمل و محاسبه‌ی بسیار پیش می‌گیرند، یا این‌که عوامل متعددی وادارشان می‌کند در این راه بروند یا در این راه نروند؟!

الهه خوشنام
تحریریه: مصطفی ملکان