1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

سالروز شروع جنگ جهانى اول، فاجعه آغازين قرن بيستم

۱۳۸۳ مرداد ۱۱, یکشنبه

امروز درست ۹۰ سال از آغاز جنگ جهانى اول مى گذرد. سوقصدى كه در روز بيست و هشتم ماه ژوئن سال ۱۹۱۴ به جان وليعهد اتريش _ مجارستان در شهر سارايوو شد، موجد حركتهاى خودبخودى اى شوم در جهت بسيج نيروهاى نظامى بود. اتريش _ مجارستان با پشتيبانى آلمان در روز ۲۸ ژوييه به صربستان اعلام جنگ كرد، روسيه در كنار قوم برادر خود قرار گرفت، آلمان در روز اول ماه اوت به روسيه كه با فرانسه و بريتانياى كبير متحد بود، اعلام جنگ نمود. از آنجا

https://p.dw.com/p/A5TS
سنگرى كه در آن گروهى از سربازان بريتانيايى پناه گرفته اند
سنگرى كه در آن گروهى از سربازان بريتانيايى پناه گرفته اندعکس: AP

�ى كه مناطق مستعمره قدرتهاى بزرگ اروپايى در افريقا و آسيا از آغاز به جنگ كشانده شده بودند، در عرض يك ماه جنگى در سه قاره بر پا گشت كه در طول تاريخ بشريت بى سابقه بود.

اگر جنگ جهانى اى كه در فاصله سالهاى ۱۹۱۴ و ۱۹۱۸ جريان داشت، درنگرفته بود، سه نام تاريخ ساز نيز وجود نمى داشتند، هيتلر، لنين و استالين. هيتلر شايد همان نقاش اتريشى بى استعدادى كه كارت پستال مى كشيد، مى ماند، لنين به كار وكالت خود در روسيه مشغول مى شد و استالين كه در گرجستان نامزد مقام كشيشى شده بود، اما نپذيرفته بودندش، در پى يافتن شغلى ديگر برمى آمد. جنگ جهانى اول امكان برآمدن آنها و جنايتهايشان را به وجود آورد _ درست به اين دليل است كه مفهوم “فاجعه آغازين قرن بيستم” را مى توان در مورد جنگ جهانى اول به كار برد.

سوقصد عليه وليعهد اتريش _ مجارستان در سارايوو مى شد تنها برانگيزاننده جنگى كوچك و منطقه اى باشد، از نوع جنگهايى كه نمونه آن را در تاريخ اروپا بسيار مى توان يافت. اما در عرض پنج هفته بحرانى كه درپى سوقصد دستداده بود، چنان گسترش يافت كه سرانجام منجر به جنگى شد كه تا آن هنگام سابقه نداشت. تا امروز نيز تاريخدانان در اين باره بحث مى كنند كه چه كسى مسئول آن جنگ است. آنچه با اطمينان مى توان گفت اين است كه در همه كشورهايى كه در پيدايش بحران ماه ژوييه سال ۱۹۱۴ سهيم بودند، به جنگ به عنوان وسيله اى قانونى براى رسيدن به علائق خود نگريسته مى شد. كسى نمى خواست و فكر نمى كرد كه جنگ چنين ابعادى پيدا كند. ابعاد جنگ يا به درستى شناخته شده نبود يا به آن بى اعتنايى مى شد.

اروپا در دهه هاى پيش از سال ۱۹۱۴ دوره اى بى مثال از پيشرفت فنى و توسعه صنعتى را تجربه كرده بود، انعكاس اين همه را مى شد براى نخستين بار در جنگى كه درگرفته بود ديد: لشگركشى نيروهاى نظامى چندميليونى در عرض تنها چند روز صورت مى گرفت، چيزى كه بى وجود وسيله نقليه اى چون قطار تصورناپذير بود. ميانگين تعداد كشتگان در هر روز از جنگ ۶۰۰۰ نفر بود، در مجموع بيش از ده ميليون نفر كشته شدند، و اين مسلسلها، زره پوشها، هواپيماها و استفاده از گاز سمى به عنوان نخستين سلاح كشتار جمعى در طول تاريخ بشريت و توليد انبوه صنعتى همه اين سلاحها بودند كه چنين بعدى از كشتن را امكان پذير كردند.

سربازانى كه در ماه اوت ۱۹۱۴ با سرخوشى وهيجان و به خيال جنگى كوتاه مدت راهى جبهه شدند، هيچ تصورى از ترس و نكبتى كه در انتظارشان بود، نداشتند. كسانى كه از جنگ جان به در بردند، در صف ارتشى ميليونى از معلولان بازگشتند يا تبديل به انسانهايى شده بودند كه تا آخر عمر خود با آسيبهاى روانى حاصل از جنگ دست به گريبان بودند. تا امروز نيز تاريخدانان در پى گشودن اين معما هستند كه چرا در هيچ نقطه در سنگرهاى رزمگاه جنبش مقاومتى عليه آن كشتار بى معنى شكل نگرفت، كشتار و مرگ هزاران انسان كه به خاطر چند متر زمين بايد مى مردند.

تنها برپايى آن جنگ نبود كه منحوس بود، بلكه پايان آن نيز شوم بود، چون تخم فاجعه هاى بعدى را در خود مى پروراند. اينكه آلمان براى تضعيف رقيب جنگى خود روسيه به لنين كمك كرد تا در پاييز سال ۱۹۱۷ قدرت را در سنت پطرزبورگ به دست گيرد، راهكارى جنگى بود كه پيامدهاى آن را هنوز نمى شد پيش بينى كرد.

اما ماه نوامبر ۱۹۱۸ نيز به لحاظ تاريخى پيامدهاى بسيار داشت: اينكه به جاى نيروهاى ارتش آلمان يكى از نمايندگان دولت دموكراتيكى كه همان هنگام در آلمان شكل گرفته بود، قرارداد آتش بس را امضا كرد، از ابتدا موجب بى اعتبار شدن آن قرارداد شد. پيمان صلح ورساى با هدفى كه واقعا لازم بود همخوانى نداشت، اين هدف كه صلحى پايدار در اروپا برقرار گردد. پيمان صلح ورساى طبق منطق اهداف جنگى ناسيوناليستى كشورهايى كه در جنگ پيروز شده بودند، تنظيم گشته بود. موفقيت هيتلر به خاطر شعارى بود كه با آن به ميدان آمد: اين شعار كه “ننگ ورساى” را بزداييم. با وجود تجربه هايى كه از جبهه وجود داشتند، تجربه هايى كه موجب آسيب ديدگى هاى روانى جبران ناپذير شده بودند، باز در ميان تمامى يك نسل در آلمان اين ايده رايج بود كه نتايج جنگ را با جنگى ديگر جبران كنيم. روشن بود كه جنگ دوم در ابعاد خود و در بى رحمى اش بايد از جنگ اول پيشى مى گرفت. با اين همه آلمانى ها تقريبا كوركورانه از سال ۱۹۳۹ به دنبال هيتلر راه افتاده و با او به ميدان جنگى جديد رفتند.

پيمان نامه هاى صلح ديگرى هم كه در اطراف پاريس با كشورهاى تازه تاسيس شده به امضا رسيدند، نيروى بالقوه اى از كشمكشهاى تازه را در خود حمل مى كردند. اين كشورها حاصل ازهم پاشيدگى قدرتهاى بزرگ اتريش _ مجارستان و امپراطورى عثمانى بودند. مرزهايى كه سرخودانه ميان كشورهاى جديد كشيده شدند، توجهى به ساخت جمعيتى و قومى منطقه نداشتند. تا امروز هم اين مرزها در اروپاى جنوب شرقى و خاورميانه نه تنها به برقرارى آرامش و صلح در اين مناطق كمكى نكرده اند، بلكه موجب بروز جنگهايى ديگر بوده اند. از اين جهت نيز دادن عنوان “فاجعه آغازين قرن بيستم” به جنگ جهانى اول كاملا به حق است.