1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

شاپور بختیار، مردی در بزنگاه تاریخ (۲)

۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

سی و هفت روز پس از سی و هفت سال. دوران کوتاه نخست وزیری مردی ایلیاتی، سیاستمدار و به قول آیت‌الله خمینی جاه‌طلب، که همچنان بحث برانگیز است. نگاهی به دوره کوتاه نخست‌وزیر دکتر شاپور بختیار

https://p.dw.com/p/12Blg
دکتر شاپور بخیتارعکس: AP

بخش اول گفت‌وگو



ولی وفادار هم بود؟

در ارتباط با مسئله‏‌ی وفاداری، به‌‏نظر من، نسبت به شاه وفادار بود و اگر شاه نمی‏‌رفت بیرون ، شاید این اتفاق‏‌ها نمی‏‌افتاد. در ثانی، حساب تنه‏‌ی ارتش را باید با فرمانده‌‌هان‏ش جدا کرد. در بهمن ۱۳۵۷، تنه‏‌ی ارتش هم وطن‏‌پرست بود، هم به شاه وفادار بود و هم پشت سر بختیار ایستاده بود. من مثال‏‌های عدیده در این‏‌باره دارم که چقدر این ارتش می‏‌خواست مملکت را پایدار نگه دارد و نمونه‏‌اش این‏که با وجود این‏که روحیه‌اش تا آن حد خراب شد، درست یک سال بعد، در مقابل قدرت مهاجم عراق ایستاد. حالا این‏ها سعی می‏‌کنند افتخارات پیروزی در جنگ را برای پاسدارها تمام کنند، ولی همه می‏‌دانند که ارتش نقش اصلی را در آن‏جا داشت. از طرف دیگر، یادتان باشد که ارتش اصلاً برای مسائل داخلی مملکت نیست، در هیچ کشوری نیست. ارتش برای جنگیدن با دشمنی است که از خارج حمله می‏‌کند.
در ماجرای ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، یک حالت گیجی برای ارتش پیش آمد و آن این بود که نمی‏‌دانست از چه چیزی باید دفاع کند. از یک طرف، ماجرایی بود که در کل مملکت اتفاق افتاده بود، ارتش ایران مانند اکثر آدم‏‌ها و گروه‏‌های دیگر، ارتشی بود که کم‏‌وبیش مسلمان بود و نمی‏‌دانست با آدم‏‌هایی که آمده بودند و ادعا می‏‌کردند که مسلمان هستند، چه‏ کار بکند و نمی‏‌دانست وقتی رهبرش رفته، چه‏ کار باید بکند. ولی ته دل‏شان…
یکی از بهترین نمونه‏‌های‏اش این است که خیلی از ارتشی‏‌ها به کودتای نوژه پیوستند برای این که بتوانند جلوی این ماجرا را بگیرند. من دانه‏ دانه‏‌ی آدم‏ها را می‏‌شناسم که حتی تا پای جان رفتند و کشته شدند. روحیه در بین مردم خیلی قوی بود، ولی فرمانده‌هان… آن‏ها هم شاید به دلایل خاص خودشان که باید از خودشان پرسید که چرا، رفتاری کردند که نباید می‏‌کردند.
روزی که آقای خمینی به ایران برمی‏‌گشت، ما ترتیبی داده بودیم که برنامه از طریق تلویزیون پخش بشود. یکی از افسرانی که در آن‏جا بود، روی شور و هیجان ملی خودش، برنامه را قطع کرد. البته قطع برنامه کار خوبی نبود و بعداً هم نتایج بدی به‌‏بار آورد. اما وقتی قضیه تمام شد، آقای سرهنگی به من که آن موقع مسئولیتی داشتم، تلفن کرد که «آقا! ما مسلمان‏یم، ما می‏‌خواهیم که امام‏‌مان بیاید، چرا جلوی او را گرفته‏‌اید و…» خیلی هم سخت به من توپید. البته امیدوارم ایشان لطمه‏‌ای ندیده باشد، اعدام هم نشده باشد و به کودتاهای بعدی هم نپیوسته باشد. خُب چنین روحیه‏‌ای وجود داشت.
در عین حال، استواری که محافظ وزارت اطلاعات بود، وقتی همه‏‌جا از هم پاشیده شده بود و ارتش هم از بین رفته بود، به اتاق من آمد و می‏‌خواست خودش را روی پاهای من بیاندازد و با سه یا پنج سربازی که در اختیار داشت، وزارت‏خانه‏ را حفظ کند. در حالی‏‌که شاید بیش از ۲۰ یا ۳۰ تفنگ بیشتر نداشتند. ولی آمد، سرش را روش شانه‏‌ی من گذاشت و شروع کرد به گریه کردن و گفت: «من می‏‌مانم تا بمیرم». چنین روحیه‏‌ای هم در تنه‏‌ی ارتش وجود داشت.

روزی که ماهی‌ها می‌میرند

آموزگار: هردوتای این‏ها بودند. تناقض شدیدی بود، ولی بیشتر آن‏چه اتفاق افتاد و کار به این‏جا کشید، یک جنون ملی بود، یک جنون اجتماعی! لابد شنیده‏‌اید که در فصلی، در سواحل مکزیک، ماهی‏‌ها خودکشی می‏‌کنند. همه‏‌ی آن‏ها از دریا بیرون می‏‌ریزند تا کشته بشوند و بمیرند. درست چنین حالتی در ایران رخ داده بود. یعنی آن‏چه ملت می‏‌کرد، جنونی بیشتر نبود. اصلاً خودشان را نابود می‏‌کردند، هیچ معنایی نداشت. هیچ‏کس نمی‏‌گفت: تو که این ساختمان را خراب می‏‌کنی، ساختمان که مال شاه نیست، مال مملکت است، وقتی تو آن را خراب می‏‌کنی، به خودت ضرر می‏‌زنی. ولی خُب جنون بود دیگر!

رزم آرا: در ۲۸ مرداد اتفاقاً ارتش پشت سر شاه ایستاد و البته شرایط دیگری هم حاکم بود. برای این‏که علی‏‌رغم تمام مسائل دیگر، فاجعه‏‌ی ۱۳۵۷ یک توطئه‏‌ی بین‌المللی کل ماجرا را تشکیل می‏‌داد. در ۲۸ مرداد ارتش و به‏‌خصوص افسران سالخورده و بازنشسته پشت شاه ایستادند.
در این‏جا هم باید تکرار کرد که به‏‌هرحال مانند تمام مردان سیاسی دنیا، مردان سیاسی ایران هم دچار اشتباه شده‏‌اند. شخص شادروان دکتر مصدق هم اشتباهاتی کرد که خودش و مملکت را به آن وضع برد. صحبت من این است که در ۲۸ مرداد شاه می‏‌توانست در پایتخت بماند و این فرمان را با قاطعیت و شجاعت بدهد و آن‏‌طور بیرون نرود.
عکس‏‌العمل این بیرون رفتن بسیار بد بود. در نتیجه، روی ۲۸ مرداد آن‏قدر صحبت شد، آن‏قدر آلوده بود یا آن را آلوده کردند که شد عقده‏‌ای در بطن فکری ملت ایران. از این تاریخ به بعد، ملت ایران در عمق خودش، با خودش قهر کرد. از ۲۸ مرداد به بعد بود که ماجراهایی پیدا شد. گروه‏‌ها و گروهک‏‌هایی پیدا شدند. فداییان خلق و مجاهدین خلق پیدا شدند.
از این تاریخ به بعد مملکت در عمق خودش، با خودش قهر کرد و هر اصلاحاتی هم انجام می‏‌شد، مردم با نگاه بد به آن نگاه می‏‌کردند. چرا؟! به‏‌خاطر این‏که شاه در موقعیتی قرار گرفته بود که مسلماً مخالف با نص صریج قانون اساسی و متمم آن بود و به همین دلیل هم بود که تمام اشکالاتی که پیدا می‏‌شد، ملت چه کسی را مسئول می‌دید؟ چه کسی در ردیف اول قرار داشت؟ شخص شاه!
همان چند روزی که بختیار مسئولیت قبول کرده بود، غالباً شاه از ایشان دعوت می‏‌کرد که بروند با هم ناهار بخورند. در آن چند روزه، شاه فقید به ایشان گفته بودند: «آقای دکتر بختیار، تا به‏‌حال من فحش می‏‌خوردم و از روزی که شما آمده‏‌اید، شما فحش می‏‌خورید». بختیار در پاسخ به شاه گفته بود: «اعلیحضرت، طبیعی این است!» نخست‏‌وزیر باید سپر و جلوی شاه قرار بگیرد و نه مانند آن ۱۳ سال که شاه را بگذارند در صف اول و تمام مسئولیت را بر عهده‏‏‌ی او بگذارند و خودشان آن پشت پنهان بشوند.
در نتیجه‏‌ی همین برخورد بود که در آن جو آشفته‏‌ی سال ۱۳۵۷، تمام آن ملت فریب‏‌خورده و عصیان‏‌زده تمام گناهان را از چشم شاه می‏‌دید. در حالی‏‌که شاه آن‏قدر مسئولیت به آن حد نداشت که آن زمام‏داران ۱۳ سال داشتند. به‏‌خصوص آن ۱۳ سال هویدا که بعداً در آن شرایط در زندان قصر به قتل رسید. آن ۱۳ سال باعث شد که به‏‌تدریج ملت از شاه و مملکت جدا بشود و خمیرمایه‏‌ی بدبختی ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ آماده بشود.

آقای بختیار در کتاب "یک‏رنگی" نوشته‏‌اند: «مصدق به جای این‏که بجنگد و پیروز بشود، ترجیح داد که حکم شهید و مظلوم را پیدا کند». به نظر شما، تفاوت بین آقای دکتر بختیار و دکتر مصدق را در چه چیز می‌‏توان دید؟

آموزگار: به نظر من، اولاً در سن‏‌شان. مصدق کمی پیرتر بود و مقداری هم از نظر سنتی. البته الان من این نوشته‏‌ی آقای بختیار در کتاب "یک‏رنگی" را خوب به‏خاطر نمی‏آورم، ولی بعید نیست، چنین چیزی را به این دلیل گفته‏ باشند که نشان بدهند حالت جنگندگی در ایشان (آقای دکتر بختیار) بیشتر است که واقعاً هم همین‏طور بود. آقای دکتر بختیار هم جوان بود، هم سابقه‏ی مبارزه با فاشیسم را در فرانسه داشت و هم ایلی بود که شجاعت‏های خاصی داشت. ولی چنین قضاوتی در مورد آقای مصدق کمی تند است. آقای مصدق، به‏نظر من، آگاهانه و برای این‏که جلوی از هم پاشیدن ایران را بگیرد، تسلیم شد.

فراخوان، بدون واکنش

آقای بختیار بعد از تبعید، تاجایی که من در یاد دارم، دوبار فراخوان دادند. هر دوبار هم مردم همان‏طوری که دکتر بختیار می‏خواستند، به خیابان‏ها آمدند. چرا بعد از آن، هیچ واکنش یا حرکتی که ادامه‏ی آن راه باشد، از سوی آقای بختیار انجام نگرفت؟

رزم آرا: دوتا دلیل داشت؛ یکی این‏که در تمام این مدت و حتی تا همین اکنون، متأسفانه سیاست‏های منطقه‏ای و خارجی و به‏خصوص امریکا مخالف این بودند که رفرم و اصلاحاتی به‏دست بختیار یا امثال بختیار انجام بگیرد. در حقیقت امریکا و اروپای آن روز و حتی می‏توانم بگویم امروز، هنوز که هنوز است، روی ورق حکومت اسلامی دارند کار می‏کنند. همین امروز رادیوی فرانسه اعلام کرد که یک ژنرال سپاه پاسداران به فرانسه آمده که ۵۰ سگ برای کشف مواد مخدر در فرودگاه‏ها و مرزها بخرد. یعنی غرب و امریکا هیچ زمانی روابط‌‌‌‌‏شان را با نظام اسلامی قطع نکردند.
در زمانی که بختیار آمد، سیاست امریکا و به‏خصوص اسراییل، ورق این نظام اسلامی را بازی کرده بودند که هنوز که هنوز است دارند ادامه می‏دهند. این بود که بختیار در آن زمان که آمد، موفق نشد. ژنرال هایزر را فرستادند، آن ماجرای خیانت قره‏باغی و فردوست و آن بیانیه‏ی بی‏طرفی، تماماً نشانه‏ی آن بود که یک توطئه‏ی بین‏المللی پشت این فاجعه بود.
اما بعد که دکتر بختیار فراخوان داد، با همان وسایل قابل ملاحظه‏ای که در اختیارش گذاشته بودند، این کار را کرد، ولی پشت‏اش را نگرفتند.
دیگر این‏که من به عنوان یکی از نزدیک‏ترین همراهان دکتر بختیار این را هم بگویم که در داخل سازمان ما، در داخل نهضت مقاومت ملی، بسیار کمبود وجود داشت. بسیار نقاط ضعف وجود داشت و بسیار آدم‏های ناجور رخنه کرده بودند، از جمله کنفدراسیونی‏های سابق، یک مشت آدم‏های مشکوک، تا حدی که یکی از قاتل‏های‏اش، آقای فریدون بویراحمدی هم آمده بود و در شورای نهضت مقاومت ملی نشسته بود.
من خیلی صریح صحبت می‏کنم، نمی‏دانم دیگر دوستان در این‏باره چه می‏گویند، اما من صریحاً می‏گویم، مسئولیت‏اش هم بر عهده‏ی خودم است و پای آن هم می‏ایستم که در داخل سازمان ما بسیار کمبود وجود داشت، بسیار نقاط ضعف و بسیار بسیار آدم‏های مشکوک وجود داشتند.
آموزگار: شما می‏توانید یک فراخوان بدهید، مردم هم می‏آیند و خودشان را هم نشان می‏دهند. ولی برای پیروزی بر یک مملکت شما فراوان نیازمند مسائل مختلف هستید که مهم‏ترین ‏آن، یک پشتیبانی بین‏المللی است.
آقای خمینی سال‏های متوالی در عراق بود، ارتباط هم با تمام عوامل‏اش در ایران داشت، ولی هیچ کاری از او برنمی‏آمد، تا روزی که به دلایل خاصی که الان در این مصاحبه وقت پرداختن به آن نیست، مردم به فکر افتادند که یک جانشین ایجاد کنند. از آن لحظه بود که خمینی شد، خمینی. وگرنه قبلاً که کسی نبود. نه تنها کسی نبود، الان چون او درگذشته است، می‏توانم این را بگویم که همین آقای خامنه‏ای به آقای گلسرخی گفته بود که ایشان حاضر است به ایران برگردد و از حکومت اطاعت کند.

کدام گلسرخی؟

آقای ایرج گلسرخی که مدیرکل اوقاف بود و مدتی در رادیو کار می‏کرد. من ایشان را از طریق رادیو می‏شناختم و دوست خیلی نزدیک من بود.البته بحث آن مفصل است، ولی یک‏بار که ایشان به عراق رفته بود تا مقدمات مسافرت‏های زیارتی‏ را فراهم کند، در آن‏جا آقای خمینی برخوردی با ایشان ایجاد می‏کند و این پیغام را می‏دهد. من این را بارها گفته‏ام و آقای میرفطروس هم در کتاب خود این موضوع را نقل کرده است. موضوعی مرسوم و معلوم است.

اپوزیسیونی که به طنز گرفته شد


خانم مهشید امیرشاهی در کتاب "در سفر"شان با همان طنز ویژه، از به شوخی گرفته شدن یک مبارزه‌ی واقعی از طرف افرادی می‌گویند که با دکتر بختیار همکاری می‌کردند. پرسش این جاست که اگر دکتر بختیار از اداره‌ی آن گروه کوچک اپوزیسیون بر نمی‌آمد، چطور می‌توانست از عهده مدیریت مملکتی برآید؟

رزم آرا: من خانم امیرشاهی را چندین سال است که ندیده‏ام، ولی ایشان را دوست داشتم، ایشان خانمی بودند که از همان شروع قضیه، راه‏شان را انتخاب کردند. در کتابی هم که به‏صورت طنز نوشته‏اند، اسم من را هم به صورت دیگری نوشته‏اند. کتاب مقداری طنزآمیز است، ولی اصولی که نوشته‏اند کاملاً درست است. خانم امیرشاهی در این کتاب، به استثنای این‏که رمانسه است، بسیار خوب بررسی کرده‏اند. شورایی که ایشان بیان کرده‏اند…
من صریحاً بگویم که در اطراف دکتر بختیار خون‏دل می‏خوردم! من فاجعه را پیش‏بینی می‏کردم. نه تنها یک‏بار، بلکه چندین بار. من نزدیک‏ترین شخص به آقای بختیار بودم، نه از نظر سیاسی، ولی از نقطه‏نظر پزشکی مسئولیت جان ایشان با من بود و از مسائل خیلی داخلی زندگی ایشان که مربوط به یک طبیب و مریض‏ یا مراجع‏اش می‏شود، آگاه بودم.
به اضافه‏ی این‏که سیاست‏های خارجی با نظر ما هیچ‏وقت موافق نبودند… در همان موقع ۳۷ روز، وقتی ژنرال هایزر به ایران آمد که آن فاجعه‏ی ارتش را درست کند، زمانی نخست‏وزیر مطلع شد که آقای هایزر از فرودگاه مهرآباد خارج شده بود. حتی برای اولین مرتبه به حضور شاه شرف‏یاب نشده بود. این‏ها همه ترفندهایی است که وجود داشت.
من قبل از این‏که به ایران بروم و دولت تشکیل بشود، به خواست دکتر بختیار رفتم خمینی را دیدم. وقتی من در روز ۳۰ دسامبر ۱۹۷۸ برای دیدن خمینی رفتم، رمزی کلارک در آن‏جا بود. او در آن‏جا نشسته بود و آقای یزدی و تمام آن دارودسته در آن‏جا بودند. در نتیجه، دولت امریکا ورق خمینی را بازی کرد. حال به علت کمی وقت، به دلایل آن نمی‏پردازم.
در نتیجه، یکی از علل شکست بختیار، با همین صراحتی که گفتم، علی‏رغم فداکاری‏اش، علی‏رغم امکاناتی که داشت، این بود ‏که اولاً در دستگاه‏اش ضعف بسیار از نقطه‏نظر ارگانیزاسیون و مدیریت وجود داشت و به‏خصوص این‏که یک مشت آدم‏های مشکوک وارد این دستگاه شده بودند. تا حدی که یکی از قاتل‏های‏اش آمده بود آن‏جا بغل دست‏اش نشسته بود.
آموزگار: مملکت یک ستون فقرات دارد، یک سیستم دارد که این سیستم به‏تدریج در طول قرون و اعصار به‏وجود می‏آید. یک پلیس دارد، یک ارتش دارد، یک سیستم اطلاعاتی دارد، یک وزارت دارایی دارد، یک وزارت آموزش و پرورش دارد. این‏‏ها وجود دارند و بعد سر را که آقای نخست‏وزیر است، برمی‏دارند و یک سر دیگر می‏گذارند. این مخ جدید با همان وسایل مملکت را اداره می‏کند و بختیار تمام شهرت‏اش به‏خاطر این است که در یکی از آشفته‏ترین زمان‏ها آمد، حکومت را بر عهده گرفت و در حدی که در آن زمان میسر بود، با جنون اجتماعی و با آن همه ناملایمات و حرکات فاجعه‏ساز، مملکت را اداره کرد. الان هم اگر این محبوبیت‏ را دارد، به‏خاطر همان شهرتی است که از آن زمان برای‏اش حاصل شده است.
اپوزیسیون چیز دیگری است. اپوزیسیون عبارت است از این‏که یک عده از آدم‏هایی که هرکس به دلیلی با حکومتی مخالف‏اند، می‏آیند در جایی دور هم جمع می‏شوند، برای این‏که کاری بکنند. البته مدیریت یک اپوزیسیون خود کار مهمی است. من در این تردیدی ندارم. ولی اپوزیسیون یک هدف دارد و آن هدف‏اش بازگشت و ایجاد یک بدیل و آلترناتیو است، برای حکومتی که در ایران وجود دارد که بیاید آن‏جا را در دست بگیرد.
این مقداری امکانات لازم دارد که بختیار آن امکانات را نداشت. او شبکه‏بندی خمینی را نداشت، پول خمینی را نداشت، مانند خمینی به ایدئولوژی اسلام مسلح نبود، مانند خمینی حمایت بین‏المللی را هم نداشت. از اوایل آذرماه (۱۳۵۷) که دیگر حتی روسیه‏ی شوروی هم که تا آن موقع هیچ کاری علیه ایران و حکومت پادشاهی انجام نمی‏داد، حمایت‏اش را کنار گذاشت، از آن لحظه دیگر معلوم بود که تمام کشورهای جهان از خمینی حمایت می‏کنند.

تاثیر بختیار بر اعتراض‌های بعدی

بعضی‏ها معقتدند که آقای بختیار پرانتزی بود در تاریخ که بسته شد. برخی دیگر برعکس معتقدند که تأثیر آن ۳۷ روز را امروز می‏شود در جنبش سبز دید. نظر شما در این مورد چیست؟

رزم آرا: به‏هیچ‏وجه پرانتز بختیار بسته نشده! بختیار با کاری که کرد، رسالت خود را نشان داد. بعضی‏ها می‏گویند چرا در آن شرایطی که از دست رفته بود، این‏کار را کرد؟ اما اتفاقاً لازم بود که یک نفر و تعدادی ایرانی در مقابل این موج قد علم کنند و در تاریخ نشان بدهند که ایران فقط و فقط روی یک سری دسیسه و فریب در این چاه عمیق افتاد، ولی همه گرفتار این کج‏راهه نشده بودند.
ولی افکار دکتر بختیار به‏هیچ عنوان در این جنبش سبز متبلور نیست. جنبش سبز، جنبشی آلوده است. رستاخیز ایران خارج از دین است، خارج از تمام کسانی است که به هر دلیلی در این ماجرا شرکت کردند. این‏ها همه ناصالح‏اند، هیچ‏کدام از این‏ها این اصالت را ندارند که بخواهند بیایند در خط نجات ایران شرکت کنند.
این جبهه‏ی منفور ملی هیچ‏وقت حاضر نشده بیاید بگوید که ما اشتباه کردیم. هنوز که هنوز است، این وامانده‏ رانده‏های طرف‏داران سنجابی، بازرگان و… وقتی صحبت می‏کنند، می‏گویند کاری که ما انجام دادیم، صحیح بود، بعد به کج‏راهه رفت. یعنی وقتی از آن‏ها مانند یک دستمال کثیف استفاده کردند و بعد انداختندشان دور، حالا مخالف این نظام شده‏اند. تمام این‏هایی که نشسته‏اند این‏‏جا، این فرزند روحانی امام که از هر حرام‏زاده‏ایی حرام‏زاده‏تر است، این ابوالحسن بنی‏صدر و سایرین و سایرینی که آمدند، هیچ‏کدام‏شان عقیده‏شان مبارزه با این رژیم نیست. یعنی این‏ها می‏خواهند ایرانی باشد در چهارچوب اسلام و یک‏خرده رژیم نرم‏تر بشود و مقداری از این افراط‏گری‏اش دست بردارد.
در حالی‏که بختیار معتقد به دمکراسی کامل، مردم‏سالاری و یک اجتماع سکولار خارج از دین بود. دین یک مسئله‏ی شخصی است، مربوط به هر شخصی. ولیکن دخالت دین در نظام دولت، به‏کلی منسوخ است.
یعنی یک نظام، یک اجتماع و یک مملکت سکولار، آنی بود که بختیار می‏خواست و به همین دلیل است که در این خط سبز به‏هیچ‏وجه افکار دکتر بختیار هیچ‏جایی اصلاً در این رهگذر و قیام سبز، زرد و… ندارد.

آموزگار: اگر منظور شخص بختیار است، طبیعی است که پرانتزش بسته شده است. وقتی آدم مرد، خُب می‏میرد! ولی آن‏چه از بختیار باقی مانده است، امید دائمی‏اش بود و این‏که تسلیم نشد به یک حادثه‏ی دردناک در جامعه و در مقابل آن ایستاد.
جنبش سبز که موضوع گفت‏وگوی امروز ما نیست و هر جنبش دیگری هم که باشد، دنباله‏ی تفکراتی است که بختیار داشت. بختیار یک نقشه‏ی خاصی برای مملکت داشت که آن طرز تفکر، الان طرز تفکر برنده‏ای است و مردم همه به آن اعتقاد دارند و به نظر من هم بالاخره این موضوع پیروز خواهد شد. در این من تردیدی ندارم، منتها کمی دیرتر، کمی زودتر.
پرانتز بختیار ممکن است بسته شده باشد، ولی پرانتز اعتراض مردم بسته نشده و اعتراض مردم، همیشه، هر اعتراضی دنباله‏ی اعتراض قبلی است.

الهه خوشنام
تحریریه: عباس کوشک جلالی

Shapour Bakhtiar
دکتر شاپور بخیتارعکس: AP