1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

شاهرخ مشکین‌قلم: رقص من جنسیت ندارد

۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

شاهرخ مشکین‌قلم رقصنده ایرانی مقیم فرانسه است. نوع متفاوت رقص او توانسته شهرت زیادی برایش به ارمغان آورد. با او در حاشیه کنفرانس "میان سطرها" در کلن درباره جنسیت و رقص گفت و گو کردیم.

https://p.dw.com/p/13XUC
عکس: DW/Shahryar Ahadi

دویچه‌وله: آقاى مشكین قلم‌، شما در صحبت‌هایتان اشاره كردید به این كه جنسیت تمام كودكی‌تان را خراب كرده. اگر ممكن است كمی در این مورد توضیح دهید.

شاهرخ مشکین‌قلم: راستش آن خرابى را كه شما فكر مى‌كنید نكرده. یعنى حالا نمى‌دانم شما چه فكر مى‌كنید ولى مغز من را تسخیر كرده بود، این كه چرا این قدر در جامعه ایران بین زن و مرد اختلاف وجود دارد و چرا این قدر این اختلاف پررنگ است. جامعه‌ى كودكى من جامعه‌‌ى قبل از انقلاب بود، ولى نگاه متجاوز مرد را روى زن یا نگاه متفاوت زن را روى مرد می‌دیدم. یا جامعه‌‌ى مردسالارى كه متاسفانه زن یعنى مادر در یك محیط  خانواده به‌وجود مى‌آورد، آن نگاه جنسى، من را همیشه آزار مى‌داد واین كه برترى جنس مذكر بر جنس مؤنث را مادرها در ذهن كودكان مى‌پرورانند.

این تضاد به‌خصوص براى من وقتى بروز كرد و متبلور شد كه خودم به غرب آمدم و متوجه شدم چه قدر این حماقت من باعث بعضى سیلى‌هایى بود كه به صورت مجازى و واقعى بر صورت من خورد. باورهاى ابلهانه‌اى مثل این كه مغز مرد رشد كرده‌تر از مغز زن است، باعث شد كه من از همكلاسى‌هاى مونث خودم سیلى بخورم و متوجه شدم كه واى چه قدر عقب‌افتاده‌ام. منى كه در یك خانواده‌ى اهل فرهنگ و تحصیلكرده به‌دنیا آمدم و بزرگ شدم.

این باورها و خرافه‌هاى جنسى و مذهبى ذهن كودكان را تخریب كرده اما اینجا و امروز تمام بحث به این گذشت كه ما یك جامعه‌‌ و نسل جوان مدرن و متحول داریم. متاسفانه این‌گروه یك قشر بسیار كمرنگى از جامعه امروز ماست و واقعیت امر این است كه ما درگیر خرافات‌مان هستیم و سنت‌ها. سنت مردسالارى در مملكت ما غوغا مى‌كند و این مختص به ۳۰ سال انقلاب و پیش از انقلاب نیست. متاسفانه همیشه با ما بوده و درگیرش هستیم، حتى امروز.

شما ‌به طرف هنرى رفتید كه لااقل از دید غالب، یعنى دید مردسالارانه، هنر زنانه تلقى مى‌شد، این یكنوع اعلام اعتراض بود؟ ناخودآگاه بود یا خودآگاه؟

هیچ چیز ناخودآگاهى وجود ندارد. یعنى همه جا یك اتفاق از یك آگاهى سرچشمه مى‌گیرد. یقیناً هیچ عملى بدون مشورت نیست. اما خودت فراموش مى‌كنى و یادت مى‌رود كه تو از جایى الهام گرفتى، ویک‌جائی در بدن و روح و ذهن تو ثبت شده است. به خاطر این كه ما حافظه‌ى قوى‌اى نداریم و همیشه فراموش مى‌كنیم كه این سبك لباس پوشیدن من با خودم متولد نشده. اگر من در جنگل زندگى كنم و هیچ وقت هم هیچ الگویى نداشته باشم، لباس پوشیدن را یقینا یاد نمى‌گیرم! نمى‌توانم بگویم كه این سبك خودم است و خودم درستش كردم! اصلاً هیچ چیزى را ما اختراع نمى‌كنیم، ما همیشه لایه‌هایى را كشف مى‌كنیم، بعد با همدیگر تركیب‌شان مى‌كنیم كه چیز جدیدى به‌وجود آید.

 بنابراین من هیچ كار خاص و خارق‌العاده‌اى را در جامعه‌‌مان نكردم. مى‌دانم كه قبل از من هزاران نفر مبارزه كرده‌اند. شاید من از آن‌ها اطلاعى نداشتم، ولى در ناخودآگاه من كه شما از آن یاد مى‌كنید، ثبت شده. به‌خاطر این كه یك جایى یك كسى یك صحبتى كرده و این به گوش و ذهن من رسیده و در ذهن من هست.

با خودتان چطور؟ آیا با خودتان این مبارزه را داشتید؟ یعنى خودتان رقص را یك هنر مردانه مى‌دانستید یا زنانه و یا بدون جنسیت؟

من راستش خودم را هم زیاد با جنسیت نمى‌بینم و نمى‌توانم با جنسیت خودم را تعریف كنم چه برسد كه بخواهم رقص خودم را، چیزى كه محرك من و نفس من است، در قالب جنسیتی تعریف کنم. رقص بیشتر حرفه‌ى من است. من از دوران بسیار بسیار خردسالى درگیر رقص بودم، این در خاطر خودم نمى‌گنجد و بیشتر در خاطره‌ى اقوام و نزدیكان من است كه رقص من را تعریف مى‌كنند. این یک نیاز است، یك نیاز واقعى و براى من مثل راه رفتن است. ولی این که رقص تبدیل شود به حرفه‌ی من، در بلوغ من اتفاق افتاد و دیدم که این مبارزه را می‌پسندم. یعنی احساس این کمبود باعث شروع این حرکت و این اندیشه در من شد. باعث شد که من محکم‌تر گام بردارم.

من در خانواده‌ای بودم کاملاً نظامی و مستبد. مادر مردپرورو مردسالار. پدرمردسالار و سه برادر که کاملاً برادرهایی هستند که نماد کامل پسر در خانواده هستند. اسباب‌بازی‌شان فقط ماشین‌های کوچولو و اسلحه بود و تنها اسباب‌بازی من یک عروسک بود که برایش لباس دوختم. من این مبارزه را از بچگی یاد گرفته‌ام، با آن گریه کرده‌ام و بزرگ شده‌ام و طلبیدمش و پسندیدمش. نه این که فکر کنید که الزاماً همه‌ی مردم مازوخیست هستند، مازوخیسمی که باعث می‌شود تو دلت بخواهد زجر ببری. ولی نه، من می‌دانستم که دلم می‌خواهد جای دیگری بروم و این سرکشی و این تضادی که در من بوده، من را تا اینجا رسانده. و حالا می‌بینم که آن‌ها هستند که به طرف من آمده‌اند. مادر من، پدر من و برادرهایم الان به سمت من برگشته‌اند و آمده‌اند.

شاهرخ مشکین قلم و گراناز موسوی در کنفرانس میان سطرها
شاهرخ مشکین قلم و گراناز موسوی در کنفرانس میان سطرهاعکس: DW

و این اتفاق فکر می‌کنید برای جامعه ایران هم بیافتد؟ چون شما و بقیه کسانی که در پانل بودند، در صحبت‌‌های‌تان اشاره کردید به این که جامعه‌ایران، به‌خصوص جوانان، دارند ساختارشکنی می‌کنند و علی‌رغم فشارهای موجود، دنبال آن چیزی می‌روند که می‌خواهند. فکر می‌کنید آن چیزی را که شما توانسته‌اید به دست بیاورید، جوان‌ها هم می‌توانند به دست آورند و یک روزی جامعه به طرف‌شان برمی‌گردد؟

این را دارم به چشم خودم می‌بینم. من فکر می‌کردم که شاید من مثل دوره‌ی صادق هدایت اثرم را صدسال بعد بگذارم، ولی خوشبختانه از بس همه چیز در قرن بیست و یکم به خاطر اینترنت تسریع شده، با این که فیلم‌های من مجوز ندارند، مرا در ایران خیلی‌ها می‌شناسند. البته  من در اصل فیلمی ندارم. هرچه روی یوتیوب از من گذاشته شده، در واقع دزدی شده است. چون من اصلاً صنعت سینماتوگرافی و ویدئوگرافی را دوست ندارم ولی این چیزهایی که مردم گذاشته‌اند، باعث شده که بقیه هم در ایران دیدند، پسندیدند و دنبالش رفتند. یا کسان دیگری بودند که درگیر همین مسائل بودند در ایران و شروع کردند به مبارزه کردن و من این‌ها را به چشم خودم می‌بینم.

بچه‌های زیادی که اهل رقص هستند، دارند از ایران می‌آیند و من دائماً با آن‌ها در ارتباط هستم. آن‌ها از من می‌پرسند  کجا می‌توانند بروند، کدام کلاس و چه راهی را بهتر است طی کنند، کجا می‌توانند فرار کنند، چه جوری بایستی بیآیند، در غرب بهترین جایی که می‌توانند بروند کجاست و این حرف‌ها. من می‌بینم که چه قدر طالب رقص هست و دیگر آن باری که پشت رقص قرار گرفته، فقط برای جلب توجه نیست و جنبه جنسی ندارد. دخترها رقص را دیگر فقط برای این یاد نمی‌‌گیرند که خواستگارها‌شان را جذب کنند. یک زمانی فقط دخترها می‌خواستند بیآیند توی کلاس رقص، برای این که هیکل‌های‌شان را درست کنند، برای این که جلب توجه بیشتر کنند یا بدن‌شان نرم شود. رقص را با یوگا عوضی گرفته بودند. ولی الان بیشتر و بیشتر می‌بینیم که یک تحول واقعی دارد اتفاق می‌افتد، احتیاج به اندیشه‌ای پشت حرکت‌شان دارند. حرکت‌شان یک نیاز معرفتی است و فقط چیزی نیست که حرکتی باشد برای این که مثلاً بدن خوش فرم بماند و طولانی‌تر زنده بمانم. نه، یک نیاز است. نیازی است که فلسفه‌ای پشت‌ آن نشسته، یک مبارزه‌ی سیاسی و اجتماعی پشت‌اش نشسته که حرکت رقص‌ات را نه فقط به یک فرم زیبا و پسندیده، بلکه تلخ تبدیل می‌کند.

بیشتر کارهایی که من در رقصم می‌کنم، سبب گریه انداختن‌‌ مردم است. در صورتی که مردم فکر می‌کردند که رقص برای شاد شدن و برای  تفریح و سرگرمی و خوش‌گذرانی است. همه‌شان دل‌شان می‌خواست که من بیآیم آن‌جا برقصم، برای این که بخندند و خوش بگذرانند. کمااینکه در آلمان زمانی که مرا برای بزرگداشت کشتار زندانیان سیاسی سال ۶۷ دعوت کرده بودند، کسانی که مرا نمی‌شناختند، می‌گفتند آخر این چه ربطی دارد، برای چی یک رقصنده را می‌خواهید دعوت کنید برای کشتار زندانیان سیاسی ۶۷ برقصد؟؟ بچه‌های دیگر گفته بودند مگر رقص شاهرخ را نمی‌شناسید، او اصلاً رقص‌اش گریه‌آوراست. گفتند مگر رقص هم گریه‌آور میشود؟ پس می‌بینیم که چیزی که پشت‌اش هست متفاوت است.

یعنی شما در اصل یک کلیشه را شکستید، کلیشه‌ای که تا حالا براین استوار بود که رقص الزاماً یک چیز شادی‌آور است و حتماً باید برای مجالس شادی استفاده شود؟ آیا فکر می‌کنید که این کلیشه را در مورد جنسیتی بودن رقص هم شکسته‌اید یا اصلاً در جامعه ایران شکسته ‌شده؟

من فکر نمی‌کنم که من اولین کسی باشم که این کار را کرده. یقیناً قبل از من کسانی مبارزه کرده‌اند. شاید اقبالش را نداشتند که به چشم بیآیند و مطرح شوند. اتفاقا داشتم می‌خواندم و اسم‌شان متأسفانه در خاطرم نیست، ولی مردهایی بودند که پنجاه سال پیش این کار را کردند و در ایران رقصیدند. زن‌هایی بودند که رقصیدند، نه فقط برای خوشگذارنی و برای سرگرم‌کردن مردم. شاید آن‌ها هم چیزهای دیگری پشت ذهن‌شان بوده. ولی خب دنیای امروز باعث می‌شود که من راحت‌تر کار کنم. بدون این که خودم اصلاً نیازی به تبلیغ داشته‌ باشم، این خود به خود دارد انجام می‌شود و چون در جامعه‌ای هستیم که این درگیری بیشتر مدنظرمان است، خود به خود من شانس و موقعیت خوب و مناسب داشتم و دوره‌ی من به زمان خوبی افتاده که بشوم یک محرک، بشوم ابداع‌گر یک حرکتی.

از این‌که بگذریم. من نمی‌گویم تفریح و خوشگذرانی بد است. نمی‌گویم نشاط در رقص خوب نیست. من خودم به دیسکو می‌روم و با آهنگ‌های مبتذل خودم را تکان می‌دهم. ولی کاری را که من دلم می‌خواهد انجام دهم که سبب یک اتفاق در ذهن مردم باشد، متفاوت است. وقتی من «مهره‌ی سرخ» آخرین اثر سیاوش کسرایی در مورد واقعیت تلخ حزب توده و کلاهی که به سرش رفته را روی صحنه می‌آورم، آن هم در لس‌آنجلس، آنجا که به آن می‌گویند مهد ابتذال و دو شب سالن منفجر می‌شود و مردم در مواجهه با یک واقعیت تلخ تاریخ‌شان زار زار گریه می‌کنند، آنجا همچنان زبان من زبان رقص است ولی متفاوت است. مردم می‌توانند متفاوت ببینند. می‌توانند چیز دیگری هم کنار خوشگذرانی و تفریح‌شان داشته باشند و بطلبند. به این بسنده نمی‌کنند که من دوست صمیمی‌شان هستم و آنجا میهمان‌شان هستم و در شب‌ها و محافل خصوصی می‌رقصیم و جوک هم می‌گوییم و خوش هم می‌گذرانیم. به این اکتفا نمی‌کنند که دیگر چرا برنامه‌ی من را بیآیند و آنجا بنشینند و ببیند و زار زار گریه کنند. نه! مردم متوجه هستند که جامعه‌ی ما طیف‌های متفاوت و رنگ‌های متفاوت دارد. این یکی از اقشارش است، یکی از لایه‌ها است و یکی از طیف‌هایی است که باید مدنظر قرار گیرد.

مصاحبه‌گر: میترا شجاعی
تحریریه: جواد طالعی