1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله
اجتماعی

خنده‌زنی بر معلولیت و معلولان

محمود فرجامی
۱۳۹۶ مهر ۲۹, شنبه

از نوشته‌های سوفوکل و شکسپیرتا عطار و عبید و مولوی، نقایص بدنی مایه تمسخر و تحقیر بوده‌اند. حتی ادبیات عرفانی فارسی از خنده‌زنی بر کم‌توان‌ها یا ناتوان‌ها فاصله نگرفته است.

https://p.dw.com/p/2m5Rl
Symbolbild Drama und Masken
عکس: Fotolia/Eduard Härkönen

مهم‌ترین نظریه‌های طنز و شوخ‌طبعی، عموما خنده‌زنی را به احساس «برتری‌جویی» و درک «ناهنجاری» پیوند زده‌اند. دست‌کم از دوران ارسطو تا کنون، خنده در این ریشه داشته که انسان در دیگری نقص یا ناهمگونی‌ غریب و حقیری ببیند که به التذاذ از جایگاه والاتر خودش منجر شود.

این نظریه‌ها البته به چالش کشیده شده‌اند و نمونه‌های بسیاری از طنز و شوخ‌طبعی وجود دارد که با آنها قابل توصیف و تحلیل نیستند، اما شکی نیز وجود ندارد که در پس بسیاری از خنده‌ها و خنده‌زنی‌ها، برتر دیدن خود و تحقیر دیگری وجود دارد. این دیگری همواره می‌تواند کسی باشد که با مقیاس‌های معمول در توصیف یک بدن یا ذهن سالم، "ناقص" به شمار آید؛ یعنی همان کسانی که ما امروزه به عنوان معلول یا توانخواه می‌شناسیم.

کم‌توانی، سوژه جهانی

حجم انبوهی از ادبیات طنزآمیز جهان را خنده‌زنی به آدم‌هایی تشکیل می‌دهد که نسبت به دیگران "کم‌توان" یا "ناتوان" هستند. معلولان حرکتی، کم‌بینایان، ناشنوایان، طاس‌ها، کوتاه‌قدان و امثال آنها شخصیت‌های ثابت بخش بزرگی از این پهنه هستند. در ادبیات کلاسیک فارسی به این افراد با عناوینی مثل لَنگ، لوچ، چلاق، احوَل، کور، کر، گنگ، کچل، قصیرالقامه (کوتاه/کوتوله) ... اشاره شده است. گویا نه فقط در فرهنگ مردمان، که در هنر و ادبیات طنزآمیز پیشامدرن بین آنها که "بدنی غیرعادی" داشتند با آنهایی که "خلقیات غیرعادی" داشتند (مثل بخیلان و طماعان و بزدلان و هوس‌بازان) فرق چندانی دیده نمی‌شد. همچنان که آدم‌های واجد صفات ناپسند کاریکاتوریزه می‌شدند و هدف خنده و تحقیر و تمسخر قرار می‌گرفتند، آنهایی که نقایص بدنی و روانی داشتند نیز هدف طنز و تمسخر قرار می‌گرفتند.

از سوفوکل و یوونال و هوراس و شکسپیر تا عطار و عبید و مولوی، افرادی با نقایص بدنی هدف خنده‌زنی و تمسخر قرار گرفته‌اند. حتی ادبیات عرفانی فارسی هم مملو از چنین موضوعاتی‌ است.

نمونه از سنایی غزنوی در دستمایه شوخی قرار دادن احول (کسی که دچار بیماری دوبینی/ Diplopia است):

پسری احول از پدر پرسید

کای حدیث تو بسته را چو کلید

گفتی احول یکی دو بیند چون

من نبینم از آنچه هست فزون

احول ار هیچ کژ شمارستی

بر فلک مه که دوست چارستی

پس خطا گفت آنکه این گفتست

کاحول ار طاق بنگرد جفتست

ترسم اندر طریق شارع دین

همچنانی که احول کژ بین

یا مولوی:

مرد باش و سخره مردان مشو

رو سر خود گیر و سرگردان مشو

در یکی گفته که این جمله یکیست

هر که او دو بیند احول مردکیست

...

خشم و شهوت مرد را احول کند

ز استقامت روح را مبدل کند

...

چشم نرگس را مبند و چشم کرکس را مگیر

چشم اول را مبند و چشم احول را مبین

...

ز احولی بگریز و دو چشم نیکو کن

که چشم بد بود آن روز از جمالم دور

Symbolbild Optimismus Leute Freizeit Daumen hoch
عکس: Fotolia/Yuri Arcurs

در بسیاری از این نمونه‌ها، یادکرد از ناتوانی‌های جسمی نه برای تحقیر مستقیم و از روی خصومت با کم‌توانان، بلکه برای پیشبرد روایت یا –به زعم گویندگان- نتیجه‌گیری اخلاقی و عرفانی بوده است؛ اما معیارهای اخلاقی امروزی با چنین رویکردهایی سازگار نیستند. در عین حال، ثبت چنین روایاتی از سوی نویسندگان و شاعران و حتی عرفا که نخبگان جامعه و روزگار خود بوده‌اند می‌تواند نشانگر علاقه یا دست‌کم بی‌تفاوتی جوامع پیشین در تحقیر و تمسخر کم‌توانی باشد.

شاید همین تمایلِ احتمالا غریزی آدمیان به سرگرم شدن و خنده‌زنی بر کسانی که از نظر جسمی و روانی مثل آنها نیستند، باعث شده تا طی هزاران سال در هنر و ادبیات و البته فرهنگ عامه، کسانی هم که چنین ویژگی‌هایی را ندارند، برای سرگرم کردن و به خنده انداختن سایرین، به تقلید این ویژگی‌ها برآیند. «کچلک‌بازی» و «سیاه‌بازی»، دو ژانر کمدی سنتی ایرانی، می‌تواند نمونه‌ای گویا باشد.

در شعر طنزآمیز نسبتا معروفی از قاآنی (شاعر دربار قاجار، پیش از مشروطه) نیز که به گفتگوی کودک و پیری الکن می‌پردازد، چیزی بیش از بازی‌های زبانی و به رخ کشیدن قدرت شاعر در تقلید تمسخرآمیز از نوعی کم‌توانی گفتاری دیده نمی‌شود:

پیرکی لال سحرگاه به طفلی الکن

می‌شنیدم که بدین نوع همی راند سخن

کای ز زلفت صصصبحم شاشاشام تاریک

وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن

تتتریاکیم و بی شششهد للبت

صصبر و تاتاتابم رررفت از تتتن

طفل گفتا مَمَمَن را تُتُو تقلید مکن

گگگم شو ز برم ای کککمتر ز ززن

مممی‌خواهی ممشتی به ککلت بزنم

که بیفتد مممغزت ممیان ددهن

پیرگفتا وووالله که معلومست این

که که زادم من بیچاره ز مادر الکن

هههفتاد و ههشتاد و سه سالست فزون

گگگنگ ر لالالالم به‌خخلاق ز من

طفل گفتا خخدا را صصصدبار شششکر

که برستم به جهان از مملال و ممحن

مممن هم گگگنگم مممثل تتتو

تتتو هم گگگنکی مممثل مممن

این نمونه‌ها، حتی وقتی که شخصیت‌ها کاملا خیالی باشند -یا مثل انبوهی از حکایت‌های تمثیلی و عرفانی فراوانی که در ادبیات فارسی هست اصولا برای اهداف دیگری ساخته شده باشند- فقط نشانگر نگاه جامعه در زمانه‌ای خاص به مقوله معلولیت نیست، بلکه می‌تواند در تشدید آن نقش داشته باشد.

امروزه ضرب‌المثل نسبتا طنزآمیز «سیب سرخ برای دست چلاق خوبه؟» خنده‌دار و تامل‌برانگیز محسوب نمی‌شود بلکه به‌کار بردن واژه چلاق و اتکاء بر پس‌زمینه‌ای فرهنگی که معلول را شایسته تبعیض منفی می‌داند، می‌تواند مخرب و غیراخلاقی باشد.

بدون شک در بررسی نگاه گذشتگان به مقولات امروزین باید از «زمان‌پریشی» پرهیز کرد؛ اما همزمان باید توجه داشت که ساری بودن هنر و ادبیات کلاسیک در جوامع امروزی می‌تواند نگاه پیشینیان را هم رواج دهد.

سوژه قرار گرفتن معلولیت/کم‌توانی در طنز، در ردیف آثار و نشانه‌های نگاه سکسیستی، ضدزن و نژادپرستانه در آثار پیشینیان است. همچنان که در نقل و اجرای آثار کلاسیک و حتی معاصر توجه‌ویژه‌ای مبذول می‌شود تا مثلا جملات سکسیستی و ضدیهودی شکسپیر (طبعا از دهان شخصیت‌های نمایشنامه‌هایش) با اصلاح یا احتیاط و فاصله‌گرفتن نقل شود، ضروری‌است تا نگاه تحقیرآمیز به کم‌توانان و ناتوانان نیز کم‌رنگ‌تر شود.

در سپهر اجتماعی و فرهنگی ایران انصاف باید داد که در دوران معاصر و مشخصا پس از انقلاب مشروطه، روند تمسخر معلولان و کم‌توانان سیر نزولی داشته است. این امر نخست در طنز مکتوب و رسانه‌ای و سپس در فرهنگ عامه بروز یافت و به خصوص در چند دهه اخیر از هدف قرار دادن معلولان حرکتی در طنز و شوخ‌طبعی رسانه‌ای نشانه‌های کمتری دیده می‌شود.

این البته بدان معنا نیست که «کور و کچل و کوتوله...» به تمامی از واژگان شوخ‌طبعی‌ها ناپدید شده‌اند، اما به اطمینان می‌توان گفت که به ویژه در تولیدات طنزآمیز رسانه‌ای، یعنی آنجا که یک طنزپرداز مجبور می‌شود هنجارها و انتظارات و خطوط قرمز مخاطبان را رعایت کند، به ندرت نشانه‌ای از این شوخ‌طبعی‌ها دیده می‌شود. اکنون نه فقط خندیدن به معلولیت یک نفر و آزار او با خنده‌های تحقیرآمیز در سپهر عمومی جامعه ایران ناپسند تلقی می‌شود، بلکه سوژه کردن معلولان و معلولیت در آثار خیالی طنزآمیز و کمدی نیز پذیرفتنی نیست.

روان به مثابه استثنا!

اما این یک روی ماجرا است. اگر تشبیه یا تحقیر در مقام «افلیج» و «احول»، دیگر کسی را نمی‌خنداند و ای بسا موجب تنفر از کسی می‌شود که اسباب تمسخر را فراهم کرده، ناتوانی‌های ذهنی و مشکلات روانی هم‌چنان در شوخ‌طبعی‌ها رواج دارند. ملقب کردن سیاستمداران به صفاتی چون «اوت» و «مُنگل»، یکی از جنبه‌های بارز چنین نگاهی است. گویی فقط همدلی و رعایت ‌نسبی اخلاق، تنها متوجه معلولیتی است که نقصی «بدنی» محسوب شود.

ریشه‌یابی واژگان «دیوانه» در فارسی و «مجنون» در عربی (که یکی به دیو و دیگری به جن منسوب است) می‌تواند نشانگر باور پیشینیان به دلایل بیماری‌های روانی و عصبی باشد. با چنان باورها و نام‌گذاری‌هایی جای تعجب نداشت که دیوانگان و مجانین، به عنوان کسانی که روح و روانشان به تسخیر دیوان و اجنه درآمده، در کوی و بازار آزار ببینند و هدف سنگ‌پرانی کودکان قرار گیرند.

با ارتقای سطح فرهنگ عمومی، دست‌کم آزار  روحی و جسمی بیماران بدنی دیگر مشاهده یا تحمل نمی‌شود، اما همچنان تمسخر و تحقیر مستقیم یا غیرمستقیم این توان‌جویان در شوخ‌طبعی‌ها و ادبیات روزمره رواج دارد. حتی در سطح طنزنوشته‌های سیاسی نیز «روانی» نامیدن، توصیه به «خوردن قرص‌ها» و بستری شدن در «تیمارستان» چیزی غریب یا ناشایست محسوب نمی‌شود. 

وقت آن است که بیش از پیش دامن طنز و شوخ‌طبعی از هر نوع نگاه و تلقین تبعیض‌آمیز، به ویژه علیه کم‌توانان جسمی و روانی پاک شود؛ و  این منظور جز با حساسیت‌زایی در جهت پالودن واژگان و نشانه‌هایی که به بیماری‌های خاص عصبی و روانی مربوط می‌شود و هشدار برای سوژه طنز کردن بیماران روانی (نیز منسوب کردن شخصیت‌های مورد انتقاد به آنها) میسر نیست.

---------------------------------

محمود فرجامی، طنزپرداز و طنزپژوه، نویسنده مهمان دویچه‌وله است.

پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه

نمایش مطالب بیشتر