جايزه صلح ناشران كتاب آلمان براي وولف لپنيز
۱۳۸۵ مهر ۱۵, شنبهقد به همبستگي ميان دانش و اخلاق است.
وولف لپنيز به گزارشگر صدای آلمان میگويد: ”خوشحالم كه اين جايزه را دريافت میكنم. اما ديگران بايد بگويند كه آيا اكنون زمان درستی برای دريافت اين جايزه است يا نه. اگر من چنين چيزی را بگويم به نظر از خودراضی خواهم رسيد. اما اگر ديگران چنين بگويند، خوشحال خواهم شد.“
اكنون زمان اعطای جايزه به لپنيز رسيده است. وولف لپنيز مردی است فعال و كاری. اما میگذارد تا ديگران سخن بگويند و بندرت در پهنه همگانی ظاهر میشود. او پانزده سال تمام رييس كالج علمی برلين بود، كه يكی از برجستهترين مراكز علمی آلمان است. پس از پايين افتادن باصطلاح ”پرده آهنين“ اين كالج تأثيراتی گذاشت كه تا امروز هم باقی هستند: در اروپای شرقی، بوخارست، بوداپست و صوفيه، نهادهايی شبيه به كالج برلين تاسيس شدند.
هدف آن بود كه برای روشنفكران مراكزی ساخته شوند تا جلوی مهاجرت تحصيلكردگان اروپای شرقی به غرب را بگيرند. يكی از ميهمانان كالج آندره پلشو Andrei Plesu بود كه سپس وزير فرهنگ و امور خارجه رومانی شد. پلشو همچنين ”كالج جديد اروپا“ را در بوخارست هدايت میكرد.
پلشو و لپنيز از آن زمان با هم دوستاند. قرار است كه فيلسوف رومانيايی نطق اعطای جايزه به لپنيز را ايراد كند.
در نطق پلشو اشاره خواهد شد به اينكه جايزه صلح ناشران كتاب آلمان به ”روشنفكری اهل عمل“ داده میشود كه نه تنها مینويسد و نوشتههايش را منتشر میكند، نه تنها خواستهايى را مطرح كرده و بحث میكند، بلكه تحقيق میكند و موجب پيشرفت میگردد. وجه اشتراك همه آثار اين دانشمند پرسشی است كه در رابطه با برخورد ميان فرهنگ و سياست به مبان مىآورد، و نيز برخورد ميان ”كار فكری روشنفكر“ و مسؤوليت اجتماعی او.
لپنيز میگويد: ”پيش آمده كه گفتهام كه بسيار خوشحالم كه توانستهام روشنفكری خوشبخت بشوم. و روشنفكری به نظر من خوشبخت است كه پاره پاره نشده باشد ميان آرمانشهر، يعنی اينكه آدم بخواهد همه كار را به بهترين صورت انجام دهد، و ماليخوليا، اينكه آدم نتواند هيچ كاری بكند. بسيار عالی است اگر آدم بتواند به عنوان روشنفكر كاری صورت دهد و همان گونه كه گفتهام با ايدههای خود نهادهايی را تاسيس كند.“
لپنيز از سال ۱۹۸۹ اين نظر را بيان ميداشت كه تركيبی از حسادت و تكبر به مشخصه آلمان كنونی تبديل شده است. كتاب تازه منتشر شده او نيز در باره رابطه ميان فرهنگ و سياست در آلمان است. لپنيز در اين كتاب در باره خودبزرگبينی فرهنگ، به عبارت ديگر نگاه تحقيرآميز هنرآفرينان به سياست سخن میگويد. اما چرا هنرمندان چنين ديدی دارند؟ لپنيز میگويد: ”دو دليل وجود دارد. از سويی آلمان به عنوان ملت بسيار دير شكل گرفته و دير به وحدت سياسی رسيده است. در نتبجه نياز به ايجاد تعادل وجود داشته و اين نياز بازتاب خود را در چارچوب فرهنگ نشان میدهد. ما به لحاظ سياسی دير پای گرفتهايم، اما به لحاظ فرهنگی پيشرو هستيم. از سوی ديگر طبقه متوسط آلمان، و در نتيجه گروه بزرگی از هنرآفرينان، دير به قدرت دست يافتند، يعنی به سياست، يا حوزهای كه در آن تصميمگيری میشود. برای رسيدن به تعادل در اين جا گفتهاند كه فرهنگ در حقيقت از سياست بهتر است، ما در اصل بهتر میدانيم كه چه چيز درست است.“
لپنيز از اين قدرتطلبی فرهنگ و نويسندگان قرن بيستم انتقاد میكند، بخصوص از توماس مان Thomas Mann، كه سياست را غيرشاعرانه میدانست.
بدين ترتيب جايزه صلح را روشنفكری اروپايی دريافت میكند كه هنر را همواره در پيوند با مسؤوليت اجتماعی میبيند. به نظر لپنيز ”فرهنگ بايد هميشه مداخله كند، همان گونه كه هميشه مداخله كرده يا بايد میكرده است. فرهنگ بايد بیشرم باشد. بايد آنچه را كه ناممكن است بطلبد. آرمانشهر را بخواهد و سازش نكند، اما نبايد خيال كند كه بهتر از كسانی است كه در عرصه سازشگريها كار میكنند.“