1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

اپیکور و چیرگی بر ترس از مرگ

۱۳۸۵ اسفند ۱۴, دوشنبه

به این اندیشه عادت کن که مرگ ارتباطی به ما ندارد. زیرا همه­ی چیزهای خوشایند و ناخوشایند مربوط به دریافت حسی است. اما مرگ به معنی فقدان دریافت حسی است. بنابراین باید به این بصیرت رسید که مرگ ارتباطی به ما ندارد.

https://p.dw.com/p/A7Sc
اپيكور (۲۷۱ - ۳۴۱ پیش از میلاد)
اپيكور (۲۷۱ - ۳۴۱ پیش از میلاد)عکس: Bahram Mohyi

اپیکور در سال ۳۴۱ پیش از میلاد یعنی هفت سال پس از مرگ افلاطون، در ساموس متولد شد و در سال ۲۷۱ پیش از میلاد، در آتن چشم از جهان فروبست. وی در آغاز تحت تاثیر آموزه­های دمکریت بود. در سال ۳۱۰ پیش از میلاد، در جزیره­ی لسبوس مکتب خود را بنیاد گذاشت و چهار سال پس از آن، در آتن به تدریس فلسفه مشغول شد. مدرسه­ی او در آنجا در باغی بود و به همین دلیل اپیکوریان را «فیلسوفان باغ» نیز می­نامیدند. به محفل دوستان و هواداران اپیکور، زنان و بردگان نیز راه می­یافتند و می­توانستند در کلاس­های درس وی شرکت کنند. شاگردانش او را به خاطر فروتنی و مهربانی و فرزانگی، چونان خدایی می­پرستیدند.

مهم­ترین اثر اپیکور تحت عنوان «درباره­ی طبیعت» باقی نمانده است، اما بسیاری از نامه­های آموزشی و مجموعه­ای از گزاره­های اساسی فلسفی او باقی مانده که نزدیک شدن به آموزه­های اصلی او را ممکن می­سازد. افزون بر آن در اثر «لوکرتس» متفکر اپیکوری نخستین سده­ی پیش از میلاد، بازنمودی کامل از فلسفه­ی اپیکور وجود دارد.

اندیشه­های فلسفی اپيکور ادامه­ی فلسفه­ی آتنی نبود، بلکه گرايش فردگرايانه­ای را دنبال می­کرد که افلاطون و ارسطو تلاش کرده بودند در فلسفه­ها­ی خود بر آن­ها چيره گردند. هدف فلسفه­ی اپيکور اين بود که به فرد راه نيکبختی شخصی را نشان دهد. بنابراين او پرسش از هدف زندگی انسان را به کانونی­ترین پرسش فلسفی خود تبديل ساخت.

اپيکور رانش اوليه­ی انسان را، جستجوی لذت می­دانست که شاخص همه­ی موجودات زنده است. به نظر وی اما برتری انسان نسبت به موجودات زنده­ی ديگر در آن است که می تواند با استفاده از ابزار فکری خود، عالی­ترين لذت را برای زندگی خود تأمين کند. نه لذت حسی لحظه­ای و گذرا را، بلکه مجموعه­ی احساس خوشايندی که از چيرگی بر دردهای جسمی و رهايی از مزاحمت­ها و اختلال­های روانی برخاسته است.

به عقیده­ی اپيکور، اختلالاتی که تعادل روانی را به مخاطره می­اندازد و مانع نیکبختی انسان می­شود، بیم از خدایان و ترس از مرگ است. هر کس که می­خواهد سعادتمندانه زندگی کند، باید بر ترس خود از خدایان و مرگ چیره گردد. بنابراین تمام معنای فلسفه­ی نظری چيزى جز این نيست که این هدف در زندگی عملی مشخص فرد برآورده شود.

در مورد بیم از خدایان، اپیکور معتقد بود که این نتیجه­ی پنداری باطل است. زیرا خدايان در رويدادهای جهان ما نقشی ندارند و بويژه نمی­توان آنان را هدايت­کنندگان زندگی انسان به حساب آورد. طبق فلسفه­ی اپيکوری، خدايان در مکان­هايی ميان جهان­های جداگانه جای دارند و در آنجا زندگی بی­دغدغه و رستگارانه­ای را می­گذرانند، بدون اينکه در حوادث زمينی دخالت و در سرنوشت انسان شرکت کنند. اگر خدایان در زندگی زمینیان دخالت می­کردند، دیگر ذات­هایی کامل نمی­بودند، چرا که از منظر اخلاقی، مسئول کژی­ها و کاستی­های زندگی زمینیان می­بودند.

اپیکور می­پرسید: «یا خدا می­خواهد پلیدی را در جهان از میان بردارد و نمی­تواند، پس ناتوان است. یا می­تواند و نمی­خواهد آن را از میان بردارد، پس بد است. یا نمی­تواند و نمی­خواهد، پس هم ناتوان است و هم بد و در هر صورت شایسته­ی خدایی نیست. و سرانجام اگر خدا می­خواهد و می­تواند پلیدی را از میان بردارد، این پلیدی از کجاست و چرا از میان نمی­رود؟».

به این ترتیب، اپيکوريان به مشيت و نيز ترس از مجازات خدايی بی­باور بودند. به عقيده­ی آنان، خدايان نه به انسان ياری می­رسانند و نه او را پاداش يا عقوبت می­دهند. به همين دليل قربانی و يا دعا کردن به درگاه خدايان، بی­معناست. بايد ترس از مجازات آن­جهانی را که نمايندگان آموزه­ی ناميرايی نفس ادعا می­کنند، در انسان از ميان برد.

اپیکور بیم از مرگ را نیز بیهوده می­دانست. گفتیم که او در آغاز تحت تاثیر اندیشه­های دمکریت بود. آموزه­های اتميستيک دمکريت، برای اپيکور رهايی بخش بود و با کل صورت تفکر او همخوانی داشت. به عقیده­ی اپیکور، روح نیز مانند کالبد، طبیعتی جسمانی دارد و از اتم­ها ترکیب شده است. استعداد دریافت حسی، خصلتی تصادفی است که از پیوند گذرای اتم­های روح و جسم بوجود آمده است. با مرگ، این پیوند گسسته می­شود و از این طریق توانایی دریافت حسی نیز از میان می­رود. بنابراین اگر مرگ به معنای عدم کامل دریافت حسی باشد، یعنی اینکه با عدم آگاهی و بیدردی همراه است، پس ارتباطی به ما ندارد.

از همین رو اپیکور در نامه­ای به شاگردش منویکویس می­نویسد: «به این اندیشه عادت کن که مرگ ارتباطی به ما ندارد. زیرا همه­ی چیزهای خوشایند و ناخوشایند مربوط به دریافت حسی است. اما مرگ به معنی فقدان دریافت حسی است. بنابراین باید به این بصیرت رسید که مرگ ارتباطی به ما ندارد. زندگی میرا پرلذت است نه از آن جهت که به ما یک برجاهستی نامحدود ارزانی می­کند، بلکه از آن جهت که بر خواهش نامیرایی چیره می­شود. آری، بدترین شر که همان مرگ باشد، هیچ ارتباطی به ما ندارد. زیرا مادامی که ما زنده­ایم، مرگ حاضر نیست و به محض اینکه حاضر شد، ما دیگر وجود نداریم».

با آموزه­های اپیکور، فلسفه­ی طبیعی غایت روشنگر خود را برمی­آورد. فرد می­تواند به یاری آن خود را از ترس مرگ و بیم از اشباح دینی برهاند. به این ترتیب، دیگر هیچ مانعی بر سر راه کسب لذت وجود ندارد.

اما به عقیده­ی اپیکور، فرزانه تسلیم لذت لحظه­ای نمی­شود و به پیامدهای واقعی جسمی و روحی آن می­اندیشد. از همین رو در کنار لذت داوطلبانه، دردی را نیز برمی­گزیند تا سپس بتواند به مرحله­ی عالی­تری از لذت دست یابد. زندگی در باغ اپیکور ساده و محقر بود. وی قناعت شخصی را با ارزش می­دانست. نه از آن جهت که به کمترین بسنده کند، بلکه از آن رو که هنگام نداری، با کمترین راضی باشد.

اشاره­ای به اندیشه­ی سیاسی اپیکور نیزخالی از فایده نیست. گرايش­های فردگرايانه­ی عصرهلنيسم به شدت در اپيکور تأثيرگذار بود، اما روايت­های عشق هلنی به شهر و دولت، هنوز در اين فرزند آتنی زنده بود. اگر چه اپيکور و شاگردانش دولت را رد نمی­کردند و آن را شرط نوعی از زندگی که خود توصيه می­کردند می­دانستند، اما با اين حال بهتر می­دیدند که انسان در سياست دخالت نکند و زندگی حتی الامکان آرامی در پيش گيرد. از جمله شعارهای آنان اين بود که: «در خلوت زندگی کن!» و يا «خود را از زندان زندگی روزمره و سياست رها ساز!». به نظر آنان کسی خوب می­زيد که ذهن را از تنش­های تند آزاد سازد و به آرامش درونی دست يابد. اگر پيامد چنين خواسته­ای، عزلت گزينی و رويگردانی از جهان نبود، به اين دليل بود که اپيکوريان برای دوستی ارزش والايی قائل بودند. طبق نظر آنان، در جمع دوستان، آن خوشبختی حاصل می­گشت که نه از طريق «خود را وقف دانش کردن» به معنای ارسطويی آن قابل حصول بود و نه از طريق «شرکت در حيات سياسی و اجتماعی» به مفهوم دولتشهری و کلاسيک يونانی آن. اندرز اپیکور برای دوری از سياست، از موضع او قابل توجيه است. اگر تعادل روانی، ايده آل فرد است، نبايد اين ايده آل را تسليم رانش­های خطرناک شرکت در گستره­ی عمومی ساخت و رستگاری فرد را به مخاطره انداخت.

بهرام محیی