1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

ادبيات فارسی در غربت (قسمت چهارم)

۱۳۸۳ دی ۱۵, سه‌شنبه

هويت از دست رفته و بيگانگی با فرهنگ کشور ميزبان در سالهای نخستين تبعيد نويسنده را به انديشه ی آنچه رفته است و آنچه پيش رو دارد، وادمی دارد. اين انديشه به انتقاد از خود و مقايسه ی ميهن مهاجر با کشور ميزبان می انجامد.

https://p.dw.com/p/A6Hy

حميدرضا رحیمی می سرايد: «آب همان آب است، و من نيز همان ماهی. مسئله لابد رودخانه ای ست که در اين تنگ بلور نمی گنجد.» و بتول عزيزپور، شاعر مقيم فرانسه، اين تفاوت را در سبزی می بيند: «اينجا، آن کنار، باغ سبز است، مزرعه سبز است، آب سبز است، آسمان سبز است، باران سبز است، راه سبز است. گاو سبز، تن سبز فربه اش را لم داده، بر دو پای سبز و مسافر سبز را نگاه می کند.»

از آنجا که همه چيز کشور ميزبان برای مهاجر تازگی دارد مقايسه گاه با تعجب بسيار در قصه ها درمی آميزد. مسعود نقره کار در کتاب «بچه های اعماق» می نويسد: صندلی اش را روی مهتابی می گذارد. رو به زمين بازی بچه ها. به دو نوجوانی که روی نيمکت، زير نور مهتاب یکديگر را می بوسند خيره می ماند: اينها چی می گن، ما چی می گيم. دولت به خران داد و نعمت به سگان. اینها صاحب ندارند. بابا و ننه هاشون کاری به کارشون ندارن. قبرستون هاشون هم با مال ما فرق می کنه. جای يک پتو و چت ول عرق و ماست و خيار نعنازده خالی ست.»

اين مقايسه در میان نويسندگان مهاجر سياسی به صور ديگر رخ می نمايد. مقايسه ميان شکنجه گران و زندانبانها با افراد گروه سياسی که به آن تعلق دارند. آنچه را که بر سرشان آمده است، در واقع به سبب همان وابستگی های سياسی می داند. کارگر مقدم در داستانی کوتاه شباهتهای ميان بازپرسی پاسداران و بازپرسی گروه سياسی خود را بازمی تاباند: «پاسدار اولی گفت: یا حرف راست يا گلوله. دومی گفت: میل خودته. و دورم چرخيد. حبيب هم دورم چرخيد و گفت: ديگه چی ازت پرسيدند؟ رحيم گفت: اسم کسی يا جايی رو گفتی؟ نه بابا، نگفتم. ببين اگه چيزی گفتی بهتر به ما بگی. رحيم با عصبانيت داد زد: خنگ، خنگ. ۲ ساعت بردنت کميته، طوری گيج شدی که نمی دونی چی ميگی. اينکارا دل می خواد، دل. بايد اراده ای مثل آهن داشته باشی. فهميدی!»

از خسرو دوامی، نويسنده ی مقيم آمريکا، پرسيديم: آيا ذهن مقايسه گر نويسنده و هويت از دست رفته ی او، هويت جديدی به او می دهد که با هويت پيشين کاملا متفاوت است؟

«مسلما در وهله ی اول کارهايی که بعد از مهاجرت گسترده ی ايرانيان صورت گرفت، نگاه و برخورد به گذشته بود. کسانی که به تبعيد آمدند، عمدتا سياسی بودند. دوستانی که قبلا نيز سابقه ی سياسی داشتند. اينها نگاهی که به گذشته ی شان می کردند و سعی می کردند دوباره هويت جديدی پيدا کنند. برخورد ديگری نيز اينجا صورت می گيرد. در مرحله بعد، يعنی زندگی در غربت، مسئله ی فرديت خيلی مهم می شود و در بسياری از کارها شما فرديت نويسنده را به روشنی می بينيد که در تمام کارش سعی می کند نگاهی به جنبه های مختلف هويت بيندازد. کارهايی که صورت گرفته از اين جنبه کاملا مثبت است.»

اگر اين مقايسه هويت تازه ای نيز برای نويسنده بوجود نياورد، حداقل ترديدی در باورهای پيشين او ايجاد می کند. ترديدی که شايد سرانجامش همين از هم گسيختگی ها و تشتت آنها در ميان مهاجرين است. اين ترديد اما،‌ تنها در نظرگاههای سياسی رخ نمی نمايد. مهاجر در غربت فرصتی بدست می آورد تا به بازبينی گذشته ی تاريخی قومی خود بپردازد. بازگشت به گذشته های تاريخی گاه آنچنان غرورآفرين است که شاعر را به ستايش قهرمانان تاریخی برمی انگيزاند.

آذر خواجوی از محاکمه ی آفتاب می گويد: «من از محاکمه ی آفتاب می آيم، که هر طلوع به فرمان اورمزد بزرگ، به نام غيرت عشق، کمان کشيده چو آرش، عدوی سرکش را، از آستانه ی البرز و خانه ی زرتشت می راند.»

الهه خوشنام