1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

صد و هفتاد و پنجمین سالروز درگذشت هگل

۱۳۸۵ آبان ۲۲, دوشنبه

۱۴ نوامبر امسال برابر است با ۱۷۵‌مين سالروز مرگ گئورگ ويلهم فريدريش هگل، فيلسوف بزرگ آلمانى. هگل در سال ۱۷۷۰ در اشتوتگارت زاده شد و در سال ۱۸۳۱ در برلين چشم از جهان فروبست. وى در تاريخ انديشه، متفكرى مناقشه‌برانگيز باقى ماند.

https://p.dw.com/p/A7Sm
گئورگ ويلهم فريدريش هگل (۱۸۳۱- ۱۷۷۰)
گئورگ ويلهم فريدريش هگل (۱۸۳۱- ۱۷۷۰)

هگل را از يكسو چكاد ايده‌آليسم آلمان و از ديگرسو فيلسوف خدمتگزار دولت پروس و هموار كننده‌ى راه ماركسيسم مى‌دانند. در حالى كه ارنست بلوخ فيلسوف آلمانى، هگل را متفكرى مى‌شناسد كه نمى‌توان به سادگى از كنار او گذشت، كارل پوپر فيلسوف اتريشى‌تبار انگليسى او را «پيامبرى كاذب» مى‌نامد.

به هر حال جاى ترديد نيست كه هگل بر فلسفه‌ى دو سده‌ى گذشته تاثير داشته است. اين تاثير حتا در حوزه‌ى فكرى انگلوساكسن كه كمتر تحت تاثير ايده‌آليسم و سيستم‌هاى بزرگ متافيزيكى بوده‌، مشهود است.

با اين حال، هگل‌شناسان امروز معتقدند كه اين تنديس تاريخ تفكر، در حال خرد شدن است. يكى از آنان يعنى هربرت شندلباخ مى‌گويد: «ماركسيست‌ها واپسين وفاداران هگل بودند، اما آنان يا محو شده‌اند و يا خاموش. اگر چه هنوز در دانشگاه‌ها درسگفتارها و سمينارهايى براى هگل برگذار مى‌شود، اما امروزه چه كسى جرئت مى‌كند بطور جدى فلسفه‌ى او را نمايندگى كند؟ اعتماد تزلزل‌ناپذير هگل به عقلانى بودن واقعيت، راه بازگشت به هگل را مسدود مى‌كند».

زمانى از بازگشت به كانت سخن گفته مى‌شد، اما چنين چيزى امروز در مورد هگل گفته نمى‌شود. آيا مى‌توان در مقايسه‌ى ميان اين دو متفكر بزرگ آلمانى گفت كه نظريات كانت خود را به كرسى نشانده است؟ شندلباخ هگل شناس آلمانى اين مساله را چنين فرمولبندى مى‌كند: «فقط كانتى‌ها وجود دارند و نيمه‌هگلى‌ها كه نيمه‌ى ديگرشان كانتى است. بنابراين همه‌ى ما كانتى هستيم».

دويچه وله به اين مناسبت گفتگويى داشته است با شهرام اسلامى پژوهشگر ايرانى و فارغ التحصيل رشته‌ى فلسفه از دانشگاه برلين كه در زير از نظر خوانندگان گرامى مى‌گذرد.

مصاحبه‌گر: بهرام محيی

دویچه‌وله: آقای اسلامی امروز مصادف است با صد وهفتاد و پنجمین سالروز درگذشت هگل، فیلسوف آلمانی. لطفا به صورت بسیار فشرده بفرمایید که جایگاه هگل در تاریخ اندیشه‌ی مغرب زمین کجاست؟

اسلامی: این سوال، سوال جالبی‌ست، به این علت که در واقع خود تعالیم فلسفه‌ی هگل به ما می‌آموزد که در مورد یک فیلسوف و فلسفه‌اش به‌طور تاریخی قضاوت بکنیم. اگر بخواهیم به این سوال به طور درست پاسخ بدهیم، باید نگاه کنیم که هگل در چه دوره و در چه مرحله‌ای از فلسفه اصولا به مسایل نظری دست می‌یازد. یعنی اگر ما قبول بکنیم که از دوره‌ی دکارت ما با فلسفه‌ی معرفت‌شناسی مواجه هستیم، هگل انتهای این مرحله را برای ما مشخص می‌کند. در واقع این فلسفه هگل است که به ما می‌آموزد در مورد یک فیلسوف و فلسفه‌اش به طور تاریخی قضاوت کنیم و به این اعتبار فلسفه‌ی هگل انتهای یک مرحله از دوران فلسفه است که ما به عنوان دوره‌ی معرفت‌شناسی یا شناخت‌شناسی می‌شناسیمش. یعنی اگر نگاه بکنیم این دوره با فلسفه‌ی دکارت شروع شده و سوژه یا فاعل شناسا همچون یک کشتی بر دریایی ناآرام رها شده، با فلسفه‌ى هگل این کشتی به بندر امن می‌رسد. در واقع دوره‌ی معرفت‌شناسی که با کانت به اوج رسیده و دارای دست‌اندازهای معینی بود، با فلسفه‌ی هگل این ناهماهنگی‌ها برطرف می‌شود. هگل به‌گونه‌ای باورنکردنی تمام حوزه‌های شناخت را، تمام قلمروهای شناخت را بهم مربوط می‌کند، قلمروهایی نظیر اجتماع، تاریخ، اخلاق، زیبایی‌شناسی و دین. از این لحاظ هیچ فیلسوفی قبل از هگل دست به این کار عظیم نزده بود. یعنی اگر ما نزد ارسطو یک کلیتی را در مورد پرداخت و موضوع‌های مختلف می‌بینیم، ولی به صورت ارگانیک هیچوقت ارسطو به این موضوع نرسیده بود. این تنها در فلسفه‌ی هگل و تعالیم نظری هگل است که یک وحدت ارگانیک بین قلمروهای مختلف بوجود می‌آید. از لحاظ دیگری می‌شود به فلسفه‌ی هگل و جایگاه تاریخی‌اش اشاره کرد که در واقع ورود تاریخ به فلسفه است که در واقع تنها این نیست که فلسفه تاریخی دارد، بلکه خود تاریخ دارای فلسفه می‌شود. این را می‌شود به صورت اجمال اهمیت تاریخی فلسفه‌ی هگل یاد کرد که در انتهای یک دوران فلسفی، یعنی دوره‌ی معرفت شناسی ایستاده است.

دویچه‌وله: تفکر هگل نه فقط در میان تاریخ‌نویسان اندیشه، بلکه حتا در میان خود فیلسوفان نیز بسیار مناقشه‌برانگیز بوده است. بسیاری از متفکران تحت تاثیر او بوده‌اند، و از طرف دیگر هگل مخالفان شدیدی میان فیلسوفان نیز داشته است. کافی‌ست در این زمینه به شوپنهاور، آدورنو و پوپر اشاره کنیم. به نظر شما چه عوامل و عناصری یک چنین ويژگی‌‌اى را به اندیشه‌ی هگل می‌دهد؟

اسلامی: همانطور که به درستی اشاره می‌کنید، به این علت که هگل (اگر بخواهیم از این اصطلاح استفاده بکنیم) به «جریان گرم» فلسفه گرایش دارد، به شدت فلسفه‌اش قطبی می‌شود. یعنی دافعه و جذابه‌ی زیادی دارد. اگر ما بخواهیم در سه حوزه‌ی مختلف به فلسفه‌ی هگل بپردازیم در زمینه‌ی شناخت، اهمیتی که نقش تاریخ در فلسفه‌ی هگل دارد و سرانجام به خود دیالکتیک هگل نگاه بکنیم، متوجه می‌شویم که مشکلی که بیشتر فلاسفه با هگل دارند در حوزه‌ی شناخت است که در واقع هگل اصل تفکر و روند تغییرات در تفکر را به پرنسیپ هستی مربوط می‌کند و در واقع هستی از طریق حرکات فکر و اندیشه توضیح داده می‌شود. و در فلسفه‌ی هگل یک تمامیت‌خواهی وجود دارد که این تمامیت‌خواهی می‌خواهد کل هستی را دربربگیرد. در آنزمان به هگل به شوخی عنوان می‌کنند که فلسفه‌ی شما همه‌ی واقعیت را توضیح نمی‌دهد. جواب هگل در واقع این است، پس افسوس بر این واقعیت یا افسوس بر این واقعیت بیرونی که نمی‌تواند فلسفه‌ی من را برتاباند! این مسئله باعث می‌شود فیلسوف‌های مختلف به این تمامیت‌خواهی هگل انتقاد بکنند. از سوی دیگر بخاطر سیستم‌سازیی که در فلسفه‌ی هگل صورت می‌گیرد و هیچ حوزه‌ای را، همانطور که قبلا هم گفتم، بیرون نمی‌گذارد هر گونه توضیح سوا از دستگاه و یا روند فکری منطقی هگل، که دیالکتیک باشد، مجاز نیست و این بازهم باعث نارضایتی و در واقع انتقاد شدید فیلسوفان به فلسفه‌ی هگل می‌شود.

دویچه‌وله: اگر از سکوی امروز بخواهیم به مسئله‌ بنگریم، اندیشه‌های هگل کجا و چگونه می‌توانند کارساز و تاثیرگذار باشند؟ به عبارت دیگر امروز هگل به چه کار ما می‌آید؟

اسلامی: سوال بازهم بسیار جالبی‌ست، به این علت که این سوال را کسی از آدورنو کرده بود و آدورنو در پاسخ گفته بود، این سوال باید به این گونه عوض بشود که امروز چه اهمیتی برای فلسفه‌ی هگل دارد و نه برعکس! این موضوع برمی‌گردد به یکی از شاگردان هگل که در واقع صحبت از جریان زنده و جریان مرده در نظرات هگل کرده بود. اگر ما بخواهیم اهمیت فلسفه‌ی هگل را امروز دنبال بکنیم، با توجه به فاصله‌ی زمانی که از هگل داریم، باید بگوییم که هگل با وارد کردن تاریخ و درک تاریخی در فلسفه به ما امکانی داده است که ما بتوانیم نظرات فلاسفه‌ی دیگر را بصورت اجزای روند تکامل فکر نگاه کنیم. این یک مسئله است، یعنی دیدی تاریخی‌ست که وارد فلسفه، و از طریق فلسفه وارد علوم دیگر شده است. دومین مسئله اینکه هگل تمام سطحی نظری‌ها و تمام ساده‌انگاری‌هایی را که در حوزه‌ی شناخت اجتماع وجود داشت از بین برده است. یعنی ما نگاه می‌کنیم که در حوزه‌ی علوم سیاسی هگل نقش فائقه‌ای دارد، به این علت که توانسته روابط یا نظرات فلسفی را در یک رابطه‌ی تنگاتنگ با مسایل اجتماعی دنبال بکند. در حوزه‌ی اخلاق هگل از هرگونه اخلاقی که هنجاری باشد فلسفه‌ی خودش را دور نگهداشته و سعی کرده است که حوزه‌ی اخلاق را به مسئله‌ی کلی‌تری، یعنی رابطه‌ی آن با اجتماع و رابطه‌اش با فقر توضیح بدهد. در رابطه با دین ما متوجه می‌شویم که فلسفه ی هگل بازهم رابطه‌ی معقولی را بین دین و خردگرایی توانسته برقرار بکند. آنچیزی که با هگل به ما به ارث رسیده است، ورود به مبحث مدرن است، یعنی در واقع دوران مدرن با بحث‌های هگل برای ما شروع می‌شود. هگل اولین فیلسوفی‌ست که بطور جدی بحرانی را مشاهده می‌کند که میان فلسفه‌ی خودش و فلسفه‌ی ماقبل خودش، که سنت باشد، می‌بیند. اگر هگل فکر می‌کرد که از لحاظ تاریخی جایگاه فلسفه‌ی خودش در پایان تاریخ است، یعنی در واقع انتهای خود فلسفه‌ی هگل است، ما متوجه می‌شویم که وارد مرحله‌ی جدیدی شده‌ایم که ظرفیت‌های فلسفه‌ی هگل به انتهای خودش رسیده و باید از دوره‌ی معرفت‌شناسی بطور کلی بیرون بیاییم و وارد مرحله‌ی جدیدی از فلسفه بشویم.

دویچه‌وله: آقای اسلامی از اینکه فرصت این گفتگو را در اختیار ما گذاشتید از شما سپاسگزاريم.