1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

سیصدمین زادروز ژان ژاک روسو، فیلسوف برجسته فرانسوی

BM۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه

ژان ژاک روسو، متفکر سوئیسی ـ فرانسوی، یکی از برجسته‌ترین نمایندگان فلسفه‌ی روشنگری و همزمان منتقد آن است. نقش او در تدارک فکری انقلاب فرانسه انکارناپذیر است. ۲۸ ژوئن ۲۰۱۲ سیصدمین زادروز اوست.

https://p.dw.com/p/15LmT
عکس: AP

ژان ژاک روسو یکی از نامدار‌ترین متفکران سده‌ی هجدهم اروپا و دوره‌ی اوج روشنگری است. اگر چه وی غالبا به عنوان فیلسوف روشنگری شناخته می‌شود، ولی بسیاری از پژوهشگران او را در تداوم سنت فکری عصر روشنگری نمی‌دانند، بلکه بیشتر منتقد اندیشه‌های این عصر ارزیابی می‌کنند.

علت آن است که روسو در ژرفکاوی‌های خود، برای طبیعت و احساس آدمی، جایگاهی ویژه قائل بود. انديشه‌های او در زمينه‌های سياسی، ادبی و تربيتی، تأثير بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش معنوی او به عنوان يکی از راه‌گشايان آرمان­های انقلاب کبير فرانسه انکارپذیر نيست.

روسو با محافل پیشرو فکری زمانه‌ی خود در ارتباط بود و از نزدیک با دیده‌رو و دالامبر دو متفکر و روشنگر بزرگ فرانسوی که «انسیکلوپدی» به همت آنان منتشر شد آشنایی داشت. وی مقاله‌هایی نیز برای «انسیکلوپدی» نوشت. روسو با ولتر نیز آشنا بود و نامه‌هایی انتقادی میان آن دو رد و بدل شده است.

افکار روسو بعد از مرگ وی بر نهضت رومانتیسم اروپا و جریان ادبی موسوم به «توفان و فشار» در آلمان سده‌ی نوزدهم که ویژگی آن قیام بر ضد خردگرایی متفکران عصر روشنگری بود، تاثیر زیادی گذاشت. بیهوده نیست که برخی از پژوهشگران تاریخ اندیشه خود روسو را نیز به گونه‌ای یک متفکر رومانتیک ‌می‌دانند.

یکبار دیده‌رو درباره‌ی روسو گفته بود: «این آدم مرا ناآرام می‌کند. در حضور او حس می‌کنم که روحی نفرین شده در کنار من ایستاده است». و ولتر پس از خواندن کتاب «گفتاری درباره‌ی نابرابری میان انسان‌ها» در نامه‌ای طنزآمیز به روسو نوشته بود: «وقتی آدم کتاب شما را می خواند سر شوق می‌آید که چهار دست و پا راه برود. ولی من شصت سال است این کار را ترک کرده‌ام و آن را به کسانی وامی‌گذارم که شایسته‌ی آن هستند».

به راستی روسو چگونه انسانی بود؟

نگاهی به دوره‌ی کودکی و نوجوانی

ژان ژاک روسو در تاریخ ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ در ژنو زاده شد. مادرش بانویی ژنوی از یک خانواده‌ی متوسط و پدرش ساعت‌سازی فرانسوی بود. ژنو در آن زمان آزادشهری بود که شدیدا تحت تاثیر افکار کالوینیستی قرار داشت.

روسو مادر خود را خیلی زود از دست داد و عمه‌اش با فداکاری سرپرستی او را برعهده گرفت. پدر روسو شب‌ها برای او کتاب می‌خواند و همواره او را به خواندن تشویق می‌کرد. این مطالعات در پرورش روحی ژان ژاک جوان تاثیر زیادی گذاشت. با این همه او از سال‌های نوجوانی خود بسیار ناخرسند بود و آرام و قرار نداشت.

روسو سرانجام در ۱۶ سالگی زادگاه خود را ترک کرد. مدت‌ها در شهرهای گوناگون فرانسه سرگردان بود. برای گذران زندگی مدت‌ها بویژه در پاریس به شغل‌های گوناگونی مانند معلمی سرخانه، منشی‌گری و دفترداری پرداخت.

روسو در این سال‌ها تلاش می‌کرد وارد محافل مرفه پاریس شود و همزمان در حلقه‌های ادبی این شهر برای خود اعتباری کسب کند. وی فعالیت‌هایی در زمینه‌ی طنزپردازی، شاعری و آهنگسازی اوپرا داشت که هیچ یک برای او آوازه‌ای در پی نداشت. این ناکامی‌ها با سرخوردگی و بحران روانی برای روسو همراه بود. ولی در سال ۱۷۴۹ هنگامی که روسو ۳۷ ساله بود، رویدادی ناگهانی، چرخشی اساسی در زندگی او ایجاد کرد.

پاسخ‌های جسورانه به پرسش‌های زمانه

آکادمی دیژون پرسشی را به مسابقه گذاشته و اعلام کرده بود که به بهترین پاسخ جایزه‌ای اعطا خواهد کرد. این پرسش که تقریبا همه‌ی موضوعات محوری فلسفه‌ی روشنگری را هدف می‌گرفت چنین بود: آیا دانش‌ها و هنرها به بهبود اخلاق یاری رسانده‌اند؟

روسو در این مسابقه ثبت‌نام کرد و در پاسخ پرسش یاد شده، نخستین گفتار (دیسکورز) خود را درباره‌ی دانش‌ها و هنرها نوشت که نقدی کوبنده بر مناسبات اجتماعی زمانه ‌بود. این نقد که در سال ۱۷۵۰ منتشر شد جایزه‌ی آکادمی را نصیب روسو کرد.

تز کانونی روسو در این نوشته این است که پیشرفت‌های علمی و فنی نتوانسته‌ انسان‌های بهتری بسازد و باعث سقوط اخلاقی شده‌است. چنین تزی که برای زمانه‌ی روسو بسیار گستاخانه به نظر می‌رسید، در میان محافل آکادمیک سروصدای زیادی به پا کرد.

این نوشته بعدها تکمیل و به گفتار دومی تحت عنوان «گفتار درباره‌ی خاستگاه و بنیادهای نابرابری در میان انسان‌ها» منتهی شد. این اثر که باز برای شرکت در مسابقه‌ی آکادمی دیژون نوشته شده بود اگر چه جایزه‌‌ای نصیب روسو نساخت، ولی انتشار آن در سال ۱۷۵۵ نام او را بیش از پیش بر سر زبان‌ها انداخت.

روسو دیگر چهره‌‌ای شناخته شده‌بود و از آن پس دغدغه‌ی مالی چندانی نداشت. او می‌توانست همه‌ی وقت خود را صرف پژوهش و دانش و نوشتن کند. ثروتمندان نیکخواهی یافت می‌شدند که او را از نظر مالی تامین کنند و آثار او را به چاپ بسپارند. پای او به محفل نخبگان فکری پاریس باز شده و برای خود در میان آنان اعتباری کسب کرده بود.

ژان ژاک روسو
ژان ژاک روسوعکس: DW

از اوایل دهه‌ی شصت قرن هجدهم خلاقیت ادبی و بارآوری فکری روسو به اوج خود رسید. وی نخست دو اثر بزرگ ادبی به نام «ژولی یا الوئیز جدید» و «امیل» را منتشر کرد. ولی این‌ها روسو را خشنود نمی‌ساخت و رانشی درونی او را به این سمت سوق می‌داد که اندیشه‌های سیاسی و مردم‌شناختی خود را در طرحی ارائه دهد.

سرانجام این اثر که بیانگر اندیشه‌ی سیاسی ژان ژاک روسو و معروف‌ترین اثر اوست، تحت عنوان «قرارداد اجتماعی» در سال ۱۷۶۲ منتشر شد. وی در این اثر از جمله موانع طبقاتی را به عنوان پدیده‌هایی غیرطبیعی و عوامل ایجاد نابرابری میان انسان‌ها مورد نقد و نکوهش قرار داده است.

روسو این اثر را پس از مقدمه‌ی کوتاهی با جملاتی توفانی می‌آغازد: « انسان آزاد زاده شده و همه جا در زنجیر است. یکی خود را سرور دیگری می‌پندارد، ولی از او برده‌تر است. این تحول چگونه پدید آمده است؟ نمی‌دانم. چه چیز می‌تواند به آن قانونیت بخشد؟ فکر می‌کنم می‌توانم به این پرسش پاسخ دهم».

دوره‌ی تبعید و در به دری

روسو پس از انتشار این آثار و به دلیل دیدگاه‌های تازه و جسورانه‌ای که در زمینه‌‌های فلسفی، تئولوژیک، اخلاقی و سیاسی ارائه داده بود مورد سوء‌ظن نیروهای حاکمه قرار گرفت. دیوان‌عالی پاریس حکم جلب او را صادر کرد. روسو پیش از بازداشت به نوشاتل گریخت و سپس از آنجا به انگلستان رفت.

در انگلستان دیوید هیوم فیلسوف بزرگ انگلیسی او را نزد خود پذیرفت و پناه داد. بعدها تلاش روسو برای بازگشت به ژنو و برن نیز ناکام ماند و این دو شهر از پذیرفتن او خودداری کردند. روسو که به همه چیز و همه کس بدبین شده بود، به ناچار مدتی در انگلستان ماند و در همانجا بخش بزرگی از «اعترافات» و اتوبیوگرافی‌های دیگر و نیز طرحی برای قانون اساسی جزیره‌ی کرس را نوشت.

به مرور زمان بدبینی او به پیرامون ابعادی بیمارگونه به خود می‌گرفت. همین امر به گسست میان روسو و هیوم منجر شد، زیرا روسو هیوم را متهم می‌کرد که او را تعمدا به نزد خود کشانده و قصد دارد حیثیت او را نابود سازد.

روسو سرانجام در سال ۱۷۶۷ به فرانسه بازگشت. در سال ۱۷۷۰ نیز پس از اینکه به او اطمینان داده شد بازداشت نخواهد شد، رهسپار پاریس و در این شهر ساکن شد. وی سال‌های پایان عمر را در آرامش نسبی ولی در عزلت گذراند. اوقات خود را بیشتر با موزیک و باغداری پر می‌کرد.

در همین سال‌ها کار کتاب «اعترافات» را به پایان رساند که در آن خواننده را با خود به دهلیزهای مارپیچ و تاریک احساسات و عواطف و غرایز جنسی نویسنده می‌برد. روسو در این کتاب تلاش کرده در نگاهی به خویشتن همه‌ی نقاب‌ها و پرده‌ها را کنار بزند و شخصیت خود را از دوران بلوغ به بعد بکاود. این کتاب پس از مرگ او منتشر شد.

ژان ژاک روسو در تاریخ ۲ ژوئیه‌ی ۱۷۷۸ در ارمنونویل واقع در نزدیکی پاریس چشم از جهان فروبست و در همانجا به خاک سپرده شد. ولی پس از انقلاب فرانسه و تاسیس جمهوری، در سال ۱۷۹۴ استخوان‌های وی در تشریفاتی رسمی به پانته‌ئون منتقل شد و در کنار آرامگاه ولتر که چند سال پیش از او مرده بود به خاک سپرده شد.

در زیر نگاهی گذرا داریم به اندیشه‌های روسو.

دیدگاه روسو درباره‌ی طبیعت

این دریافت روسو که هر چیز برخاسته از طبیعت خوب است، هنگامی قابل فهم می‌شود که در نظر بگیریم برای او «طبیعت» نه جامعیت همه‌ی اشیا، بلکه مجموعه‌ای از نیروهای ارزش‌گذار پیشاعقلی است که نه صرفا توسط فهم، بلکه از طریق «قلب» قابل درک است.

برای روسو طبیعت قدرتی است که همزمان خصلت هنجاری دارد و انسان موجودی نیست که صرفا تحت انقیاد طبیعت باشد، بلکه باید تلاش کند از طبیعت پیروی کند. نظم آرمانی طبیعت در وجدان بشری بازتاب می یابد و حقوق موضوعه و تربیت، ابزارهایی برای حفظ نظم طبیعت، یا برقراری دوباره‌ی آن در صورت اختلال در چنین نظمی هستند.

روسو برای احساس و عواطف، رانش‌های درونی و غرایز انسانی جایگاه ویژه‌ای قائل است. هنگامی که او از طبیعت سخن می‌گوید،‌ منظورش طبیعت انسانی است. ولی روسو این طبیعت انسانی را بر بنیاد رانش‌های خودپسندانه استوار نمی‌کند، بلکه نقش همدردی را در آن تعیین‌کننده می‌داند.

نمی‌توان دریافت روسو از طبیعت انسانی را به‌طور کامل توصیف کرد اگر آن را از زاویه‌ی مفهوم آزادی مورد توجه قرار ندهیم. آزادی برای روسو یکسره به مفهوم آزادی اراده در معنای رایج عصر روشنگری یعنی آزادی تصمیم‌گیری و گزینش از میان چند امکان متفاوت، یا آزادی از جبر بیرونی نیست.

روسو آزادی را خودانگیختگی روحی مستقل از حسیات می‌داند که از طریق آن انسان خود را از حیوان متمایز می‌کند. طبعا یک چنین آزادی‌ای نمی تواند در جهان اشیای مادی وجود داشته باشد و آن را تنها زمانی می‌توان درک کرد که واقعیت روحی آن به رسمیت شناخته شود.

تحقق آزادی انسان در قرارداد اجتماعی

برای روسو، صرفنظر کردن انسان از آزادی، به معنی صرفنظر کردن از خصلت انسانی و «حق بشری» است. آزادی قابل چشم‌پوشی نيست، چرا که اين آزادی، پيش شرط انسان بودن و آيين اخلاقی انسان به حساب می‌آيد. انسان برای روسو تنها هنگامی انسان به معنای راستین سخن است که آزاد باشد. برای روسو همه‌ی انسان­ها از بدو زايش آزاد و برابرند.

انسان در «وضعيت طبيعی» به‌رغم برخورداری از آزادی نامحدود ظاهری، به معنای واقعی آزاد نيست، بلکه موجودی است که اميال بهيمی و خودخواهانه‌ی نهفته در وجودش، انگيزش­ها و رانش­های او را متعين می‌سازد. انسان زمانی به معنای واقعی آزاد است که به ذاتی اخلاقی ارتقاء يابد و به عنوان «شهروند» از قوانينی که خود تدوين نموده پيروی کند.

روسو خاطر نشان می‌سازد که در گذر از «وضعيت طبيعی» به «جايگاه شهروندی»، تغییری جدی صورت می‌پذيرد. ولی اين تغيير، خصلتی تکاملی يا حتا طبيعی ندارد، بلکه تغييری هنجاری است. انسان در وضعيت شهروندی، به ذاتی اخلاقی تبديل می‌گردد و رفتار و کنش خود را در چارچوب هنجارها، در راستای مصلحت عمومی و رفاه اجتماعی سمت می‌دهد و بايد سمت دهد.

پس اگر آزادی طبيعی همه‌ی افراد، آزادی نامحدود است، آزادی شهروندی، آزادی تعيين شده از سوی جمع و بنابراين آزادی محدود شده‌ی فردی‌ست. به اين ترتيب روسو تلاش می‌کند، نوعی هماهنگی ميان آزادی فردی و جمعی ايجاد نمايد.

روسو در «قرارداد اجتماعی» به دنبال طرحی است که بر مبنای آن شکلی از همپيوندی ميان افراد يافت شود که نه تنها از فرد دفاع و محافظت کند، بلکه در نتيجه‌ی اتحاد او با ديگران، همان ميزان از آزادی را که فرد در وضعيت طبيعی از آن برخوردار بوده است، برايش تأمين سازد.

به نظر روسو، آنچه را که انسان در نتيجه‌ی اين قرارداد اجتماعی از دست می‌دهد، حق طبيعی و نامحدود او در مورد همه چيز است و آنچه را که به دست می‌آورد «آزادی شهروندی و مالکيت بر تمام چيزهايی است که صاحب آن است».

بر اين پایه می‌توان گفت که از ديد روسو، انسان، آزادی طبيعی را با آزادی شهروندی معاوضه می‌کند و در قبال «حقوق» نامحدودی که از دست می‌دهد، امنيت حقوقی و تضمين مالکيت شخصی را به چنگ می‌آورد. اما از آنجا که به نظر روسو، «حق» در وضعيت طبيعی ـ که در آن هنوز يک همبود انسانی متعهد به حقوق شکل نگرفته ـ بی‌معناست، در اين قرارداد، برد با وضعيت شهروندی است.

ولی انسان در وضعيت شهروندی چگونه می تواند از همان ميزان آزادی برخوردار شود که در وضعیت طبيعی از آن برخوردار بوده است؟ روسو تلاش می‌کند اين پرسش را از طريق نوعی تعديل در مفهوم آزادی مستدل سازد.

او ميان «آزادی طبيعی»، «آزادی شهروندی» و «آزادی اخلاقی» تفکيک قائل می‌شود. به نظر او، اين آزادی اخلاقی است که انسان را به حاکم واقعی خويشتن تبديل می‌کند. انسان بايد خود را از انگيزش‌های غريزی، خودخواهانه و سودجویانه وارهاند و مطيع قانونی در يک جمع انسانی کند، قانونی که البته خود مقرر کرده است. تنها فرمانبری از قانونی که خود انسان مقرر کرده است، به معنی آزادی است و انسان به معنای واقعی کلمه فقط هنگامی در يک جامعه‌ی شهروندی آزاد است که با احترام به قانونی که خود مقرر کرده رفتار کند.

به اين ترتيب، روسو تلاش می‌کند ميان طبيعت و خرد و به ديگر سخن ميان «حق طبيعی نامحدود» و «حق خردمندانه‌ی محدود» ميانجيگری کند. هدف او رسيدن به ميانگين و موازنه‌ای ميان آزادی­های طبيعی، شهروندی و اخلاقی است.

به نظر روسو، جامعه‌ی شهروندی ناشی از قرارداد اجتماعی، بايد آزادی واقعی را تضمين کند. به دیگر سخن، روسو آن آزادی را که يک حق بشری می‌داند، در ايده‌ی جامعه‌ی شهروندی و دولت برآمده از قرارداد اجتماعی تحقق يافته می‌بيند.

اين نکته‌ای اساسی در انديشه‌ی روسو است. نزد او، انديشه‌ی حقوق بشر، تحقق خود را در دولت برآمده از قرارداد اجتماعی می‌يابد. دولتی که روسو می‌انديشد، اساسا نمی‌تواند جز دولتی تصور شود که برپايه‌ی حقوق بشر، آزادی انسان را تضمين می‌کند.

دولت روسويی نماينده‌ی حقوق بنيادين و آزادی تک تک شهروندان خود است. هر انسانی با چشم‌پوشی از حقوق و اختيارات برآمده از وضعيت طبيعی، شخص و نيروی خود را تحت هدايت والای «اراده‌ی همگانی» قرار می‌دهد و به اين ترتيب به عضوی از يک پيکره‌ی واحد تبديل می‌گردد.

«اراده‌ی همگانی»، واحدی زنده از «من» های مشترک و يک کل روحی است. به نظر روسو، «اراده‌ی همگانی» به کالبد انسانی می‌ماند که مجروح کردن هر عضوی از آن، جراحتی وارده به کل آن است. انديشه‌ی روسو در مورد دولت ايده‌آل، ملهم از آرمان دولتشهر (پوليس) يونانی چونان تنی واحد است. ولی روسو به‌طور همزمان با بردگی مخالف است.

قرارداد اجتماعی روسو، دستاورد «اراده­‌ی همگانی» و جایگزینی در برابر جامعه­‌ی از خودبیگانه و حکومت خودکامه است. می‌توان الگوی مورد نظر روسو را اراده­‌گرایانه نامید. اراده­‌ی آزاد شهروند می‌بایست جامعه، دولت و سیاست را آگاهانه در خود پذیرا شود و در پیوند با اراده­‌ی آگاهانه­‌ی دیگران، به اراده­‌ای همگانی فراروید. برای روسو پیکره­‌ی سیاسی برآمده از اراده­‌ی همگانی، سرچشمه­‌ی قوانین و عدالت است.