1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

فلسفه‌ی حقوق بشر (گفتار چهارم): حقوق بشر در سده‌های ميانه

۱۳۸۳ بهمن ۳۰, جمعه

در سده های ميانه، انديشه‌ی يونانی حق طبيعی، زير سيطره‌ی کليسا در محاق افتاد. مسيحيت در آغاز و بر طبق آموزه‌ها و موعظه‌های عيسا مسيح، همه‌ی انسانها را در مقابل خداوند برابر می دانست. اما با تسلط تدريجی کليسا بر حيات سياسی و اجتماعی، شکاف هولناکی ميان آنچه که برابری در مقابل خداوند ناميده می‌شد و يک برابری واقعی انسانی در حيات اجتماعی ايجاد شده بود.

https://p.dw.com/p/A7UC
عکس: Illuscope

برای آباء کليسا، حقوق بشر معنا نداشت و انسانها بايد حتا با زور به راه راست هدايت می شدند، تا دچار آتش جهنم نگردند. به اين ترتيب، پيگرد و سرکوب دگرانديشان توجيه می شد. آباء کليسا با توسل به روايات کتاب مقدس (عهد عتيق)، اينگونه استدلال می کردند که انسان از طريق خوردن ميوه ی ممنوع و ارتکاب گناه باعث شد تا خداوند او را از بهشت براند و از خود دور سازد. بنابراين، زندگی زمينی در نقطه ی مقابل زندگی در بهشت قرار دارد و انسانها در زندگی اين جهانی خود، هرگز قادر به دستيابی به حقوق انسانی نمی شوند. پس راهی جز اين وجود ندارد که آدميان با ايمان و ايقان به آموزشهای کليسای مسيحی، تدارک يک زندگی واقعی در «ملکوت آنجهانی» را ببينند.

به اين ترتيب، آزادی فرد در سده های ميانه، صرفا" آزادی در روی آوردن به خدا آنهم در چارچوبی بود که کليسا مقرر می کرد. خارج از اين چارچوب، همه چيز شّر و شيطانی بود و هر کس آموزه های کليسا را نمی پذيرفت، از حق حيات و مالکيت محروم می گشت. درک قرون وسطايی از امر حقوقی، به شدت متأثر از جهان بينی مسيحی بود. روحانيون مسيحی مدعی حقيقت مطلق بودند و دانش را در انحصار کليسا می پنداشتند. به همين دليل اين حق را برای خود قائل بودند که در مورد انسانها و امور و شيوه های زندگی آنان داوری کنند. از منظر حقوق بشر، تا قرن يازدهم سده های ميانه، دورانی تاريک بر تاريخ بشريت حکمفرما بود. تنها از اواسط اين قرن است که رقابتهای شديد ميان قدرتهای سياسی دنيوی و اخروی، يعنی شاهان و پاپ ها ـ که بعدها در تکامل تاريخی خود به جدايی کامل کليسا از دولت منجر گشت ـ فضاهايی برای طرح انديشه های تازه ای درباره ی حقوق انسانی ايجاد کرد.

دريافتهای جديد از حقوق انسانها در اين دوره، عمدتا" بر آموزه های حق طبيعی فلسفه ی رواقی يونان باستان و برخی انديشه های آگوستين متفکر مسيحی استوار بود. خرد انسان به تدريج جای خود را در اين ميان می گشود و عرصه را بر ايمان ناب مسيحی تنگ تر می ساخت. تفسيرهای تازه با تکيه بر روايت تورات، مبنی بر آفرينش انسان چونان تصوير قرينه ای از خداوند و نيز آموزه ی مسيحيت مبنی بر امر تجسد، يعنی حلول روح خداوندی در کالبد عيسی به مثابه فرزند او و مصلوب شدنش در راه رستگاری انسانها، زمينه ساز دگرگونی از تصوير انسان شد. اين تفسيرهای تازه، جايگاه انسان را در نظام آفرينش ارتقا و منزلت او را اعتلا بخشيد.

توماس آکوين يزدانشناس قرن سيزدهم تصريح می کرد که انسان موجودی خردمند و از طريق حق طبيعی خود، در قوانين جاودانه ی الهی سهيم است. او نظريه ی حفظ خويشتن فلسفه ی رواقی را با استناد به روايات يهودی و اين فرمان خداوند به موسی که تو اجازه نداری کسی را بکشی، از نظر ايمانی مستدل ساخت. همچنين اين فرمان خداوند که تو اجازه نداری دزدی کنی، از نظر توماس آکوين، حق انسان برای مالکيت و حفظ آن تفسير می شد.

بنا بر ملاحظات فوق می توان گفت که بيلان حقوق طبيعی انسان در سده های ميانه دوگانه بود: از طرفی کليسای مسيحی به دليل ادعای حقيقت مطلق، هيچ حقوقی را برای دگرانديشان به رسميت نمی شناخت و ايده ی اقتدار الهی هر دو نهاد قدرت آنجهانی و اينجهانی، يعنی کليسا و دولت، فرصتی برای اعاده ی حقوق انسانها فراهم نمی ساخت. و از طرف ديگر آموزه های يهوديت و مسيحيت نه تنها توانستند با سرمشق قرار دادن آزادی و برابری انسان در وضعيت اوليه يعنی در بهشت، ضربه های نابود کننده ای بر نهادهای برده داری وارد کنند، بلکه با تکيه بر روايت های دينی از جمله آفرينش انسان به مثابه تصوير قرينه ای از خداوند و مصلوب شدن عيسا پسر خدا در راه رهايی و رستگاری انسانها، جايگاه انسان را در نظام آفرينش آنچنان ارتقايی بخشيدند که بر مبنای آن، انديشمندان عصر جديد بتوانند شالوده های نظری حقوق بشر به مفهوم امروزين آن را تحکيم کنند.

بهرام محيی