1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

احمد ميرعلايى: ديپلمات، روشنفکر و مترجم ادبيات

بهنام باوندپور۱۳۸۲ آذر ۲۷, پنجشنبه

احمد ميرعلايى يکى از مترجمان سرشناس شعر و ادبيات جهان و از بنيانگذاران جنگ اصفهان در پيش از انقلاب و فصلنامه فرهنگى - ادبی «زنده رود» پس از انقلاب بود. احمد ميرعلايى از شخصيتهاى فرهنگى اصفهان و يکى از امضاکنندگان نامه ۱۳۴ نويسنده در دفاع از آزادى بيان و در اعتراض به سانسور بود. جسد احمد ميرعلايى در روز ۲ آبانماه ۱۳۷۷ در يکى از کوچه هاى اصفهان پيدا شد.

https://p.dw.com/p/A658
با ياد احمد ميرعلايى
با ياد احمد ميرعلايىعکس: Bilderbox

“تو مرده اى، بازگشتى نيست، تو رفته اى/ صدايت خاموش شده، خونت بر خاک ريختها/ تو مرده اى و من اين را از ياد نمى برم/ / هر خاکى گل دهد تقديس خاطره ى توست/ هر خونى جارى شود نام تو را دارد/ هر صدايى لب هاى ما را به بلوغ رساند/ مرگ تو را متوقف مى کند، سکوت تو را/ غم مسدود بى تو بودن را”

شعرى از اکتاويو پاز، شاعر مکزيکى با ترجمه احمد ميرعلايى، مترجم تواناى آثار درخشان شاعران و نويسندگان قرن بيستم که در دوم آبانماه ۱۳۷۷ به گونه اى مشکوک به قتل رسيد.

احمد ميرعلايى در بيست و يکم فروردين ۱۳۲۱ در اصفهان متولد شد. پس از گرفتن ليسانس در رشته زبان انگليسى، با برخوردار شدن از بورس شاگردان ممتاز دوره فوق ليسانس ادبيات انگليسى را در انگلستان به اتمام رساند. سپس به ايران بازگشت و نخست در موسسه فرانکلين و بعد در وزارت فرهنگ و هنر مشغول به کار شد. در مجموع از خود بيش از ۲۰ ترجمه از آثار ادبيات جهان را برجاى گذاشت که تعدادى از آنها هنوز به چاپ نرسيده اند. از آن ميان مى توان به ترجمه آثار خورخه لوييس بورخس، اوکتاويو پاز، ميلان کوندرا، گراهام گرين و لارنس دارل اشاره کرد.

احمد ميرعلايى در عرصه هاى سياسى فعال نبود، با وجود اين پس از سعيدى سيرجانى دومين کسى بود که طمعه قتل هاى سياسى موسوم به قتل هاى زنجيره اى شد. مودب ميرعلايى، شاعر و داستان نويس و پسرعموى او با تاکيد بر اينکه احمد ميرعلايى پس از مرگ سعيدى سيرجانى و امضاى نامه ۱۳۴ نويسنده، مدتها «زير ذره بين» بوده به اين مسئله اشاره مى کند که وى پيش از مرگ خود، نامه هاى تهديدآميزى دريافت مى کرده است. اين نامه ها فقط حاوى آگهى مرگ سعيدى سيرجانى بوده اند.

مودب ميرعلايى در توضيح علت قتل احمد ميرعلايى به دست گروه هاى ترور مى گويد: “احمد ميرعلايى هيچ فعاليت سياسى نمى کرد. بيشترين چيز همان بى پروايى اش بود و اينکه همه جا حرف خودش را مى زد. من يک موقعى که شاگردش بودم، سرکلاس هم خيلى راحت حرفهايش را مى زد و همين باعث شد که خيلى مورد غضب قرار بگيرد، و گرنه کار سياسى که نمى کرد. و شايد يکى از علتهاى ديگرش آن کتابفروشى بود، چون آن مغازه پايگاهى شده بود که همه دوستان از تهران مى آمدند به آنجا، و يک حالت پل ارتباطى بود. شايد فکر کرده بودند که احمد دارد يک کار عجيب و غريبى انجام مى دهد. يک چيزى راجع به اين کتابفروشى بگويم که نجف دريابندرى گفته بود، احمد ميرعلايى يک قهوه خانه باز کرده که در آن چندتايى هم کتاب هست. يعنى بيشتر همه مى آمدند، مى نشستند آنجا. اصلا درآمد مالى آنچنانى نداشت. بيشتر روشنفکران مى آمدند آنجا”.

اميرحسين افراسيابى، شاعر ايرانى مقيم هلند و از دوستان دوران جوانى احمد ميرعلايى با اشاره به توانايى ميرعلايى در ترجمه و بخصوص ترجمه شعر «سنگ آفتاب» از اوکتاويو پاز که آن را يکى از زيباترين ترجمه هاى شعر در ايران مى داند، پرتوى مى افکند بر علت احتمالى قتل او از نگاهى ديگر: “يک حدس قوى اين است که نايپل بعد از آن کتاب unbelievers که نوشته بود، بعد از انقلاب دوباره برگشت به ايران که بازديد کند و ببيند حالا چه شده و چه خبر است. و گويا در اصفهان مهمان احمد ميرعلايى بوده است. و در تمام آن مدت هم گويا اينها تحت نظر بوده اند. آنطور که نايپل خودش روايت مى کند ـ که البته نمى گويد احمد ميرعلايى ـ مى گويد من مهمان يک روشنفکر بودم، روشنفکرى که ديگر نااميد شده بود. ميرعلايى وابسته ى فرهنگى بود در پاکستان و بعد هم در هند در زمان شاه. يعنى ديپلمات بود. الان يادم آمد، نايپل هم که نوشته بود، گفته بود مهمان يک ديپلمات روشنفکر بوده ام، ديپلمات سابق. بنابراين يک ديپلمات زمان شاه هم بود”.

دوم آبانماه ۱۳۷۷ احمد ميرعلايى، کسى که جامعه ادبى ما شنيدن نام بسيارى از برجستگان شعر و ادب جهان را مديون اوست، کسى که در آرزوى ترجمه آثار ويليام شکسپير ماند، به شکلى فجيع به قتل مى رسد. مودب ميرعلايى روز حادثه را چنين شرح مى دهد: “احمد مثل اينکه از چند روز پيش نگران بوده و سعى مى کرده که تنها جايى نرود. ولى گويا آن روز يک قرار مالى داشته و در ساعت ۷ صبح از خانه بيرون آمده بوده. بعد ساعت ۱۱ خانمش متوجه شده بود که او سر آن قرار مالى اش نرفته، چون آن قرار هم برايش مهم بوده و بايد يک پولى را مى داده. و ساعت ۱۱ و نيم شب هم نيروهاى انتظامى آمده بودند در خانه مادرش و گفته بودند که جسدش را هم پيدا کرده ايم که خيلى هم بدجور او را گذاشته بودند توى يک کوچه اى و دو بطرى ويسکى هم گذاشته بودند پهلويش و مقدار زيادى مشروب هم ريخته بودند روى تنش که بوى مشروب بدهد و حالتى که انگار سکته کرده، دوم آبان بود، ساعت حدود ۱۱ و نيم شب گفته بودند که ما پيدايش کرده ايم توى يک کوچه اى که البته کوچه ى يکى از دوستانش بود”.

مودب ميرعلايى در ادامه صحبتهاى خود اين مسئله را هم تذکر مى دهد که دوست نامبرده ى احمد ميرعلايى در اين زمان در خارج از کشور به سر مى برده و در ايران نبوده است.

خانواده، دوستان و همقلمان احمد ميرعلايى هنوز هم نمى توانند از عاملان و آمران قتل او به يقين سخن بگويند، گرچه تنها چيزى را که در اختيار ندارند حکم مکتوب اين قتل است. اميرحسين افراسيابى انگار که از امروز حرف مى زند، از دوست ساليان خود مى گويد: “در انگليس درس خوانده بود و فرانسه هم، و من اولين بار موقعى که در سربازى بود ديدمش. بعد آمده بود در محفل جنگ اصفهان همينطور گذرى، و بعد از آن ديگر کاملا عضو پروپاقرص جنگ شد. جلسات جنگ اصفهان که مى دانيد چه کسانى بودند، ابوالحسن نجفى، محمد حقوقى، هوشنگ گلشيرى، ضياء موحد و ديگرانى که اسمهاى آنها الان در ذهنم نيست. در کنار احمد آدم بهش خوش مى گذشت، و خيلى مسايل برايش راحت بود، کمى با بى اعتنايى نگاه مى کرد به خيلى مسايلى که براى خيلى ها شايد مثلا مهم بود”.

قاتلان احمد ميرعلايى هم به مرگ او با بى اعتنايى نگاه کردند. البته بى اعتنايى احمد ميرعلايى به آنچه در پيرامونش مى گذشت، از جنسى کاملا متفاوت بود.