1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

انتگراسیون: همدلی یا هم‌زبانی؟

میترا شجاعی۱۳۸۶ مهر ۱۱, چهارشنبه

۲۲ سال است که در آلمان زندگی می‌کند. پاسپورت آلمانی دارد. اینجا دیپلم گرفته، اینجا دانشگاه رفته، اینجا کار کرده. آلمانی را بدون لهجه صحبت می‌کند . اما او یک خارجی است چون موهایش مشکی‌ست.

https://p.dw.com/p/BmIV
عکس: BilderBox

۲۲ سال است که در آلمان زندگی می‌کند. پاسپورت آلمانی دارد. اینجا دیپلم گرفته، اینجا دانشگاه رفته، اینجا کار کرده. آلمانی را بدون لهجه صحبت می‌کند به طوری که از پشت تلفن و به شرطی که اسمشو را نگوید، هیچ آلمانی‌ای متوجه نمی شود که او یک خارجی است. اما او یک خارجی است چون قدش یک متر و ۶۸ سانت است و موهایش مشکی‌ست.

اینها حرفهای بابک است. او خود می‌گوید: «در هرحال من موسیاه هستم و هرچقدر سعی کنم خودم را اینجا انتگره کنم، این مسئله فکر کنم هیچوقت از بین نمی رود که وقتی با کسی صحبت می کنم از همان اول که نگاه می کند برایش یک خارجی هستم و بعدها پی می برند که نه، این شاید یک کسی هست که خودش را با ما وقف بدهد. این هنوز برای من یک مشکل بزرگ است».

البته بابک خودش را یک خارجی انتگره شده می‌داند و معتقد است که در این راه دوستان آلمانیش خیلی به او کمک کرده‌اند هرچند این را نشانه شانس خودش می‌بیند: «گفتم، حالا این شانسی که من داشتم و از همان اول با انسانهایی که سروکار داشتم، حالا چه معلم، چه همشاگردی و چه دوست، اینها خیلی سعی کردند به من کمک کنند. چون فکر کنم آنها هم این احساس را داشتند که من هم خودم این علاقه را دارم که خودم را وقف بدهم و با اینها زندگی کنم. فکر می کنم این یک مسئله مهم است که آدم این علاقه را از خودش نشان بدهد. اگر قرار باشد آدم خودش را کنار بکشد و به حالت که حالا هستند، ملیت هایی هستند که توی محله هایی به صورت گتو زندگی می کنند، خب برای این ها خیلی مشکل تر است. ولی من می توانم بگویم به من خیلی کمک شد».

شرایط انتگراسیون

اما اصلا انتگراتسیون یا تطابق فرهنگی آن طور که معنایش کرده‌اند، یعنی چه؟ چه شرایطی برای جذب شدن مهاجران در جامعه میزبان باید وجود داشته باشد؟

ناهید فلاحی مسئول «خانه فرهنگها» در شهر کلن و کسی که سالهاست کار مشاوره پناهندگان را انجام میدهد، معتقد است که سه نوع برخورد از طرف کشور میزبان با پدیده انتگراتسیون میشود: «از نظر من انتگراسیون چند مرحله یا چند فرم می تواند داشته باشد. یکی اینکه فرهنگ جدید وقتی وارد کشور میزبان می شود، کشور میزبان می تواند با خشونت آن را پس بزند و رد بکند، با خشونت با آن رفتار بکند. نوع دومش این است که کشور میزبان فرهنگ جدید را می بیند و بدون اینکه بپذیرد ندیده اش می گیرد به نوعی، بدون اینکه با آن خشونت بکند. نوع دیگر این است که فرهنگ میزبان، کشور میزبان، سعی می کند تا یک حدی با فرهنگ جدید رابطه برقرار بکند. ولی این رابطه برقرار کردن در سطح می ماند بدون اینکه با شناخت همراه باشد. در واقع نوع عالیتر انتگراسیون به نظر من موقعی اتفاق می افتد که کشور میزبان تلاش می کند نه تنها با کشور جدید رابطه برقرار بکند، بلکه آن را بشناسد».

بهشید نجفی مشاور زنان پناهنده در مرکز آگیسرا، اعطای حقوق برابر به مهاجر و شهروند را شرط اصلی انتگراتسیون می‌داند که یکی از اصلی‌ترین پارامترهای این برابری حقوق به نظر او شرایط یکسان برای کاریابی است و شرط اول کاریابی را هم یادگیری زبان عنوان می‌کند. در حقیقت به عقیده نجفی اولین قدم برای تطابق فرهنگی، یادگیری زبان کشور میزبان است.

الهه صدر، دیگر مشاور مرکز آگیسرا نیز صحبت از شرایط برابر و یکسان می‌کند. به نظر او اولین قدم برای جذب فرد مهاجر در جامعه میزبان، این است که به آن فرد شانس برابر با افراد جامعه داده شود تا او هم بتواند از توانایی‌های خودش استفاده کند و جامعه به او این موقعیت را بدهد که فرد مفیدی باشد.

امکانهایی که جامعه آلمان می‌دهد

اما جامعه آلمان چقدر این شانس و موقعیت را به مهاجران میدهد؟

الهه صدر، معتقد است که جامعه غرب به طور کلی و آلمان به طور اخص، فقط در صورتی این شانس را به فرد مهاجر میدهند که او فردیت خودش را فراموش کند: «جامعه آلمان یا به طور کلی جامعه غرب از افراد می‌خواهد که خودشان را فراموش بکنند و معیارها و ارزش‌های جامعه غرب را اول قبول بکنند و آنها را نهادینه بکنند در آن صورت یکی از خود اینها بشوند یعنی آن تفاوت های فردیشان را آن پیچیدگی‌های فرهنگی را بگذارند کنار و یکی از افراد این جامعه بشوند، با پذیرش آن معیارها و با پذیرش آن ارزشـها. بعدا آن وقت به آنها شانس برابر داده می‌شود برای متحقق کردن توانایی‌هایشان. یعنی فقط یک راه گذاشته یک انتخاب گذاشته و آن انتخاب این است که یا توی فرد مثل ما می شوی و بعد ما به تو این شانس برابر را می‌دهیم یا مثال ما نمی‌شوی و ما در مقابل تو می‌ایستیم».

هویت‌یابی

خانم صدر به تجربه‌ای اشاره می‌کند که بیشتر مادران ایرانی در اینجا داشته‌اند و آن این است که بچه‌هایشان تا سنین کودکی تمایل عجیبی به فرهنگ آلمان دارند و حتی خودشان را آلمانی می‌دانند ولی به محض اینکه بزرگتر میشوند و شروع به هویت‌‌یابی می‌کنند، با بن‌بست روبرو شده و در نتیجه به طرف فرهنگ خودشان پس زده میشوند: «به محض اینکه این بچه ها بزرگتر و بزرگتر می شوند وارد دبیرستان می شوند و با این بن بستها روبرو می شوند، با درهای بسته روبرو می شوند و مقاوتها را در مقابل خودشان می‌بینند بیشتر تمایل به دوستی با غیر آلمانیها پیدا می کنند یعنی اکثرا با خارجی ها دوست می شوند، بیشتر زبان فارسی برایشان عمده می شود، دوست دارند فارسی یاد بگیرند، بیشتر به موزیک ایرانی تمایل پیدا می‌کنند. اینها همه نشان دهنده این است که این بچه ها کم‌کم شروع می کنند به هویت‌یابی، شروع می کنند که خودشان را پیدا بکنند، شروع می کنند به اینکه کی هستند، کجایی هستند و از چه قماشی هستند. از اینجا یک فاز دیگر شروع می شود».

انواع اقامت

بهشید نجفی وجود چند نوع اقامت با درجات مختلف در آلمان را یکی از موانع اصلی برابری حقوق مهاجران با شهروندان آلمانی می‌داند: «مهاجران اینجا خیلی با اقامتشان تعریف می شوند ، با نوع اقامتشان. اگر من پاسپورت آلمانی دارم، به من یک سری امتیازات می دهند. ولی اگر پاسپورت آلمانی نداشته باشم و اقامت دائم دارم، بنابراین حق رای ندارم. حق رای یعنی اینکه بتوانم اینجا رای بدهم و دولت و مجلس را انتخاب بکنم این حق را ندارم و اگر اقامتهای دیگری دارم، اقامتهایی که محدود هست، یکساله یا دوساله است و یا اقامتهایی که به دلایل انسانی و سیاسی اقامتهای کوتاه مدت است، اصلا ممکن است نتوانم وارد بازار کار بشوم و بقیه امکانات اینجا هم به راحتی در اختیار من قرار نمی گیرد. این است که متاسفانه این حقوق در نوع اقامتی که مهاجران اینجا دارند خیلی تعیین می شود و توسط آن تعیین می شود که خیلی هم این محدودیت ایجاد می کند».

مهاجر یا خارجی

خیلی از آلمانیها با به کار بردن واژه «خارجی» مخالفند و میگویند شما مهاجرید نه خارجی، خارجی یعنی توریست یا یک تاجر که مدام در رفت و آمد است. کسی که به قصد ماندن به اینجا آمده، مهاجر است. اما گویا جامعه آلمان علیرغم وجود چنین آدمهایی، هنوز نتوانسته این حس را به مهاجرانش بدهد.

کیوان جوان ۲۵ ساله‌ای که از دوسالگی در آلمان بوده، هنوز خودش را یک خارجی می‌داند: «این حس خارجی بودن در آلمان، همیشه تمام سالها با من بوده و هیچ موقع هم از بین نرفته و خارجی بودن هم همیشه با نوعی منفی بودن همراه بوده. این حس من بوده همیشه».

کیوان معتقد است که هم خودش و هم خانواده‌اش خیلی سعی کردند تا او را یک فرد دوفرهنگی تربیت کنند اما جامعه او را پس زده و هیچوقت او را به عنوان یک ایرانی‌- آلمانی قبول نکرده. شاید جامعه اینجا از او توقع داشته که فقط یک آلمانی باشد.

نقش خانواده در انتگراسیون

ولی ناهید فلاحی، مشاور امور پناهندگان، نقش خانواده را خیلی مهم می‌داند. به نظر او اگر خانواده پیش‌داوری از جامعه میزبان را به فرزندش منتقل نکند، پدیده انتگراتسیون خیلی راحت‌‌تر اتفاق می‌افتد: «مادام که خانواده حاضر باشد به فرزندش این آموزش را بدهد یا این کمک را بکند برای اینکه خودش را در فرهنگ جدید انطباق بدهد ، یعنی ضمن توضیح اینکه فرهنگ ما این است، این مشخصه ها را دارد، ولی فرزندش را از فرهنگ جدید نرماند، تصویر بدی از فرهنگ جدید به او ندهد، کمک می کند که این اتفاق بهتر بیفتد. تجربه نشان داده است خانواده هایی که مدام از جامعه آلمان بد می گویند، از آلمانی ها بد می گویند، اینها بچه‌ها را دچار تناقض با خودشان می کنند، برای اینکه الزاما معنی اش این نیست که همین تجربه را بچه در بیرون بکند. یعنی می تواند بچه در بیرون با همشاگردی آلمانی اش رابطه‌ی خوبی داشته باشد، ولی با این پیش زمینه هایی که خانواده به او می دهد که اینها بد هستند و مشکل دارند، بچه را دچار تناقض می کند ».

به عقیده خانم فلاحی نباید جامعه آلمان را خیلی یکدست نگاه کرد. او معتقد است که در برخورد با مسئله انتگراتسیون حتی نسل قدیم و جدید آلمان را باید از هم جدا کرد همینطور بعضی از قوانین آلمان را که ممکن است تبعیض‌آمیز باشند، نباید به حساب کل مردم این کشور گذاشت.

تجربه‌ای موفق

سراغ یک تجربه موفق از انتگراتسیون میرویم. اردشیر ۲۲ سال است که در آلمان زندگی می‌کند. او الان یک جراح ۲۸ ساله مغز و اعصاب است و در کلینیک مغز و اعصاب مونیخ کار می‌کند. اردشیر میگوید بدون این که ارزش‌های ایرانی خودش را از دست بدهد، نکته‌های خوب فرهنگ آلمانی را هم یاد گرفته: « من روشها، یعنی تمام روشهای زندگی شان و فرهنگی که خود آلمانی ها دارند، برای خودم نگاه کردم و دیدم اگر خودم خوشم می آمد، این روش را خودم پیاده می کردم. یعنی خودم هم این کار را می کردم. اگر می دیدم مثلا چیزی نیست که من زیاد به نظرم قشنگ باشد، خب قبول می کردم اما پیاده اش نمی‌کردم. یعنی خودم در اصل نگاه می کردم که آیا به نظر من درست است این روش یا نه. اگر درست بود یا خوشم می آمد پیاده می کردم و اگر به نظرم خوب چیزی نبود که من ازش خوشم بیاید، پیاده نمی کردم. اما قبولش می کردم. چون وقتی آدم توی کشوری زندگی می کند باید روش آنها را قبول کند».

تطابق‌یابی به بهای از دست دادن فرهنگ خود؟

اردشیر به حفظ نکات مثبت فرهنگ خودش اشاره کرد و ما را به این فکر انداخت که برای تطابق‌پذیری چقدر لازم است که آدم عناصر فرهنگی خودش را از دست بدهد؟ اصلا این کار لازم است؟

ناهید فلاحی، با این نظر مخالف است: «نه به هیچ وجه نیازی به این کار نیست. آن در واقع می شود حل شدن در فرهنگ جدید و دیگر انتگراسیون نمی تواند باشد. مسئله ی انتگراسیون اینجوری نیست که در کشور میزبان دو فرهنگ در همدیگر حل بشوند، بلکه در کنارهم با شناختی که از همدیگر پیدا می کنند زندگی بکنند».

بهشید نجفی که مادر دو فرزند است و هردو فرزندش را در اینجا بزرگ کرده هم معتقد است که برای تطابق فرهنگی نیازی به از دست دادن چیزی نیست بلکه باید هردو فرهنگ را حفظ کرد. او به عنوان مثال میگوید که در خانه آنها همیشه هم کریسمس و ژانویه جشن گرفته میشوند و هم نوروز و چهارشنبه‌سوری و به این ترتیب او سعی کرده که فرزندانش را دو فرهنگی بار بیاورد: «بهرحال توی مسایل فرهنگی جامعه که البته خود بچه ها به خودی خود از جامعه می گیرند، من هم آنها را تشویق می کردم. یعنی مانع آنها نمی شدم. ولی خب در عین حال برایم خیلی مهم بود که ما به زبان خودمان در خانه حرف بزنیم، فارسی حرف بزنیم. مهم است که عید نوروز را جشن بگیریم، راجع به چهارشنبه سوری صحبت بکنیم. یعنی بهرصورت من سعی می کردم که هیچکدامش را... یعنی فرهنگی که از جامعه به خانه می آید را نفی نکنم، تشویق هم بکنم. ولی در کنارش فرهنگ خودمان را که جامعه اصلا نمی بیند و گرامی نمی دارد آنها را هم تشویق کنم».

همدلی از هم‌زبانی بهتر است

اما گویا همه خانواده‌های مهاجر نتوانسته‌اند این مرحله‌ را با موفقیت پشت سر بگذارند. الهه صدر با اینکه خودش مشاور پناهنده‌هاست ولی پسرش نتوانسته با این جامعه تطبیق پیدا کند. او می‌گوید من همه سعی‌ام را کردم ولی جامعه آلمان این فرصت را به پسرم نداد: «پسر من یک جمله معروف دارد که آن را همیشه میگوید. ما یک شعری داریم در فارسی که میگوید همدلی از هم‌زبانی بهتر است ولی ما اینجا ما نسل دوم اینجا نه احساس همدلی با آلمانیها داریم نه احساس هم زبانی و هربار که پسرم این جمله را می‌گوید غم بزرگی همه وجود مرا فرا می‌گیرد».