1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

"با گارد باز"

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

با گارد باز، نام مجموعه داستانی است از حسین سناپور، که به‌چاپ دوم رسیده. مجموعه بیست داستان که برخی گاه بیش از دو، سه ورق کتاب را اشغال نکرده است.

https://p.dw.com/p/Eica
عکس: AP

حسین سناپور گویا با همان گارد باز به ‌سراغ خواننده می‌آید. رمز و رازی و قصه‌ی پیچیده‌ای در کار نیست. تنها برشی از زندگی است که نویسنده با یک کلوزآپ سینمایی آنرا در برابر چشمان خواننده می‌گذارد. چرا و چگونه‌ای در کار نیست. چرا مسعود به‌زندان رفته و حالا بازگشته است، یا قهرمان مشت‌زنی چرا باید همه‌ی عمر را در رینگ بوکس باشد، یا کارمند پشت صندوق فروشگاه چرا آنقدر طولانی با تلفن حرف می‌زند که صف مشتریان ناگهان برویش می‌افتند. و چراهایی دیگر که در مابقی قصه‌‌ها نیز وجود ندارد.

نویسنده انتظاردارد همانگونه که قهرمانان داستانهایش با نگاهی و یا شنیدن ترانه‌ای و یا پرتاب آب دهانی به عمق ماجرا پی می‌برند، خواننده نیز قصه را ریشه‌یابی کند. شاید اصلا ریشه‌ها چندان هم برای نویسنده مهم نیستند. مهم، همان برشی است که وجود دارد. مهم این است که مریم شبانگاهی که به سوی جوخه اعدام می‌رود چه واکنشی از خود نشان می‌دهد. یا تجمع جوانان در میدانگاه، که به‌آن میدان حالتی تقدسی می‌بخشد، چگونه است. اینکه آن جوانان در اعتراض به‌چی و کی در آن میدان گردآمده‌اند، تفاوتی برای نویسنده ندارد. مهم نفس اعتراض است و واکنش اطرافیان نسبت به ‌این اعتراض، که گویا آنها هم ازاصل موضوع ناآگاهند. فقط تجمع را می‌بینند و سکوت و نگاهها را.

نویسنده در داستان "محاصره" می‌نویسد: آن دیواره از همه‌ی چیزهایی که بیرون بود ما را جدا می‌کرد. احساس مغروق بودن می‌کردیم و در خودمان بیشتر فرومی‌رفتیم. کم کم از نگاه کردن به‌هم، نوعی خجالت و بعد غریبه‌گی و بعد هراس پیدا می‌کردیم. و این هراس تا بدانجا پیش می‌رود که دست و پایش بی‌حس می‌شود. «دیگر به‌تاریکی نگاه نمی‌کردم. اما تاریکی مثل پرده‌ای روی مغزم افتاده بود، که دیگر کارنمی‌کرد».

خواننده نه می‌تواند کشف کند که علت محاصره شدن سه رفیق در پشت دیوار چه بوده است و نه در پایان از سرنوشت رفیق مفقودالاثر آگاه می‌شود که برای دریافتن آن صداهای موهوم از چادر خارج شده بود. صداها همچنان برای خواننده نیز موهوم باقی می‌مانند. اما نویسنده آن هراس و یکنواختی لحظه‌ها را بخوبی به ‌خواننده منتقل می‌کند.

در قصه "شب" سناپور تصویری از کافه‌ی پاتوق جوانها ارائه می‌کند. «کافه‌ی عریان، کافه‌ی جوان‌های سر به‌تو، سه به سه، چهار به چهار، اشغالگران میزها و نسیم بیرون کافه. خنده‌هایشان در باد، روی چشم‌هاشان هم ابری در رقص.»

تنها قصه‌ای که با نثری متفاوت نوشته شده، "طریق" است. طریق در واقع راهی است که عده‌ای با هدفی نا‌‌‌‌‌‌آشنا بدنبال یک نفر می‌روند. از میان جمعیت صداهایی با غرولند و یا جمله‌هایی در اعتراض برمی‌خیزد. «از کسی نعره برآمد: آیا خود پیش‌تر، از این برهوت تاریک گذشته‌ای که آنرا دیگر جانب دیده‌باشی و یا از آن بگویی؟» و راهنما در پاسخ می‌گوید: من جز دل، چیزی با شما به ‌میان نگذاشته‌ام و این بی‌کرانه، هرچه بزرگ وهرچه تاریک، برابر آن هول‌ها که من گذرانده‌ام و این‌ها که بر سر خود می برم، جز رنجوری کودکانه نیست. این راه آمده نا برگشتنی است.

از سناپور تا کنون آثار دیگری چون نیمه غایب، ویران می‌آیی، همخوانی کاتبان، ده جستار (مجموعه مقاله) و دو رمان برای نوجوانان منتشر شده است.

الاهه خوشنام