جغرافیای شاعر: نگاهی به«از جغرافیای من»، دومین مجموعه شعر عبدالعلی عظیمی
۱۳۸۵ تیر ۱۶, جمعهعبدالعلی عظیمی پس از نزدیک به دو دهه دومین مجموعه شعر خود را منتشر کرده است. «از جغرافیای من» دفتر تازهی شعرهای اوست که ۵۲ سروده را دربردارد. گرچه جامعهی امروز ایران چندان طالب شعر نیست و رونق شعر در دهههای ۴۰ و ۵۰ به خاطرهای دور و دست نیافتنی میماند، این هنر میان مردم ما همچنان جایگاه ویژهای دارد و از نفس نیفتاده. شاعران جوان زیادی وجود دارند که به هر قیمت، و حتا با سرمایهگذاری شخصی، وسیلهی انتشار سرودهایشان را فراهم میکنند و ناشرانی نیز همچنان، گرچه در تیراژی اندک به انتشار شعر مشغولند. گذشته از نابسامانی وضع نشر، آشفتگیهای اجتماعی نیز شاعران را به انتشار اشعارشان کمرغبت کرده است. شاید این سخن به ویژه در مورد شاعران دههی شصت صادق باشد که آثارشان در دشواریهای و دهشتهای آن سالها راهی به سوی مخاطب نمییافت و عرصهی ارائهی سرودههایشان هر روز محدود و محدودتر میشد.
مجموعهی اول عظیمی، «با نام گل»، با یاری هوشنگ گلشیری و توسط انتشارات نیلوفر در سال ۱۳۶۹ به چاپ رسید. علت این تاخیر طولانی، تا انتشار دومین مجموعه را از زبان شاعر بشنویم:
«بخشی از آن به تنبلی یا سختگیری خودم برمیگردد. چون ناشران دیگر دنبال شعر نمیآیند و من هم سختم بود که بخواهم کسی مثل گلشیری که دفعه اول دنبال کارم را گرفت، دنبال کارم را بگیرد یا ناشری را توی رودربایستی قرار بدهم تا کارم را چاپ کنم. ولی حقیقتا اشتباه کردم. برای این که میشد هر سال یک مجموعهی تازه منتشر کرد. اما الان حاصل کارهایی که نگه داشتهام دو سه کتاب بیشتر نمیشود. چون آدم مشکلپسند میشود و شعرهایش را با پسند الانش میسنجد. در حالی که شعر باید در زمان خودش دربیاید تا اگر شعری شعر باشد در حافظهی آن زمان بماند. شعر بدون زمان و بیزمانه نمیشود، این چیزی است که الان به آن رسیدهام.»
اما شعر انگار از جای دیگری میآید، از دانستههای نهانی که پیش از این نیز در کار شاعر متجلی شده بودند. مثل شعر «گفتند» که برشی از زمان و زمانهی ما را مرور میکند:
گفتند
گفتند پردهها را بکنید
حایل است
پردهها را کندیم
گفتند در را هم بکنید
کندیم
گفتند دیوار را
کندیم
گفتند جامهها را
کندیم
پس گفتند بکنید پوست را
که حایل است
کندیم پس پوست را و
گفتند پس بپرید دیگر
و نگفتند
که عریانی حایل است.
«از جغرافیای من» چنانکه از نامش پیداست بازتاب عینیترین و بلاواسطهترین تجربههای شاعر است؛ تجربههایی از اشیاء، مکانها و انسانهای پیرامونش.
«در واقع اسم کتاب «از جغرافیای من» تعیین کننده شعرهایی است که در آن کنار هم گذاشتهام. یعنی شعرها در دستهبندیای جای میگیرند که در حول و حوش من هستند؛ آدمها، اشیاء و فصلهایی که بر من گذشتهاند، یا موقعیت زمانی و مکانی من. در نتیجه این شعرهای یک بستگیای با هم دارند و شعرهای دیگرم را گذاشتهام برای یک مجموعهی دیگر.»
برای این سرودها هیچ شیای کوچک و حقیر نیست و «بیاهمیتترین» اشیاء نیز در پرتو نگاهی جزءنگر به دنیای شعر راه مییابند تا ما را با جغرافیای ذهن شاعر آشنا سازند. مثل این شعر که «کبریت» نام دارد:
کبریت
همیشه
خاموشش میکنیم
این شعلهی خرد و ناچیز را
هنوز خیمه نزده.
یکی به فوتی
وصلهاش میزند
بر سر نیمافروختهی سیگار
یکی به یک رفت و برگشت
آخرین نقطهی شب را میگذارد
شب را امضاء میکند
و یکی به دو انگشت
میپراندش
به دهان گذشته.
اما گاهی
دستی پناه دستی
از جرق سایش گوگرد و سنباده
تا جرقه و انفجار
همه را
میشنوی تماشا میکنی
که سر سوختهاش را بلند میکند
به تماشای سوختن
تا انتها
تا سرانگشتان تو.
یا در شعری با نام «نشانی» که صید لحظهای کوتاه است؛ لمحهی مرور یک تکه کاغذ وجستجوی زمان و مکانی که شاید از دست و از یاد رفته است:
نشانی
یکباره دید
چون درخت
ایستاده یکقدمی خانهاش
و دارد نشانیاش را چک میکند
زیر نور کورمال چراغی
و با باد
جهت زمانش را میجوید
و مکانش را بر تکه کاغذی.
«از جغرافیای من» که تاریخ انتشارش در شناسنامه ۱۳۸۴ ذکر شده، اردیبهشت ماه ۸۵ روانهی بازار شد. این کتاب را نشر سالی منتشر کرده است.
بهزاد کشمیریپور، گزارشگر صدای آلمان در تهران