1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

زندگى يك خانواده پناهجو

عباس كوشك جلالى۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

سه سال است كه اين خانواده ايرانى در غربت به سر مى برد و خواب راحت به چشم هيچ يك از اعضاى آن نرفته است. پدر و مادر خانواده در آبان ماه سال ۱۳۸۱ به همراه دو دختر كوچك شان به تركيه عزيمت مى كنند تا از آنجا خود را به آلمان برسانند. گذارشان به باندهاى قاچاقچى انسان مى افتد و درگيرى هاى اين باندها بر سر خالى كردن جيب آنها.

https://p.dw.com/p/A7WO
عکس: BilderBox

شمه اى از قوانين جديد مهاجرت در آلمان

از ژانويه سال ۲۰۰۵ ميلادى قانون جديد مهاجرت در آلمان به اجرا در مى آيد. اين قانون كه در ابتداى امر با مزاياى بيشترى براى مهاجران مطرح شده بود، بعد از بررسى هاى كشدار و طولانى پنج ساله و ضعيف تر شدن هر چه بيشتر احزاب حاكم ِ سوسيال دمكرات و سبزها در مجلس هاى ايالتى اين كشور، سرانجام با تغييراتى به ضرر مهاجران، راى كافى احزاب موافق و مخالف دولت را در مجالس ايالتى به دست آورد و در تاريخ نهم ژوئيه ى سال ۲۰۰۴ ميلادى به تصويب رسيد و قرار بر آن شد تا از ژانويه سال ۲۰۰۵ به اجرا درآيد. اين قانون به خاطر محدود كردن حقوق مهاجران، اعتراض سازمان ها و انجمن هاى مدافع حقوق بشر را برانگيخته است، زيرا قانون مهاجرت همزمان با تغييراتى در سيستم تامين اجتماعي، قوانين كار و حقوق بيكارى و بخصوص اجراى تدابير امنيتى ضد تروريستى همراه گشته و فشار مضاعفى را بويژه در مورد پناهندگان و پناهجويان به همراه دارد. اين در حالى ست كه دست ايالات مختلف آلمان در تعبير جداگانه از قانون مهاجرت در بسيارى موارد باز مانده است تا در مورد پناهجويان به صلاحديد و تشخيص خود تصميم گيرى كنند. اما اين گونه تصميم گيرى هاى منطقه اى مى تواند به شدت به ضرر پناهجويان باشد و حتى به اخراج آنها نيز منجر شود.

يك خانواده پناهجوى ايرانى

سه سال است كه اين خانواده ايرانى در غربت به سر مى برد و خواب راحت به چشم هيچ يك از اعضاى آن نرفته است. پدر و مادر خانواده در آبان ماه سال ۱۳۸۱ به همراه دو دختر كوچك شان به تركيه عزيمت مى كنند تا از آنجا خود را به آلمان برسانند. گذارشان به باندهاى قاچاقچى انسان مى افتد و درگيرى هاى اين باندها بر سر خالى كردن جيب آنها.

قاچاقچيان آنها را به يونان مى برند و جدال باندها، آنها را ابتدا به زندان قاچاقچيان مى اندازد. از آنها خواسته مى شود تا براى آزادي، چند هزار دلار بپردازند و آنها ديگر آهى در بساط ندارند. همسايه ها متوجه مى شوند و پليس سر مى رسد و آنها را به زندان دولتى يونان منتقل مى كند. چه ستم ها كه بر آنها نمى رود تا آزاد مى شوند و باز دام قاچاقچيان، تا اين كه سرانجام به آلمان مى رسند.

بعد از حدود يك سال اقامت در كمپى مخصوص پناهنگان، اين بار پليس اين كشور، در نيمه هاى شب به سراغشان مى رود، همه را دستگير مى كند و به يونان مى فرستد. در يونان باز به زندان مى افتند و پس از آزادى از زندان قرار بر آن مى شود تا خاك كشور را ترك كنند.

تلاش براى رهايى

خويشاوندان ِ در آلمان اقداماتى وسيع را براى كمك به آنها آغاز مى كنند. اما گويى كار از كار گذشته است و بازگشت آنها به آلمان امكان پذير نيست. شماره تلفن آنها را در يونان از خويشاوندانشان به دست مى آورم. سرنوشت مهاجران هميشه مرا به خود جلب كرده است. اكنون فرصتى ست تا سرنوشت اين خانواده را از زبان خودشان بشنوم و نمونه اى ديگر را در ذهنم ثبت نمايم. آنها نيز بر اين اميدند كه با بازگو كردن زندگى شان شايد كمكى از جايى برسد و زندگى شان سامان يابد. با آرزوى اين كه اين هموطنان روزى به سر و سامانى برسند، به آنها تلفن مى كنم و بعد از مدت ها كوشش آنها را مى يابم. در يونان، در يك اتاق كوچك و حقير.

خروج از كشور

پدر خانواده از خروجشان از كشور مى گويد:

”بخاطر مشکلات زیادی که در ايران داشتم، از مرز ايران به ترکيه رفتم، با اين فکر که می تونم به کشور امنی برم. کشور امن رو هم انتخاب کرده بودم، آلمان، که خودم و خانواده ام بتونيم در اونجا امنيت داشته باشیم. اومديم ترکيه و شش، هفت ماهی در ترکيه بوديم تا قاچاقچی ها بتونند يکجوری ما رو از کشور خارج کنند. به ما گفتند: بايد بريد آتن. از آتن کارتون رو درست می کنيم و شما رو می فرستيم به آلمان. يک خانواده بود و خانواده ی خودم. ما رو بوسيله ی قايق فرستادند به آتن. سه روز با قايق روی آب بودیم. مشکلات و مسايل زيادى داشتيم، روی آب، تشنگی، گشنگی. بعد از سه روز رسيديم به آتن. به آتن که رسيديم قاچاقچی ها ما رو تحويل گرفتند و آوردند به يك خانونه ای. توی خونه ای که خیلی کثيف و خيلی ناجور بود. توی خونه مونديم و بعد از دو روز، حالا نمی دونم پول از قاچاقچی گرفته بود يا نگرفته بود، از ما تقاضای پول کردند و به ما گفتند: بايد نفری شش، هفت هزار تا بديد تا خانواده های شما را آزاد کنيم. ما گفتيم: بابا، ما پولهامون رو داديم. خيلی اذيت و آزار کردند، خیلی تهديد کردند و يک عده جوانى که با ما بودند رو زدند. بعد از چند روز که بچه ها شلوغ می کردند و سروصدا می کردند، يک روز بعد ازظهر دیديم پليس ها ریختند توی خانه و همه ی ما رو گرفتند با سه، چهار تا از قاچاقچی ها رو. ”

در زندان دولتى يونان، وضع بدتر از زندان قاچاقچيان است. آب سرد زندان، كثيفى بيش از حد و عدم بهداشت كافي، دسترسى نداشتن به قرص و داروى ضرورى براى فرزند و مادر خانواده، آنها را به شدت مى آزارد. پس از سه ماه و چهارده روز سرانجام آزاد مى شوند. باز تهيه پول و يافتن قاچاقچى براى رفتن به آلمان آغاز مى شود.

ورود به آلمان / اخراج از آلمان

حدود شش ماه بعد آنها موفق به ورود به آلمان مى شوند و تقاضاى پناهندگى سياسى مى كنند. آنها را به يكى از كمپ هاى مخصوص پناهجويان مى فرستند تا به پرونده شان رسيدگى شود. يك هفته بعد، مقامات اداره رسيدگى به امور پناهندگان آلمان از مادر خانواده مى خواهند تا با مراجعه به آن اداره توضيح دهد كه چرا در جريان تقاضاى پناهندگي، در مورد يونان و اقامت در زندان نگفته است. آنها چگونه به اين اطلاعات دست يافتند را كسى نمى داند.

مادر توضيحات لازم را مى دهد و گويى ماموران نيز مجاب مى شوند و او باز مى گردد. حدود يك سال مى گذرد، آنها فكر مى كنند كه در آلمان ماندگار شده اند. دختر ۱۴ ساله به مدرسه مى رود، دختر كوچكتر به تدريج شرايط زندان و سفر پر خطر را به فراموشى مى سپارد، تا اين كه يك شب از شبهاى سرد زمستان، مامورا ن پليس به خانه شان مى ريزند، آنها را چون اسرايى كه مدت هاست بدنبالش مى گردند، دستگير مى كنند، به فرودگاه دوسلدورف مى برند و از آنجا به آتن مى فرستند.

دختر چهار ساله

مادر خانواده در مورد اين شب پر حادثه و شرايط دختر چهار ساله اش در برخورد با پليس ها مى گويد:

”اونشب، وقتی چهار تا پنج پليس رو با هم ديد، اصلا کبود کبود شده بود و دوباره اون خاطراتی که اينجا در آتن به سرش اومده بود، همه برای اين بچه زنده شده بودند. من اون رو (دخترم رو) دوا و دکتری نکرده بودم که حالش خوب شده باشه. من خودم اونقدر گيج بودم و حالم به هم می خورد، که مدام می افتادم. حتى نتونستم چند تا لباس درست و حسابی برای خودم و بچه ام بردارم.”

در يونان دوباره به زندان منتقل مى شوند. دختر كوچكتر خانواده شرايط روحى نابسامانى دارد. مادرش در مورد او مى گويد:

”وقتی به اينجا اومديم، همونجا در فرودگاه ما رو دوباره به زندان انداختند. اين بچه دوباره اون حالت های عصبی اش رو پيدا كرد. شبها از خواب بيدار می شه، داد می زنه و با اينکه بيداره، ولی من رو اصلا نمی بينه. هرچی بهش می گم: مامان، من اينجام. باز داد می زنه: مامان، مامان، پليس، پليس. همون حالت هاش دوباره بوجود اومده و تمام صورت و دستهام رو می کنه، يعنی عصبی می شه و همه ی دست و صورت ما را می کنه.”

بيست و هشت روز بعد، آنها از زندان آزاد مى شوند و به يك كمپ مخصوص كردهاى تركيه منتقل مى گردند. چهار نفره در اتاقى مستقر مى شوند كه حدود شش متر مربع مساحت دارد. پدر خانواده در اين مورد مى گويد:

”ايکاش شما اينجا بوديد و فقط می ديديد، شايد ۶ متر هم نباشه. بخدا همه ی ما توی يک اتاق هستيم.”

به آنها مهلتى داده اند تا خاك يونان را ترك كنند. به كجا؟ آنها نمى خواهند به ايران بازگردند، اما به آلمان هم راه شان نمى دهند و يونان هم هيچ شوخى ندارد و اخراج آنها را جدى گرفته است.

دختر چهارده ساله

دختر چهارده ساله ى خانواده گويى همه خاطرات خوب زندگى اش را در آلمان جا گذاشته است. آرزو مى كند روزى دوباره به اين كشور بازگردد و دوستانش را بازيابد. مى گويد:

”من دوست داشتم که توی آلمان بوديم، چون در آلمان يک آرامش خاصی داشتم، برای اينکه اونجا راحت بوديم، چون من مدرسه می رفتم. خاله ام و پسرخاله ام اونجا هستند و اونها رو خيلی دوست دارم. خواهر من نزديک بود ديوونه بشه توی يونان، برای اينکه ما مدام توی زندان بوديم، پيش پليس ها بوديم. روحيه ی خواهر من خراب شده بود، روحيه ی مامان و بابام هم خراب شده بود. خودم هم چندبار می خواستم خودکشی کنم، اونقدر حالم بد بود. اما، وقتی توی آلمان بوديم حالم خيلی خوب شده بود. اما، الان چون اينجائيم روحيه ام داغونه. بابا و مامانم حالشون خيلی بده. من هميشه گريه می کنم، اصلا حالم خیلی بده. اصلا نمی توانم توضيح بدم براتون، چون اصلا برام سخته. می دونيد، سخته برام.”

دختر چهار ساله

و دختر كوچك خانواده كه توجه اش به اين گفتگوى تلفنى جلب شده با كوشش مادر راضى مى شود چند كلمه اى صحبت كند. فكر مى كند من يكى از كودكان همبازى اش در آلمان هستم. جملاتى را كه مادرش بر زبان مى آورد، تكرار مى كند و بدون اين كه صدايم را بشنود مى گويد:

”آيلين خوبه؟ آيدا خوبه؟ کی می آم آلمان پيش تو؟ من اینجارو دوست ندارم. اينجا پليس هست. از پليس ها می ترسم.”