1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

محسن مخملباف / «سكس و فلسفه» و معضل سانسور در ايران

۱۳۸۴ آذر ۱۹, شنبه

شهر رم پایتخت ایتالیا به تازگی میزبان برگزاری جشنواره فیلم آسیا بود که در چارچوب آن فیلمهایی از ایران هم به نمایش درآمدند، از جمله فیلم «سکس و فلسفه» ساخته جدید محسن مخملباف کارگردان پرآوازه ایرانی که خود نيز به دعوت برگزارکنندگان در این جشنواره حضور داشت. اما موضوع این فلیم درباره چیست، انگیزه مخلمباف از ساختن این فیلم چه بوده و چرا این فيلمساز صاحبنام ایرانی فعالیتهای خود را به خارج کشور منتقل کرده؟ پرسشهاي

https://p.dw.com/p/A69x
«ما نیستیم که فیلمسازی را در ایران تعطیل کردیم. فیلمسازی ما را در ایران تعطیل کرده‌اند!»
«ما نیستیم که فیلمسازی را در ایران تعطیل کردیم. فیلمسازی ما را در ایران تعطیل کرده‌اند!»عکس: AP

ى كه صداى آلمان كوشيده است در گفتگویی با محسن مخلملباف پاسخى بر آنها بيابد.

(براى شنيدن گفتگو با محسن مخملباف به پايان صفحه رجوع كنيد!)

***********

مصاحبه گر: مريم افشنگ (گزارشگر صداى آلمان در رم)

صداى آلمان: آقای مخملباف، در فیلم «سکس و فلسفه» تماشاگر با بازیهای اغراق‌آمیزی مواجه است و فضاهای خاصی که تکیه به نمایشی بودن یا تئاتری بودن دارند. آیا شما بعنوان کارگردان هدف خاصی را از تئاتری بودن این صحنه ها دنبال می‌کردید؟

محسن مخملباف: قصه‌ای تخیلی‌ست، فاصله دارد از فیلم هایی که من تا بحال ساخته‌ام و در واقع یک موقعیت «برشت»ی است، منتها با یک تلاشی برای اینکه این وجه‌اش پوشیده باشد. قصه‌ی مردی ست که چهاربار عاشق شده و معلم یک کلاس رقص است، از طریق بیادآوردن خاطرات عاشقانه‌اش راجع به مفهوم عشق فکر می‌کند که آیا اصلا عشق واقعیت دارد؟ آیا عشق ابدی ست؟ آیا همانطور كه هرچیزی یکروزی بوجود می‌آید و از بین می‌رود، آیا عشق هم بوجود می‌آید و با عشق دیگری از بین می‌رود؟ اینها یکسری سوالهایی ست که بازیگر فیلم دارد، ولی این به لحاظ فرم در یک مدلی کار شده است که انگار فیلم بین تئاتر و سینما، بین رقص و واقعیت، بین گذشته و حال رفت و برگشت دارد. یک تجربه ای بوده است برای من به لحاظ فرم و میزانسن. مثلا شاید بعکس خیلی فیلم ها که ممکن است حرکت دوربین را من به حداقل رسانده باشم، توی آن مدام دوربین حرکت دارد، مدام بین سالن تئاتری رقص و بیرون رفت و برگشت دارد، یک تلاش عامدانه است.

صداى آلمان: «سکس و فلسفه» تکیه خاصی برجسم و بدن انسان دارد. آیا می خواستید در حقیقت بگویید که سینمای ایران آرام آرام باید نزدیک بشود و توجه بکند به جسم؟ و اینکه مثلا ما یک پلانی را داریم، حدود چند دقیقه، دست یک زن و مرد با هم بازی می‌کنند، این دو دست همدیگر را می فشارند و تکیه‌ی شما با این بازیهایی که حالا در صحنه های دیگر هم یکجورهایی تکرار می‌شود، اینست که سینمای ایران جسم را فراموش کرده است؟

محسن مخملباف: من نمی‌توانم برای سینمای ایران مانیفیست بدهم، من تجربه های خودم را می کنم. بهرجهت این یک قصه ای ست راجع به عشق و رابطه ی عاشقانه. چهارمدل عشق و به نوعی چهار تجربه ی زنانه توی این فیلم وجود دارد، زنی که فقط عشق اش آسمانی ست، زنی که عشق اش زمینی تر شده و همینجوری مدام لایه های مختلفی که در یک طیف مدام رنگ به رنگ می شود. این در واقع یک تجربه است برای گفتن یک قصه که من نمی توانم بگویم سینمای ایران باید به کجا برود. من تقریبا تلاش کرده ام با هر فیلم ام یک چیزهایی را بشکنم، حالا، در فرم یک چیزی را تجربه بکنم، گاهی در مطرح کردن یک موضوع. مثلا سالها پیش، وقتی که صحبت کردن از عشق تقریبا دشوار بود، من آن فیلم «نوبت عاشقی» را ساختم راجع به اینکه آیا یک زن اصلا حق دارد که همسر خودش را انتخاب بکند که آن جنجالها شد، یا مثلا در «شبهای زاینده رود» راجع به ریشه های فاشیسم توی ایران، چه در چپ، چه در راست كه حضور دارد در فرهنگ ما که آن فیلم توقیف شد. اینها روحیات خود من است در محتوی، در کارهای خودم. بنابراین نمی توانم مانیفیست بدهم که بقیه آیا باید اینکار را بکنند یا نه!

صداى آلمان: سينمای ایران در در دهه ی ۶۰ با سانسور شدیدی مواجه شد، ولی از دل آن سانسور سینماگرهایی آمدند بیرون که یکی از آنها شما بودید و بنوعی سینمای ایران را در جامعه ی بین الملل مطرح کردند. چی می شود که بعد از گذشت ۲۰ سال سینماگرهایی مثل شما دیگر حاضر نیستند توی ایران فیلم بسازند و خارج از ایران شروع به فیلمسازی می کنند؟ آیا فشارها بیشتر شده و ما دوباره داریم با یک فشارهای جدیدی مواجه می شویم، یا اینکه شما سبک فیلمسازی تان را خواسته اید تغییر بدهید و نخواستید دیگر در ایران فیلم بسازید؟

محسن مخملباف: هنوز من بزرگترین آرزویم اینست که مدام و مدام در ایران فیلم بسازم. در واقع ما نیستیم که فیلمسازی را در ایران تعطیل کردیم. فیلمسازی ما را در ایران تعطیل کرده اند، وقتی که به فیلمنامه های ما اجازه نمی دهند. مثلا فرض کنید، خانم من یک فیلمی را اجازه گرفته از وزارت ارشاد که در افغانستان ساخته است. با اینکه این فیلم سناریوش اجازه گرفته، خود فیلم اجازه گرفته، اما در ایران نمایش اش نمی دهند. اصلا معنی اجازه می رود زیر سوال، ولی خوب این فیلم را می گذارند برود خارج از کشور. به نظر من یکنوع نمایشی است از اینکه در ایران آزادی هست. یکنوع سانسوری هم متاسفانه در دوره ی آقای خاتمی هم وجود داشته است که «سر را با پنبه بریدن» می توانیم اسمش را بگذاریم. یعنی یک اکران محدود خیلی کوچک، بدون تاثیرات اجتماعی. حتا می شود گفت شاید در دوران قبل از آقای خاتمی بسیاری از این فیلم های هنری اکران های خوبی می گرفتند و قبل از اینکه مطبوعات این نقش را داشته باشند در یک دهه ای، علی رغم سانسور شدید، سینمای ایران تاثیرات اجتماعی خوبی داشت در تغییر افکار عمومی، برای ارسال یک تصویر صحیح تر و واقعی تر از مردم ایران به مردم کشورهای دیگر. سینمای ایران چه در دهه ی ۶۰ و در دهه ی ۷۰ وقتی از ایران به خارج از ایران آمده است، در واقع تصحیح کرده تصویر ملت ایران را. گاهی وقتها عشق به ایران را ایجاد کرده است. من شخصا تصمیم گرفته ام بجای فیلم نساختن و درانتظار اینکه یکروزی این تنگ نظری ایرانی دوباره یک خرده صحه ی صدر پیدا بکند، ولی ممکن است در آنروز من مرده باشم یا وقت زیادی را از دست داده باشم، از ایران خارج بشوم، بعنوان یک مهاجر در هر کجا که شرایط فیلمسازی مناسب است فیلم ام را بسازم. به این امید که هموطنان ایرانی ام بالاخره یکروزی، نه یکروزی، همین حالا از طریق نوار ويدئو که دنیای بازتری دارد این فیلم ها را تماشا کنند.