1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

از جنگ الجزایره تا کیهان ورزشی! • گفت و گو با دکتر الهی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌(۲)

۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

دکتر صدرالدین الهی، از نخستین روزنامه‌نگارانی بود که پس از تاسیس دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی، با سمت رئیس بخش روزنامه‌نگاری و به عنوان استاد این رشته به دانشکده راه یافت.

https://p.dw.com/p/12bFj
عکس: Iranische Quelle ohne internationales Copyright

در ادامه‌ی گفت و گو با او، سری هم به این دانشکده و خاطرات دکتر الهی، از آن زمان زدیم.

شما در دانشکده‏ی علوم ارتباطات اجتماعی تدریس می‏کردید و رییس بخش روزنامه‏نگاری بودید. با این دانشجویانی که به قول خودتان، بعدها همسفران شما شدند، چگونه کنار آمدید؟ در میان آنان، زنان و مردانی بودند که احتمالاً هم‏سن و سال خود شما بودند و هرکدام هم ادعاهایی داشتند.

با همان سیاست همسفری. فکر می‏کردم این‏ها آمده‏اند که باهم راهی را برویم. بنابراین نباید به آن‏ها زور گفت و نباید هم چشم به روی تعلل‏های‏شان بست. خود سرکار در این مورد شاهد بوده‏اید. خودتان آن‏چه را یادتان هست، نقل کنید.

من یادم می‌‏آید که شما گاهی بچه‏ها را تا ساعت ۱۰ شب نگاه می‏داشتید تا مانند روزنامه‏نگارهای حرفه‏ای با کیهان کار کنند، خبر و مقاله‏نویسی یاد بگیرند. در یکی از این شب‏ها دانشجویان فرار را بر قرار ترجیح دادند. چه حالی به شما دست داد؟

هیچی… حق مسلم‏شان بود که نیایند. حتی اگر بچه‏ها یادشان باشد، من این مسئله را در نمره‏های درسی‏شان تأثیر ندادم. یک لحظه، یک آدمی تصمیم می‏گیرد که نیاید. چند نفر هم آمدند. خیلی خُب آمده باشند.

شما خودتان احساس سرخوردگی نمی‏‌کردید؟

نه…نه. من همیشه از شرارت دانشجویان خوش‏ام می‏آمد.

تفاوت میان اداره و روزنامه

با این‏که روزنامه‏ی اطلاعات سابقه‏ی طولانی‏تری از کیهان داشت، تیراژ کیهان از اطلاعات بالاتر رفت. ما ایرانی‏ها که معمولاً برده‏ی عادت‏های‏مان هستیم، چطور شد که به کیهان رو آوردیم؟ چه مقالاتی در کیهان بود که در اطلاعات نبود؟

همان لطف تفکر روشن دکتر مصباح‏زاده باعث شد که کیهان از حالت روزنامه‏ای نیمه‏رسمی، به حالت یک روزنامه‏ی واقعی دربیاید. در این راه، فراموش نکنید که مرحوم فرامرزی با سرمقاله‏های‏اش کیهان را به جای بالایی برده بود. مردم منتظر سرمقاله‏ای که فرامرزی می‏نوشت بودند، هما‏ن‏طور که منتظر پاورقی مستعان می‏شدند.

بعد از مدتی، دکتر مصباح‏زاده تشخیص داد که کیهان نمی‏تواند در چهارچوب مملکت محدود بماند. برای شما شاید قابل توجه باشد که دکتر مصباح‏زاده و کیهان اولین روزنامه‏ای بودند که همراه مرحوم دکتر مصدق، نماینده به دادگاه لاهه فرستادند و این نماینده، مرحوم عظیمی، سردبیر کیهان بود.

بعد از آن، وقتی ما کیهان ورزشی را منتشر کردیم، به دکتر ثابت کردیم که باید در صحنه‏های ورزش جهان حضور داشته باشیم. باز کیهان ورزشی اولین روزنامه‏ای بود که به المپیک ۱۹۵۶ ملبورن، خبرنگار فرستاد. خبرنگار کیهان ورزشی در آن موقع، مرحوم محمود منصفی بود. بعد از آن در سال ۱۹۵۸، من به بازی‏های آسیایی توکیو رفتم. در ۱۹۶۰ آقای گیلان‏پور به رم رفت و در ۱۹۶۴، باز من به توکیو رفتم. این حضور مداوم ما در کیهان ورزشی و در صحنه‏های ورزشی، برای کیهان ورزشی اعتبار آورد.

به موازات این، دکتر تشخیص داد که ما باید در صحنه‏ی بین‏المللی هم در حوادث بزرگ، حضور داشته باشیم. در آن سال‏ها، من در پاریس، به دستور مرحوم مصباح‏زاده روزنامه‏نگاری می‏خواندم. یک‏باره به من دستور داد که جنگ الجزایر را هم باید رپرتاژ کنی. خود این برای من، بزرگ‏ترین تجربه‏ی زندگی از نظر خبرنگاری سیاسی بود. چون رفتن به الجزیره و برگشتن به فرانسه، مکافات بزرگی بود و اگر می‏فهمیدند اذیت می‏کردند. بعد هم رفتن من به الجزیره و گزارش فرستادن از آن‏جا و آن ارتش سری، خود سرآغاز نوع دیگری از حرکت کیهان به سمت مسائل جهانی بود.

پیش از آن، البته باز یک‏بار دیگر دکتر مرا به جنگ‏های اولیه‏ی لبنان فرستاد که البته آن زیاد برای من آموزنده نبود، فقط درسی بود که چه‏کار کنیم تا در صحنه‏ی بین‏المللی باشیم. بعد از آن دیگر خبرنگاران کیهان در حوادث بین‏المللی حضور داشتند و این به ‏تدریج، قدر کیهان را افزوده می‏کرد. خاصه این‏که خبرنگاران کیهان از یک آزادی و آزادگی بیشتری برخوردار بودند و در نتیجه، خبرهای‏شان بولتنی نمی‏شد.

آقای دکتر، فضای خود کیهان که شما در آن کار می‏کردید، چگونه بود؟ چون خیلی از روزنامه‏نگارها تفاوت‏هایی بین این فضا و فضایی که در اطلاعات برای روزنامه‏نگارها وجود داشت، قائل هستند. این فضا چطور بود؟

فضای دوستانه‏ای حاکم بود. یعنی ما همه دوستانه باهم کار می‏کردیم، ولی قبول کرده بودیم، آن‏که سردبیر است، حرفی که می‏زند را باید گوش داد و خبرنگار با سردبیر روابطی دوستانه‏ و در عین حال، اطاعت‏کننده داشت. من زیاد در اطلاعات نبودم و زیاد هم فضای کاری آن‏جا را نمی‏شناسم و اگر حرفی بزنم، شاید درست نباشد. در اطلاعات یک ذره، صورت اداری‏تری حاکم بود. یعنی فرق بین اداره و روزنامه را کاملاً بین این دو می‏شد تشخیص داد.

برای‏تان خاطره‏ای نقل می‏کنم که خیلی جالب است. یک روز صبح، حدود ساعت ۱۱، من و مرحوم فرامرزی باهم در راهرو کیهان داشتیم می‏رفتیم. در این موقع، یکی از بچه‏های جوان‏تر از من وارد کیهان شد و تا من و فرامرزی را دید، حال‏اش بد شد. یعنی ترسید که چرا دیر آمده است. برگشت سلام کرد و گفت: «استاد ببخشید، من دیر به اداره رسیدم». فرامرزی مچ دست‏اش را گرفت، گفت: «پسر! این‏جا روزنامه است، اداره نیست. شما باید کارت را انجام بدهی». این بزرگ‏ترین درسی بود که آن روز من از فرامرزی گرفتم. در حقیقت، روحیه‏ی کیهانی این بود که روزنامه‏نگار باید بیاید کارش را انجام بدهد؛ به هرقیمت و به هروقت و به هر صورت.

رونامه‌نگاران معترض در کیهان

تا جایی که من یادم می‏‏آید، بیشتر روزنامه‏نگاران معترض که بعدها به دام رژیم شاهنشاهی هم افتادند، در کیهان بودند. دکتر مصباح‏زاده چگونه می‏توانست بازهم به انتشار روزنامه ادامه بدهد، با وجود این‏که رژیم معترضین را برنمی‏تابید؟

الهی: رفتن من به الجزیره و گزارش فرستادن از آن‏جا و آن ارتش سری، خود سرآغاز نوع دیگری از حرکت کیهان به سمت مسائل جهانی بود
الهی: رفتن من به الجزیره و گزارش فرستادن از آن‏جا و آن ارتش سری، خود سرآغاز نوع دیگری از حرکت کیهان به سمت مسائل جهانی بودعکس: Tahieh

دکتر مصباح‏زاده با آدم‏ها کنار می‏آمد. قابلیت آدم‏ها را تشخیص می‏داد و معترضین را به عنوان معترض نمی‏پذیرفت. می‏خواست ببیند از او چقدر می‏شود استفاده کرد، چقدر جوهر کار دارد. در نتیجه، خود او سپر مدافع آن‏ها می‏شد. هروقت به او فشار می‏آوردند که یکی از این معترضین ناباب است و باید اخراج شود و به کیهان نیاید، دکتر بلافاصله برای‏اش کاری پیدا می‏کرد و به یکی از ماها که در جای دیگری بودیم، می‏گفت: این فرد را می‏فرستم پیش تو کار کند، حقوق‏اش را هم خودم می‏دهم. این‏ها یکی دو نفر هم نبودند و نمی‏خواهم الان اسم ببرم. بسیار بودند کسانی که خود من به همان دانشکده‏ی شما می‏آوردم و کار می‏کردند  و حقوق‏اش را دکتر می‏داد یا دستور می‏داد از محلی حقوق آن‏ها را بدهند.

به این جهت، معترضین دکتر را دوست داشتند و دستگاه‏ هم در این مورد چشم‏اش را روی هم می‏گذاشت. البته بسیار اتفاق می‏افتاد که دکتر مورد ملامت سخت قرار می‏گرفت.

باز یکی از خاطره‏هایی که هیچ‏وقت نمی‏توانم فراموش کنم، این است که من در رکاب دکتر و دوستان دانشکده‏‏ی علوم ارتباطات، آقایان دکتر ‏منصفی و دکتر معتمد در یکی از این کنفرانس‏های آموزشی در رامسر شرکت کرده بودیم. آن سال، وضع میز طوری بود که به ترتیب ارشدیت دانشکده‏ها می‏نشاندند. میز ما درست روبروی شاه بود که بالای میز می‏نشست. او بالای میز  و ما پایین میز، آن ته بودیم. شاه آمد، به شدت عصبانی و آن‏روز هرچه دل‏اش خواست به دانشگاه‏ها گفت که این‏ها همه معترض درست می‏کنند، آدم حسابی تربیت نمی‏کنند و… آخر سر هم برگشت گفت: «همین آقای مصباح‏زاده که روبروی من نشسته، نمی‏داند که در دستگاهش علیه ما توطئه می‏شود و توطئه‏های خطرناک می‏شود». باور کنید همه‏ی ما رنگ‏مان پرید. یعنی ما نمی‏دانستیم داستان چیست. شاه رفت، جلسه به‏هم خورد و دکتر هم به‏کلی دست‏پاچه شده بود. آقای دکتر نهاوندی آمد گفت که شاه عصبانی بوده‏اند، ناراحت نشوید، درست می‏شود.

بعداً ما فهمیدم که منظور شاه گرفتاری خسرو گلسرخی در کیهان بوده است که بعد خبرش درآمد. یعنی ما چنین گرفتاری‏هایی هم از روبرو با دستگاه داشتیم و دکتر با بزرگواری در حالی که خودش سناتور انتصابی شاه بود، این‏ها را تحمل می‏کرد و به مخالفین امکان می‏داد که کار کنند.

شما مصاحبه‏های زیادی با آدم‏های سرشناس، چه فرهنگی و چه سیاسی داشته‏اید. از میان آن‏ها کدام‏یک هم‏چنان به‏یادتان مانده و برای‏تان به عنوان یک کار مهم روزنامه‏نگاری مطرح است؟

از نظر فرهنگی، مصاحبه‏ای است که با مرحوم دکتر خانلری در باره‏ی ادبیات معاصر داشتم و بخشی از آن را به صورت کتاب "نقد بی‏‌غش" منتشر کردم. از نظر سیاسی، مصاحبه‏ای است که با مرحوم سید ضیاءالدین طباطبایی کردم که نه یک مصاحبه بلکه چند مصاحبه بود و با او زندگی کردم و نظراتش را در باره‏ی چگونگی کودتا و چگونگی زندگی سیاسی‏اش گرفتم که آن را هم در دست دارم، بلکه به صورت کتابی تا آخر امسال منتشر شود.

بحث داغ شعر نو و کهنه

بحث شعر نو و کهنه در آن زمان در روزنامه‏ی کیهان از بحث‏های داغ روز شده بود و خود شما هم سهم بزرگی در آن داشتید. آیا هنوز هم روی آن‏چه می‏گفتید صحه می‏گذارید؟ یا مقداری از مطالب فقط برای داغ شدن بحث بود؟

نه؛ صددرصد صحه می‏گذارم. این اولین بار و آخرین باری بود که فرامرزی و من روبروی هم قرار گرفتیم. فرامرزی در دفاع از یک سخنرانی که مرحوم دکتر مهدی حمیدی شیرازی کرده بود، مقاله‏ای نوشته بود تحت عنوان "در جلسه‏ی دیشب" و در آن مقاله، به‏شدت به شعر نو حمله کرده بود. من بلافاصله در جواب او مقاله‏ای نوشتم که «استاد! کاش به‏جای جلسه‏ی دیشب، به جلسه‏ی فردا می‏‏آمدید» و سخت به نقطه ‏نظرهای فرامرزی حمله کردم. از عجایب این‏که فرامرزی کسی بود که محال بود به دیگری جواب بدهد. ولی به من جواب داد، با این مقدمه که: "اگر دکتر الهی نبودی، اگر دوست‏ام نبودی، اگر استاد مؤسسه‏ی کیهان نبودی، جواب‏ات را نمی‏دادم".

این بحث با دو مقاله از طرف او و دو مقاله از طرف من، بین ما تمام شد، ولی دنباله‏ی بحث به همه‏جا کشیده شد که شعر نو خوب است یا بد، شعر کهنه چیست و از این صحبت‏هایی که بسیار شنیده‏اید. وقتی فرامرزی فوت شد، من آخرین مقاله را در تجلیل از فرامرزی نوشتم و این‏که آن بحث و گفت‏وگویی که با هم داشتیم، بحث و گفت‏وگوی دوتا آدم روبروی هم بوده و نه بحث و گفت‏وگوی دوتا دشمن.

پیرمردان امروز، خوانندگان کیهان ورزشی دیروز

ایده‏ی کیهان ورزشی مال شما بود یا مال کس دیگری؟

ایده‏ی کیهان ورزشی به این شکل پیش رفت: من مسئول صفحات داخلی کیهان بودم. در داخل صفحه‏ی داخلی هم جای وسیعی را به ورزش اختصاص می‏دادم. این در سال‏های بعد از مرداد ۳۲ است و همین کار باعث شد که من با انسانی بسیار عزیز و دوست‏داشتنی‏ آشنا شوم که در تربیت بدنی مسئول مجله‏ی تربیت‏بدنی بود. نام او کاظم گیلان‏پور بود که از کوهنوردهای برجسته و مسلط به زبان فرانسوی بود. این مسئله هم‏زمان بود با زمانی که قله‏ی اورست توسط تنزینگ و هیلاری فتح شد. من از او خواهش کردم که داستان فتح اورست را ترجمه کند و آن را در همان صفحات چاپ کردیم. هم‏زمان با این، مرحوم محمود منصفی خبرنگار ورزشی ما بود و خیلی دلش می‏خواست در ورزش کاره‏ای بشود، منتها در روزنامه به او محل نمی‏گذاشتند. ناگزیر او خبرهای‏اش را می‏آورد و من در این صفحات چاپ می‏کردم. ما سه نفر، باهم به این فکر افتادیم که اگر یک هفتگی داشته باشیم، چه خواهد شد.

دکتر مصباح‏زاده به دنبال آن بود که مجله‏ی هفتگی منتشر کند، مانند اطلاعات هفتگی. با من هم خیلی کار کرد، ولی موفق نشدیم. بالاخره به او قبولاندیم که اولین نشریه‏ی کیهان را با اسم "کیهان ورزشی" بیرون بیاوریم و کیهان ورزشی با این ترتیب متولد شد.

اتفاقاً امسال پنجاه‏ و ششمین سال تولد کیهان ورزشی است. یعنی ۱۸ آذر ۱۳۳۴ ما این نشریه را منتشر کردیم. هرکدام با یک انگیزه و ایده‏ای؛ گیلان‏پور برای این‏که ورزش را پیش ببرد، منصفی برای این‏که جایی برای خودش داشته باشد و من که ۲۸ مرداد را پشت سرم گذاشته بودم و نسل خودم را می‏دیدم که چگونه به سنگ خورده و ریخته و نسل بعد دارد به طرف میخانه‏ها و تریاک‏خانه‏ها می‏رود، با امید این‏که مبارزه‏ی انسان جوان را ادامه بدهیم، دنبال کیهان ورزشی بودم.

کیهان ورزشی، در حقیقت، مخلوط این سه نوع تفکر بود که به‏دنیا آمد و تا روزی که ما بودیم، این تفکر را که ورزش وسیله‏ی رهایی و آزادی انسان است، هرگز از دست ندادیم.

با این کیهان ورزشی، شما چقدر از جوانان ایرانی را توانستید به خودتان جلب کنید؟

خیلی زیاد. یعنی تیراژ کیهان ورزشی گاه چنان بود که اسباب حسادت کیهان می‏شد. یادم هست که یک روز صبح، دکتر مرا به اتاقش صدا کرد -آن موقع من سردبیر بودم- و گفت: این چه روزنامه‏ای است که شما درمی‏آورید؟ پرسیدم: چه شده دوباره؟ چون آن موقع ما همیشه با دستگاه‏ گرفتاری داشتیم. دکتر گفت: به من گزارش داده‏اند که روزنامه‏ی روزانه‏ی کیهان، ۲۰۰ نسخه در آبادان به‏فروش می‏رسد، کیهان ورزشی ۴۰۰۰ نسخه. گفتم: این که از معجزات خود شماست، من هم جزوش بوده‏ام.

خیلی برای‏ام جالب است، الان در بسیاری از مجالس که حاضر می‏شوم، پیرمردهایی که چند سالی از من کوچک‏تر هستند، به من می‏گویند: ما هرچه داریم از کیهان ورزشی داریم! و این مرا خوشحال می‏کند.

یادم می‏‏آید، آن وقت‏ها در دانشکده به بچه‏ها می‏گفتید، هروقت در خواب هم رؤیای روزنامه‏نگاری داشتید، بدانید که روزنامه‏نگار شده‏اید. شما هنوز هم خواب مصاحبه و کارهای روزنامه‏ای می‏بینید؟

بله؛ ولی دیگر مصاحبه‏شونده‏ای را دم دست ندارم که بتوانم با او مصاحبه کنم. این بیماری‏ای است که تا روز آخر ولت نمی‏کند. شیمی‏تراپی هم روی آن اثری ندارد.


الهه خوشنام
تحریریه: مصطفی ملکان

پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه

نمایش مطالب بیشتر