1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

تاملاتى در پديدار شعر

۱۳۸۵ آبان ۲۶, جمعه

تعريف شعر همواره دغدغه شاعران و شعرشناسان بوده است. پتر ماى‌والد شاعر آلمانى يكى از اين شاعران است كه در زبانى ويژه‌ى خود چنين تلاشى كرده است.

https://p.dw.com/p/A6F8
”يك شعر دست‌كم از دو شعر تشكيل مى‌شود: از شعر مؤلف و از شعر خواننده“
”يك شعر دست‌كم از دو شعر تشكيل مى‌شود: از شعر مؤلف و از شعر خواننده“عکس: dpa

ميان سطرها

ميان سطرها مكانى است كه در آنجا لال‌بازى‌هاى شعر حركت مى‌كند. آنها بى‌كلام كلمه‌اى را مى‌گيرند و آن را پيش يا پس مى‌گذارند، تأثيرش را بيشتر مى‌كنند يا جلوه‌اش را مى‌گيرند، مفهوم يا شگردى را رازآميز مى‌كنند يا آن را برملا مى‌كنند.

شعرِ پيش و پس از شعر

يك شعر دست‌كم از دو شعر تشكيل مى‌شود: از شعرِ مؤلف و از شعرِ خواننده.

زبان شعر

شعر و زبان در خودمدارى‌شان نفرت‌آورند. مى‌توان گفت، زبانِ زبان آن چيزى را دوست دارد كه زبان شعر از آن متنفر است، و بالعكس. زبان ترجيحاً مانند برادر بزرگ گستاخ خود، گفتار، رفتار مى‌كند. زبان با ميل مسامحه مى‌كند، به هر فرصت‌طلبى‌يى تمايل دارد، خود را از تنبلى كوتاه مى‌كند، تا حد بيهوشى اشتباه تلفظ مى‌كند، خود را از سر بى‌اعتنايى هموار مى‌كند و به همان دليل خود را بى‌روح مى‌كند، خود را به‌خاطر بى‌ميلى به انديشه تاريك مى‌كند يا دوست دارد خود را بى‌اطلاع جلوه دهد، خود را به‌راحتى همچون موهبت طبيعى نشان مى‌دهد، سپس «مثل آبشار» حرف مى‌زند. زبان مى‌داند، از چه حرف مى‌زند؛ دست‌كم باورش اين است. كلمه‌هاى محبوبش «واضح»، «صريح»، «بديهى» و «دقيق» هستند، و اين با انرژى هر چه بيشتر و در نيتى التماس‌آميزتر، وقتى كه مسئله دقيقاً برعكس است. زبان هرگز بى‌زبان نيست، او هيچ‌گاه كلمه كم نمى‌آورد. اگر حرفى براى زدن نداشته باشد، بيش از پيش وراجى مى‌كند.

در مقابل، شعر بايد اول زبان خود را بيابد. شعر زبان موجود را به زبان خود ترجمه مى‌كند، به اين شكل كه او آن را دگر– يا بازسرايى مى‌كند، مى‌افزايد يا حذف مى‌كند. او ترديد مى‌كند كه اشياء با كلمه‌ها يا كلمه‌ها با اشياء مطابقت دارند. شعر به هر دو امر دقيق مى‌پردازد. دقت او كلمه‌اى و الفبايى است. (...)

جهان كه در زبان در قالب كلمه‌ها به يك آرامش نسبى رسيده است (...) در شعر ناآرامى خود را باز‌پس مى‌گيرد. اين مهارت مؤلف است كه همان–گونه–است–كه–هستِ زبان را به چه–مى‌شد–اگر–چنين–مى‌بودِ شعر بسايد، تا كه جرقه‌هاى زبانِ شعر ما را شعله‌ور كنند. شعر نتيجه‌ى گفتگوهايى است كه شاعر با زبانِ زبان و با زبانِ شعر پيش برده است. در نهايت خواننده در زبانى از زبانِ خود مخاطب قرار داده مى‌شود، كه برايش آنچنان روان نبوده است.

شعرخواندن

زبان شعر در تمامى زبانها زبانى بيگانه است. او ترجمه مى‌طلبد. ترجمه‌ى زبانِ شعر به زبانِ خودِ خواننده تفسير ناميده مى‌شود. همچون در تمامى ترجمه‌ها، در اينجا هم ترجمه‌ى خوب و بد وجود دارد، اما ترجمه‌ى صحيح نه. او شعر را بازسرايى مى‌كند. در اين حال او فضايى را با تخيل خود پر مى‌كند كه شعر برايش ميان سطرها و كلمه‌هايش بر‌جا گذاشته است. شعرهاى خوب هرگز كاملاً پر نمى‌شوند. خواننده‌هاى خوب بيش‌سُرايى مى‌كنند. (...)

شعر قماربازِ كلمه است، تأمل‌گر جمله، جادوگر مصراع، همواره كمى در تاريكْ‌روشنا، همواره مخاطره‌آميز است، همواره با سرمايه‌ى بالا، اما همچون تمامى حرفه‌ها هرگز ساده‌انگارانه نيست. شعرها بازى مى‌كنند، حتا اگر جديت بسازند، و حتا اگر چون بازى ويرانگر به‌نظر آيند و قواعد را زير پا بگذارند، باز هم فقط با خود و با خواننده يك بازى قديمى را مى‌كنند. نام اين بازى: من مى‌بينم، آنچه را كه تو نمى‌بينى.

بدين‌گونه اكنون ممكن است خواننده از سوى شعر تنها گذاشته شود.

او تنها نخواهد شد: شعر گفتگويى است.

پتر ماى‌والد (ترجمه: بهنام باوندپور)