تكمضراب/ گفتگو با خودم!
۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۲, سهشنبه- اين بار چی ارمغان آوردی؟
- ميخوام از نيمگو چند بيت برات بخونم.
- كمگو و پرگو شنيده بوديم ولی نيمگو ديگه كيِه؟
- شاعريه كه از هر بيت، فقط يك مصرعش از خودشه.
- حالا چی گفته؟
به نام خداوندِ جان آفرين
زمين قيمتِ آسمان آفرين.
توانا بود هركه دانا بود
خطِ هفتخط، سخت خوانا بود.
كه رستم يلی بود در سيستان
نه در واقعيت كه در چيستان.
چو ايران نباشد تن من مباد
چه شويی كه ايران زن من مباد؟
يكی بر سر شاخ بن میبريد
يكی از سر سرخوشی میسريد.
يكی را كه در بند بينی مخند
كه پررو خودش هم ميفتد به بند.
تو كز محنت ديگران بيغمی،
دمی فكر كن اهلِ شهرِ بمی.
اگر داد اين است بيداد چيست؟
اگر مهر اين بود، مرداد چيست؟
الهی به مستانِ ميخانهات
زيادی است نعماتِ شيخانهات.
بده ساقی آن می كه حال آورد
ستمگر خورد انفعال آورد.
برو كار ميكن مگو چيست كار
ولی راهِ پولدار شدن نيست كار.
چنانت بكوبد به گرزِ گران
كه ديگر نگردی بتِ ديگران.
چنين گفت رستم به اسفنديار
نه اسفند ماندستمان نه ديار.
ترا دين و دانش نمايد درست
بسی را ولی ساخت سالوس و سست.
مزن بر سرِ ناتوان دستِ زور
مگر پا بسش نيست ای لندهور.
سرِ ناكسان را بر افراشتن
به از تخمِ ناتوگری كاشتن.
خدا گر ز حكمت ببندد دری
مبادا تو از پنجره بّپري.
چو پنداشتی سعدی و حافظی
همان به كه كردی خداحافظی.