1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

فرايند سكولاريزاسيون در اسلام (۲)

۱۳۸۳ دی ۲۵, جمعه

در بررسى آراى جامعه‌شناس آلمانى‌ «ماكس وبر» درباره اسلام و روند عرفى‌شدن يا سكولاريزاسيون درغرب و جهان اسلام، جامعه‌شناس انگليسى فرنسيس رابينسون در مقاله‌اى تحت عنوان «فرايند سكولاريزاسيون در اسلام» مى‌كوشد بررسد كه نظريه ماكس وبر تا چه حدود بر جهان اسلام قابل انطباق است. (بخش دوم)

https://p.dw.com/p/A7UJ
ماكس وبر، جامعه‌شناس آلمانى (۱۸۶۴ تا ۱۹۲۰)
ماكس وبر، جامعه‌شناس آلمانى (۱۸۶۴ تا ۱۹۲۰)عکس: dhm

با اجراى يك رشته اصلاحات در هند مستعمره‌ى قرن نوزدهم ميلادى ميان حوزه دادگاه‌هاى بريتانيايى و حوزه علماى اسلامى جدايى افتاد. اولى قوانين حقوق عمومى بريتانيايى و يا قوانين شخصيه آنگلو/محمدى را بكار مى‌بست و دومى مى‌كوشيد تا حد ممكن در احكام خود كاملا از مبانى شريعت اسلام پيروى كند. زير نظر نهاد‌هاى قضايى بريتانيايى، علما نيز داراى يك نظام محدود از قواعد حقوقى بودند كه نهادهايى مانند دارالافتاء مدرسه‌ى مذهبى «دئوباندى» و سازمان «اميرى شريعت» متعلق به پولوارى شريف بهار اين مبانى حقوقى را نمايندگى مىكردند.(۱۱)

در گستره آموزش، نظامى بكلى جديد تأسيس شد كه خود را به اسلام متعهد نمىدانست. در اين نظام دانشى كه آموزش داده مىشد، دانشى بود به منظور پرورش قابليت‌هاى انسان با هدف ورود به عرصه‌هاى كار در بوروكراسى مدرن؛ دانشى نبود كه به گسترش تأثيرات وحى آسمانى پيامبر اسلام يارى رساند. دستاوردهاى قابل ملاحظه در اين نظام نوين مبتنى بر دانش و علوم غربى بودند، به همان‌گونه كه در دانشگاه‌هاى انگليسى تحصيل مى‌توانست كرد، و نه بر مبناى «تفسير» و «فقه» اسلامى كه سنجه‌هاى آن در قاهره و نجف تعيين مى‌شدند. تدريس و فراگيرى آموزه‌هاى اسلامى بطور فزاينده‌اى به سراشيبى كم‌اعتنايى افتاد و اين آموزه‌ها براى جامعه و دولت هر چه بيشتر نامربوط شدند. در اينجا نيز يك چندپارگى مشاهده مى‌شود: تمايز ميان موسسات آموزشى رسمى كه دانش غربى را در يك محيط انگليسى‌شده مى‌آموزاندند و نهادهاى اسلامى مانند كالج «آليگار» كه مى‌خواست دانش غربى را با مختصات فرهنگ اسلامى پيوند زند. تفاوت عظيم‌ترى پديد آمد ميان همين كالج كه سيلى از فارغ‌التحصيلانى را بيرون مى‌داد كه بكل با مفاهيم غربى مى‌انديشيدند و قادر به خدمت در عرصه‌هاى متنوع تمدن غربى بودند و «مدرسه»هاى اسلامى كه در مقايسه، شمار هر چه قليل‌تر از فارغ‌التحصيلان معممى را بيرون مى‌داد كه به جهان از دريچه‌ى عدسى مذهبى خود مى‌نگريستند و با تعصبى قشرى قصد خدمت به اسلام را داشتند.(۱۲)

در پهنه قدرت، پس از آنكه بريتانيايى‌ها در دهه پس از ۱۸۶۰ ميلادى قضات شرع را بركنار كردند، تنها حلقه پيوند ميان اسلام و قدرت، حقوق آنگلو/محمدى باقى ماند. با اين حال رابطه ميان مسلمانان و قدرت توانست رشد كند. به هنگامى كه بريتانيايى‌ها در فاصله‌ى سال‌هاى ۱۹۰۹ تا ۱۹۴۷ ميلادى رفته‌رفته قدرت را به هندى‌ها واگذاردند، حيطه سياست را به گونه‌اى شكل داده بودند كه در هر عرصه‌اى هويت اسلامى تثبيت شده بود. مسلمانان از نهادهاى انتخابى ويژه‌ى خود برخوردار بودند؛ شمار معينى از كرسى‌‌هاى انتخابى براى آنان تضمين شده بود؛ و در نهايت آن شد كه مسلمانان از يك دولت اسلامى بنام پاكستان برخوردار شوند. در نيمه نخست سده‌ى بيستم از قرار معلوم ما شاهد يك فرايند نسبتا از درون متضاد (پارادوكس) هستيم، همانگونه كه در انگلستان عصر ويكتوريا روى داد، بدين‌گونه كه اعجاززدايى در آموزش بسرعت پيش رفت، در عين آنكه اهميت سياسى دين به قوت خود باقى ماند.(۱۳) طبيعى است كه در پى اعجاززدايى مى‌توان چندپارگى را نيز تشخيص داد. در نظام دولت مستعمره‌ى هند تكوين مبانى دنيوى در ساحت سياست بوقوع پيوست. مهم‌تر آنكه، تفاوت اساسى ايجاد شد ميان مسلمانانى كه آزادى را در عقب‌نشينى بريتانيا و واگذارى دولت مستعمره و قوانين آن به يك هند سكولار و يا يك دولت اسلامى پاكستان مى‌ديدند و مسلمانانى كه آزادى را در اجراى شريعت اسلامى و پيوند حقيقى ميان قوانين الهى و ماشين دولت مدرن مى‌جستند.(۱۴)

از اين رو، در هند مستعمره يك فرايند سكولاريزاسيون ملايم خود را عيان ساخت؛ اسلام از گستره‌هاى حقوق، آموزش و قدرت، در هر يك به نسبتى، جدا شده بود. با مفهوم «دوگرايى ساختارى» شايد بهتر بتوان اين وضعيت را توصيف كرد. از يكسو اركان يك دولت مدرن مستعمره تكوين مى‌يافت كه مسلمانان تا حدودى برخى اولويت‌هاى خود را بر آن تحميل كرده بودند؛ از سوى ديگر نهادهاى اسلامى چندانى در گستره‌هاى حقوق، آموزش و يا انديشه سياسى ديگر باقى نمانده بودند. در حاليكه در تركيه، در فاصله ميان اصلاحات مشهور به «تنظيمات» و مرگ «كمال آتاتورك» دين اسلام از بدنه‌ى عرصه‌هاى حقوق، آموزش و قدرت بكلى بيرون رفت. اما در ايران تا كناره‌گيرى رضا‌ شاه از قدرت در سال ۱۹۴۱ م. و يا در مصر تا انقلاب افسران آزاد در سال ۱۹۵۲ م. بايد بيشتر از يك دوگرايى ساختارى، همانند هند مستعمره سخن گفت. در واقع تا ميانه سده‌ى بيستم اين دوگرايى ساختارى خودويژه‌ى بخش بزرگى از جهان اسلام بود.(۱۵)

حال مىپردازيم به فرايند سكولاريزاسيون ذهنى يا به عبارت ديگر خروج جهان‌بينى مذهبى از آگاهى انسان. در اينجا نيز چنين به نظر مى‌آيد كه حق به جانب «وبر» باشد. به نظر مى‌آيد ظهور يك اسلام پروتستان يا يك اسلام پاك‌دين (پيورتن) بى‌ارتباط با روند اعجاززدايى نباشد. آبشخور اين اسلام پا‌ك‌دين را بايد در جنبش تجددخواهى و اصلاح‌طلب سده‌هاى هيجدهم و نوزدهم ميلادى جست كه جهان اسلام را دربر گرفت.(۱۶) «باربارا متكالف» در پژوهش‌هاى خود پيرامون مدرسه دئوباندى و پيدايش آن در نيمه دوم سده‌ى نوزدهم، يكى از اين نمودها در سرزمين هند را مورد تحليل قرار داده است. وى اشاره به افزايش رويكردى دارد كه خود را هر چه بيشتر مقيد به قرآن، احاديث و شريعت مى‌بيند. اين اسلامى است مبتنى بر مكتوبات و اسلامى عقلانى، به اين معنا كه دين را خودآگاه و نظام‌دهنده ساخته و به اصول تجريدى اقتباس مى‌كند. در پى آن گروه‌هايى از مسلمان ظاهر مى‌شوند كه اغلب ايشان هر چند كه عرفان مقدس اسلامى را مطرود نمى‌دانند، ولى خود را سرسپرده‌ى نوعى آيين مذهبى مى‌دانند كه متمايز است از آيين اماكن مقدسه‌ى صوفى‌ها. تعريفى كه ايشان از اسلام خود ارائه مى‌دهند در تقابل با اشكال روستايى‌وار و خرده‌انديش اين عبادتگاه‌هاى مقدس صوفيان است. در اينجا اسلام يك شكل جهانى دارد، به گونه‌اى كه تمامى مسلمانان هند و حتا سراسر جهان در آن مى‌توانند مشاركت داشته باشند. از آن گذشته رشد و تكوين اين نوع قرائت از اسلام، همانند فرارويى پروتستانتيسم اروپايى، بشدت با كاربست فشار براى اشاعه آموزه‌هاى مذهبى توأم است.(۱۷)

بدين‌ صورت در ميان گونه‌‌هاى مختلف اسلام هندى، نوعى پاك‌دينى اسلامى شكل گرفت كه نوع افراطى آن «اهل حديث» است كه تنها قرآن و احاديث را برسميت مى‌شناخت. مسلمانان پاك‌دين شبكه‌ى بزرگ قديسان و بزرگان را كه حلقه‌هاى واسط نزديكى به خداوند بودند را ناديده گرفتند. آنها ديگر در يك جهان انباشته از نيروها و هستنده‌هاى مقدس نمى‌زيستند. به زعم ايشان خدا امرى كاملا برين است و براى يك زندگانى ناسوتى كه بتوان آن را پرهيزگارانه ناميد، راهنمايى جز اتكا به وحى خداوندى كه از طريق پيامبر اسلام نازل شده نيست. براى اين دسته از مسلمانان جهان مى‌بايستى هر چه بيشتر به مكانى سرد، بيروح و اعجاززدوده مبدل شود. در پروتستانتيسم مسيحى چنين فرايندى را به منزله‌ى راهگشاى سكولاريسم ارزيابى مى‌كنند. در واقع، پس از آنكه ارتباط ميان انسان و خدا به سخنان خدا محدود گشت، آنگاه اعتقاد به خداوند منوط به سخنان باورپذيرش مى‌گردد. به محض آنكه اين باورمندى فروكش كند، آنگاه تمامى دروازه‌ها به روى يك فرايند سكولاريزاسيون گشوده خواهند شد.

البته اين بدان معنا نيست كه ادعا كنيم در اسلام نيز بايد در انتظار چنين نتايجى بود، بلكه تنها شباهت‌هايى را در مسير طى شده مى‌توان تشخيص داد. لازم به يادآورى است كه اين تنها در هند نيست كه ما شاهد ظهور اسلام پاك‌دين هستيم، بلكه در ديگر بخش‌هاى جهان اسلام نيز چنين رويكرى مشاهده مى‌شود. (ادامه دارد)

فرنسيس رابينسون / برگردان: داود خدابخش