1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

مسير خودويژه‌ى اروپا در تاريخ

۱۳۸۵ بهمن ۲۳, دوشنبه

رويارويى قدرت‌هاى دنيوى و روحانى به تنش‌هايى فراروييد كه ثمرآفرين بود و تا مغز استخوان افراد نفوذى خلاق داشت. هماوردى دو جهان زمينى و آسمانى آزادى‌هايى را به ارمغان آورد كه بستر مناسب سلطنت‌هاى اروپايى و خواب خوش ايشان را برهم ريخت.

https://p.dw.com/p/A7Se
كريستف كلمب عازم كشف كرانه‌‌ى آنسوى اقيانوس
كريستف كلمب عازم كشف كرانه‌‌ى آنسوى اقيانوسعکس: AP

كريستيان مَاير (Christian Meier)، استاد تاريخ باستان دانشگاه مونيخ و رئيس فرهنگستان زبان و ادب آلمان است. وى از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ رياست انجمن تاريخدانان آلمان را عهده‌دار بوده است. مَاير در زمينه‌‌‌‌هاى فروپاشى جمهورى رم باستان و قانون اساسى خودويژه‌ى و شگفت آن و فرارويى ويژگى‌هاى يونانى و دمكراسى و فرهنگ آتنى پژوهش‌هاى ژرفى دارد. يكى از علائق وى از جمله نگرش به تاريخ از سكوى امروز است. آثار كريستيان ماير، بويژه دو كتاب وى با عنوان‌هاى «سزار» و «آتن»، بازتابى گسترده در سطح جهان داشته‌اند. كتاب ديگر كريستيان ماير «از آتن تا آشويتس» نام دارد. وى در اين كتاب مى‌‌كوشد به اين پرسش پاسخ دهد كه چه شد اروپا مسير خودويژه‌اى را در تاريخ جهان پيمود و راه خود را از ديگر تمدن‌ها جدا ساخت.

وى مى‌پرسد، اروپا در چه موقعيتى قرار گرفت كه در عصر جديد مسيرى اين گونه خودويژه را بپيمايد؟ او نخست مى‌كوشد استدلال‌هاى مختلف در توضيح اين خودويژگى اروپايى را بيان دارد، سپس پرسش‌هاى خود را طرح مى‌كند.

يك رشته برهان‌هايى كه تاكنون مطرح شده‌اند، پرسش بالا را با شرحى از موقعيت خاص جغرافيايى، يعنى مكان، زمين و آب و هوا و موقعيت جوى در اروپا توضيح مى‌دهند و عوامل را اين گونه برمى‌شمارند: آب و هواى متعادل و مطلوب، بويژه در شمال منطقه‌ى كوهستانى آلپ، زمستان‌هاى سرد، بطوريكه مانع از گسترش ويروس‌هاى محرك بيمارى‌هاى بويژه واگير مى‌گردد. در اينجا فجايع طبيعى بطور نادر روى داده‌اند. زمين حاصلخير است و آماده‌ى كشت محصولات كشاورزى و نياز چندانى به تداركات فنى و دست بردن در وضعيت طبيعت، مثلا تغيير مسير رودخانه‌ها و غيره نيست. صرف نظر از برخى خشكسالى‌ها، بطور معمول آب به قدر كافى در دسترس است و هر كشاورز تنگدستى مى‌توانسته به ميزان هر چند كمى از محصولات دست يابد، بىآنكه به اربابى قدر قدرت محتاج باشد. در پى ويرانى‌‌‌هاى ناشى از جنگ، دهقان و كشاورز قادر بوده است در اولين فرصت بر سر زمين‌‌اش حاضر شده و به كشت و كار خود ادامه دهد. در اينجا فضاى زيادى براى ابتكارات شخصى باقى مى‌ماند. دسترسى ضرور به ذخاير طبيعى و مواد معدنى، بويژه آهن و وجود جنگل انبوه براى ساخت سرپناه از اهميت بسيار برخوردار بوده‌اند.

از سوى ديگر مناطق بلند كوهستانى و سلسله كوه‌ها به گونه‌اى بوده كه ساختارها و واحدهاى متفاوت سياسى شكل گرفته‌اند و بالاخره اينكه مناطق غربى، مركزى، شرقى و شرق ميانى اروپا بطور نسبى حفاظى بوده‌اند در برابر هجوم قبايل كوچ‌نشين آسيايى ترك و مغول كه هر گاه يكبار يورش مى‌‌‌آورده‌اند.

انسان‌ها در منطقه‌ى پهناور آلپ به طور پراكنده اسكان يافته‌اند و بنابراين بتدريج به تجارت با مواد غذايى، همانند غلات و ديگر موادى كه پراكنده يافت مى‌شدند، مانند نمك، مى‌پرداختند. ماهيگيرى در اين منطقه رواج گسترده‌اى يافته و تجارت از طريق رودخانه‌ها و مسيرهاى دريايى معمول گشته است. با افزوده شدن دامدارى به كشاورزى وضعيت تغذيه نزد انسان‌ها تغيير مى‌كند، زيرا كه پروتئين بيشترى به بدن انسان مى‌رسد. نتيجه آنكه: انسان اروپايى بلندقامت‌‌تر و پرزورتر از مثلا يك هندى و يا يك چينى مى‌شود.

به باور كريستيان ماير، شرح استدلال‌هايى از اين دست را مى‌توان به تفصيل ادامه داد، ولى همه‌ى آنها بطور كلى يك نارسايى عمده دارند. آنها توانايى انسان‌ها را دست كم مى‌گيرند، اينكه انسان قادر است در شرايط مكانى گوناگون بطور متفاوت از توان خود بهره‌ گيرد و متناسب با مكان زيستى‌‌اش اين توانمندى را نشان ‌دهد.

در حاليكه طرفداران اين گونه استدلال‌ها ما را به يكهزار سال پيش از ميلاد ارجاع مى‌دهند، بايد گفت كه چندين سده پيش از آن ما در حوزه‌‌ى درياى اژه شاهد شكلگيرى جماعت‌هاى اسكان‌يافته شبيه به «پوليس» با حاكميت‌هاى سياسى نسبتا عظيم هستيم، مانند تمدن «ميكِنى‌»ها در كرت.

اين واقعيت كه قبايل ترك و مغول (در مقايسه با مجارها) به چين و ايران و هند و آسياى صغير روى آوردند، دلايل تاريخى داشته است: آنها با ثروت‌هاى عظيم و تمدن‌هاى بزرگى روبرو گشتند كه شبيه به آن را در اروپا نمى‌يافتند.

در اين استدلال‌ها سخن از عدم تراكم جمعيت در مناطق آلپ مى‌رود، در حاليكه اين را مى‌توان در ديگر مناطق نيز يافت. در مورد آنچه كه مربوط به ميزان پروتئين در بدن انسان اروپايى در هزاره‌هاى پيش از ميلاد (در مقايسه با مردمان ديگر سرزمين‌ها) مى‌شود، دشوار بتوان سخن گفت. ولى بطور كلى نمى‌توان ادعا كرد كه اروپايى‌ها در اين زمينه از موقعيتى برتر برخوردار بوده‌اند.

درباره‌ى يك رشته عوامل ديگرى كه مطرح مى‌شود، انسان دچار ترديد مى‌گردد. براى مثال: اين درست است كه انسان‌ها در هند، چين و در اسلام آموزش ديده و به شدت در كار فكرى و اكتشاف بودند (حتا فعال‌تر از اروپا)، ولى اين امر به يك پويايى نيانجاميد، آنگونه كه اروپا مسير خودويژه‌اى را پيمود. شيوه‌ى كشاورزى اروپايىِ كشتِ سه‌گانه در سال بر روى زمين كه به تقويت خاك مى‌انجاميد، قابل مقايسه با شيوه‌ى زيركانه‌اى كه چينى‌ها بكار مى‌بستند، نيست. هر اندازه هم كه كوشايى تجارى و هنر صنعت‌گران سده‌هاى ميانه و ثروت حاصل از آن براى بازرگانان را بستاييم، ولى با نگاهى به هند، چين و جهان اسلام نيز درمى‌يابيم كه اين نيز نمى‌تواند خودويژه‌ى اروپا بوده باشد.

به باور ماير، اين امر در مورد آنچه كه ”كشف اختراع” مى‌‌نامند نيز صدق مى‌كند. در سده‌هاى ميانه اختراع نيز نمى‌توانسته يك ويژگى اروپايى بوده باشد. ديويد لاندس براى اثبات اين ادعا از اختراع چرخ آبى، عينك، ساعت مكانيكى و چاپ كتاب نام مى‌برد. ولى اگر در برابر آن صنعت بى‌نظير چينى‌ها در مراحل ذوب و پردازش آهن، اختراع قطب‌نماى مغناطيسى، كاغذ و حتا صنعت چاپ با حروف متحرك در سده‌ى يازدهم، ساخت ساعت نجومى و يا طراحى شبكه‌ى آبراه‌هاى مصنوعى را قرار دهيم، آنگاه در خواهيم يافت كه اروپاى سده‌ها‌ى ميانه چندان دورنگر هم نبوده است. استفاده‌ى نظامى از باروت نزد چينى‌ها زيركانه‌تر بود. اين درست است كه عينك و ساعت در حوزه‌ى كار سودمند افتادند، ولى اين را تا چه اندازه مى‌توان عامل برترى اروپا دانست؟ از آنگذشته شواهدى در دست است كه خاقان چين مى‌كوشيده شوق و رغبتِ كشف و اختراع را با وعده‌ى پاداش در مردم سرزمين‌اش برانگيزد.

و اگر ادعا مى‌شود كه ماهيگيران مدت‌ها پيش از كريستف كلمب در فراسوى درياى مديترانه به دريانوردى مى‌پرداختند، آنگاه كافى‌است اشاره كنيم، در حاليكه مجهزترين كشتى‌ كريستف كلمب تنها ۳۰۰ تن وزن داشت، كشتى چينى در همان زمان وزنى برابر با ۱۵۰۰ تن داشته است. شمار توپ‌هاى سوار شده بر كشتى‌هاى چينى و شمار ملوانان و سطح بارگيرى آنها بسيار بيشتر از كشتى‌هاى اروپايى بوده است. ناوگان دريايى چين در حدود ۱۴۲۰ ميلادى ۳۸۰۰ ناو با ۲۸ هزار ملوان را شامل مى‌شده است. بيشمار درختانِ جنگل‌ها براى ساخت كشتى‌هاى پرعظمت قطع مى‌شدند و حتا مناطق اسكان براى متخصصان و صنعتكاران، براى صدها معمار و بنّا، چلنگر و فلزكار، بادبان و طناب‌كش و نيز براى كسانى كه زمان را محاسبه مى‌كردند، ساخته مى‌شد. هنر كشتى‌سازى در چين از ظرافتى بى‌نظير برخوردار بود.

با اين حال كريستف كلمب با سه كشتى كوچك خود (در قياس با كشتى چينى‌ها) با هدف كشف هند غربى رهسپار درياها شد. شايد در اين آمادگى و توانمندى براى كشف قاره‌ها بتوان يك ويژگى اروپايى را يافت. شايد عامل مهم‌تر آن بوده كه سفر كريستف كلمب و سفرهاى پس از وى پشتيبانى ضرور را از سوى دولت‌ها و شهرها داشته‌اند. ولى اين هنوز براى اثبات اين ادعا كافى نيست كه اروپا در عزيمت خود به فراسوى آب‌هاى بيكران اين مسابقه‌ى تاريخى را برده باشد.

ولى سپس شاهد آن هستيم كه شمار بسيارى از اختراعات و اكتشافات چينى‌ها بدون كاربرد مى‌مانند. هنگامى كه ساعت بزرگ نجومى در پكن بدليل خاك‌گرفتگى از كار مى‌افتد، آن را دوباره بكار نمى‌اندازند؛ صنعت ذوب فلز از رشد خود بازمى‌ماند و پس از سفرهاى دريايى و عظيم اكتشافى «چانگ هو» ناوگان پرشكوه دريايى مى‌پوسد و از ميان مى‌رود و به بازرگانى پررونق با فراسوى آب‌ها خاتمه داده و حتا آن را ممنوع مى‌كنند.

در مجموع چنين به نظر مى‌آيد كه اين عدم پويايى نه ناشى از نبود توانمندى انسان‌، بلكه در نبود امكانات بايد جست تا بتواند به اين پويايى تداومى نامحدود ببخشد. بطوريكه چيز نو جاى خود را به چيزى نوتر بدهد. از سوى ديگر از قرار معلوم مناسبات برخاسته از نظام حكومتى در چين به گونه‌اى بوده كه تحولات ژرف، بويژه آندسته كه ابتكارهاى شخصى بوده‌اند را برنمى‌تابيده است. بدبينى نسبت به بازرگانان و بطور كلى تجارت و نيز عليه نظاميان در آموزه‌هاى كنفوسيوس خود گوياى چنين ايستارى است. ولى وقتى به شكوفايى بازرگانى در كشورهاى اسلامى از راه‌هاى زمين و دريا مى‌نگريم، آنگاه مى‌پرسيم، مگر فضاى آزاد براى ابتكار در آنجاها فراهم نبوده است. بويژه كه در دوره‌‌ى زرين اسلام دانشمندان پيشرفت‌هاى قابل ملاحظه‌اى در عرصه‌ى علوم ديرينه داشته‌اند. ولى با اين حال اين پرسش مطرح مى‌شود كه چرا اين پيشرفت، با وجود كتابخانه‌هاى بزرگ و مراكز علمى و دانش گسترده‌ى عالمان، از مرز معينى فراتر نرفت. آيا حملات ويرانگر مغولان نقشى چنين تعيين‌كننده داشت؟

بهرحال به نظر مى‌آيد كه بايد خودويژگى‌‌هاى اروپا – با زايش نيروها و توانمندى‌هاى جديدش كه بطور متقابل به نيروى رانشى يكديگر بدل مى‌شدند، دگرگونسازى‌هاى عمدى و انقلاب‌هايى كه پويايى را لگام مى‌زدند – را بيشتر در جاى ديگر جست تا ميزان توانمندى‌‌هاى انسانى.

در اين زمينه «ماكس وبر» به عوامل مختلفى اشاره مى‌كند؛ از جمله به ويژگى‌‌ شهرهاى سده‌هاى ميانه كه مهم‌تر از هر چيز خودمختار بوده‌اند. در اين شهرها امنيت حقوقى حاكم بوده است (و اين را مرهون حقوق رومى بودند)، روند رسيدگى دادگاه‌ها بسيار معقول بوده است، حق مشاركت در تصميم براى شهروندان مهيا بوده و نهادهاى متناسب با آن وجود داشته‌اند. يعنى تمامى پيش‌شرط‌ها براى تجلى مفهوم شهروندى، مفهومى ساخته و پرداخته‌‌ى مغرب زمين، فراهم بوده است. در چنين فضايى امكان نوآورى و بالندگى را مى‌توان يافت و بنابراين كار كردن به صرفه بوده است و مى‌شده تجارت كرد و بنگاه‌هاى تجارتى تأسيس كرد و آن‌ها را گسترش داد. مى‌شده به كار خود تخصص بخشيد و به رقابت برخاست. مجموعه‌ى اينها دگرگونى‌هاى متنوع و متناوبى را در پى آوردند. و بدين گونه بود كه پيش‌زمينه‌هاى يك سرمايه‌دارى مدرن شكل گرفت.

در كنار اين موقعيتِ شهرها در سده‌هاى ميانه بايد از حضور موازى واحدهاى سياسى متنوع نيز نام برد كه خود در رقابت با هم عاملى براى شكوفايى و استقلال اين شهرها بوده‌اند. يكى از خود‌ويژگى‌هاى اروپايى حضور همين واحدهاى سياسى است. اين واحدها تضمين مى‌‌‌كردند كه سانسور، هر چند كه اينجا و آنجا اجرا مى‌شده، هرگز نتواند بطور يكسان و گسترده حاكم گردد. در اين رابطه با گذر زمان صنعت چاپ كتاب بشدت سودمند مى‌افتد. در اينجا اين امكان مهيا مى‌شود كه اقليت‌ها و دگرانديشانى كه بويژه تمايل به كوشندگى و نوآورى داشتند (يهودى‌ها و هوگه ‌نوت‌ها و بسيارى ديگر) قادر باشند در شرايطى كه در تنگناى رشد و يا تحت پيگرد قرار مى‌گيرند، به شهر امن‌ترى بگريزند. در اين محيط جديد به ايشان اين امكان داده مى‌شد به فعاليت خود ادامه داده و ذوق و نوآورى‌هاى خود را بپرورانند. رقابت ميان واحدهاى سياسى به گسترش فعاليت‌هاى شهروندى به اشكال گوناگون انجاميد و به پيشرفت علوم و كسب و كار يارى رسانيد.

بطور كلى اروپاى سده‌هاى ميانه از همان آغاز نه تنها جلوه‌اى از گوناگونى در سرزمين‌ها و سلوك مردم، بلكه تنوع بويژه تاريخى داشته‌اند. براى مثال مى‌توان ميان ايتاليا، كه بسيارى سنت‌هاى بازمانده‌ از دوران باستان،‌‌ هرچند بطور رقيق در آن جريان داشت، و مناطق امپراتورى رومى «گاليا» (فرانسه، بلژيك، هلند، سوئيس و مناطق غربى آلمان امروز)، كه از تمدن رومى بشدت تأثير پذيرفته بودند، و نيز مناطق شرق رود «راين» و فراتر از آن بوهم، مجارستان، لهستان و سرزمين‌هاى اسكانديناوى تفاوت قائل شد. هر بار منطقه‌اى تا مقطع زمانى معينى نقش پيشرو را برعهده مى‌گيرد و سپس منطقه‌اى ديگر آن را ادامه مى‌داده است، براى مثال اسپانيا در سده‌ى شانزدهم، هلند در سده‌ى هفدهم و در پى آن فرانسه و انگليس. آيا اين امر نقشى تعيين‌كننده در پيشرفت اروپا مى‌توانسته داشته باشد؟ به گونه‌اى غريب و شگفت مشاهده مى‌كنيم كه در اين اروپا هر بار از نو چيزى را آغاز مى‌‌كنند. هر اختراع و كشف جديدى، هر مكتب جديد الاهياتى و فلسفى، هر سبك جديد (سبك‌هاى هنرى رومانى، گوتيك، باروك) بسرعت به اوج شكوفايى خود مى‌رسد و در مرحله‌ى پسين خود تأمل كرده تا سبكى ديگر ادامه‌ى اين فرآيند را پى گيرد. آيا چنين فرآيند مشابهى را در ديگر تمدن‌ها نيز مى‌توان يافت؟

بايد افزود كه اين دنياى پراكنده در واحدهاى گوناگون سياسى و سرزمين‌هاى چندگانه بافتى درهم تنيده داشته و اجزاى آن در ارتباطى تنگاتنگ و پيوسته با يكديگر بوده است. زبان مشترك لاتين به گسترش ارتباط ميان دانشگاه‌ها و استادان، هنرمندان و بازرگانان (و حتا با هنرمندان، بازرگانان و علماى يهودى و عرب‌تبار خارج از مرزها) نقشى بسزا ايفا كرد و به مكاتبه‌هاى پيوسته ميان فرهنگستان‌ها دوام بخشيد. در اينجا نيز استادان و هنرمندان توانستند با وجود تمامى موانعى كه برخى‌ قدرت‌هاى سياسى و دينى سد راه ايشان مى‌ساختند، استقلال خود را حفظ كنند، به انديشه‌ورزى و آفرينش‌ هنرى خود تداوم ببخشند.

با اين حال بسيارى شواهد حاكى از آن است كه در اروپاى سده‌هاى ميانه و مراحل آغازين عصر جديد (و تا اندازه‌اى از زمان كشف قاره‌ى جديد فراسوى اقيانوس) گوناگونى‌ها، پويايى و آمادگى براى تغيير در هر لحظه بسوى چيزى نو مى‌پوييده است و بطور نسبى مقاومت چندانى در برابر اين موج دامن‌گستر مشاهده نمى‌شده است.

بايد پرسيد، آيا نيروى ايستا و مقاومت در اروپا از قدرت كمترى نسبت به ديگر فرهنگ‌ها برخوردار بوده است؟ آيا نظم و نظام حاكم بر اروپا كمتر سختگير بوده است و مى‌توانسته نرمش و گشاده‌رويى بيشترى نسبت به هر چيز نو از خود بروز دهد؟ يا خيلى ساده، ارتباطات متفاوت درهم تنيده ميان بخش‌هاى گوناگون اروپا و نقطه‌هاى عزيمت كار فكرى و عملى آيا تا اين اندازه شديد بود كه دگرگونى‌ها را تحميل مى‌‌كردند؟ يا اينكه خودويژگى‌هاى اعتقادات مسيحى و الهياتى آن و ويژگى‌ شهرها در اين تحول‌خواهى نقشى تعيين‌كننده داشته‌اند؟

آيا اين گونه نبوده است كه در اينجا فضاى آزاد بيش از اينها وجود داشته كه مى‌شده از آن بهره‌ها برد و درها را گشود، بويژه در جهت رشد و توسعه‌ى اقتصادى؛ و يا مناقشه‌هاى سختى كه تحولات بزرگى را در پى آوردند؟ هر چه باشد اين تحولات باعث شدند كه شاهزاده‌ها، كليسا و شهرها امكان آن را بيابند كه خود را نهادينه كنند، هرچند كه عقب‌نشينى‌هايى را نيز متحمل شدند. و بالاخره شورش‌هاى مردمى در شكلگيرى نظام‌هاى جديد كارى افتادند. از سوى ديگر بديل‌هاى كوچكى كه در اينجا و آنجا خود را بروز دادند، به بديل‌ها و گزينه‌هاى بزرگتر فرا روييدند. همين امر شهرها و پارلمان‌هاى اوليه را به گونه‌ى ديگرى شكل داد كه بعدها قانون اساسى را روياند و از دل آن دمكراسى‌ها و جمهورى‌ها پا به حيات نهادند.

آيا نمى‌توان تصور كرد كه از دوران يونان و رم باستان ميراثى براى مراحل بعدى تاريخى باقى مانده بود كه مردمان در كاربست آن تعلل نورزيدند؟ بسيارى قوانين و مفاهيم حقوقى رومى تا به امروز اعتبار خود را حفظ كرده‌اند. كليساى رم ميراثى باقى گذارد كه تا به امروز زنده است. اين ميراث كليسايى در واقع از سه جهت خود ميراث‌دار عصر باستان است:

۱. از طريق انجيل يا آموزه‌ى مسيح كه برگرفته از فلسطين هلنيستى، يعنى آموزه‌ى يهودايى و نيز همگنى با فلسفه‌ى يونانى بود و بهرحال به زبان يونانى انتقال يافت؛

۲. از طريق الهيات كه پدران كليسايى در آن نقشى تعيين‌كننده داشتند و خود متأثر از انديشه‌ى يونانى و رومى بودند، و نه به ضرورت از سر توجيه آن؛

۳. از طريق نهادهاى كليساى غربى كه سراپا تا آخرين مفاهيم خود خصلتى رومى داشت و تا آنجا كه با پاپ مربوط مىشود، از اسطوره‌هاى رومى تغذيه مى‌كرد.

بهرحال رويارويى قدرت‌هاى دنيوى و روحانى به تنش‌هايى فراروييد كه ثمرآفرين بود و تا مغز استخوان افراد نفوذى خلاق داشت. هماوردى دو جهان زمينى و آسمانى آزادى‌هايى را به ارمغان آورد كه بستر مناسب سلطنت‌هاى اروپايى و خواب خوش ايشان را برهم ريخت.

داود خدابخش

معرفى كتاب:

Christian Meier: Von Athen bis Auschwitz. Betrachtungen zur Lage der Geschichte. Verlag C.H.Beck, München 2002.