1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

ملغمه آزادى و تحقير

مريم انصارى۱۳۸۳ آذر ۱۸, چهارشنبه

محيط اروپا و آمريكا شايد همه آن آزاديهايى را كه يك جوان آرزويش را دارد برآورده كند. آزاديهايى كه در هفته ها و ماههاى اول مهاجرت كشش غير قابل گريزى دارند، اما با تمام جذابيت شان جاى خالى بسيارى نيازها را پر نميكنند.

https://p.dw.com/p/A6TB
عکس: DW

مشکلاتی که جوانان ايران برای تحصيل و استفاده از امکانات آموزشی با آنها روبرو هستند بسياری را به ادامه ی تحصيلاتشان در خارج از کشور تشويق می کند. انگيزه ی ادامه ی تحصيل در اروپا يا آمريکا و کانادا زمانی قويتر می شود که به کمبودهای گوناگون، محدوديت ها نيز اضافه می شوند. بطور مثال انيسه دانشجوی رشته ی تدريس زبان انگليسی که برای ادامه ی تحصيل به لندن رفته، معتقد است، فشارهای خانواده برای دختران عامل فرارشان از جامعه ی ايران است:

«همين که از يک دختر ۲۹ ـ ۲۸ ساله بپرسند که چه ساعتی به خانه می آيی، کجا می روی، با چه کسی می روی و چکار می خواهی بکنی، همين سوالها خودش محدوديت است. و اينکه يک دختر نتواند خانه اش را جدا کند. آنهم در سنی که نیاز دارد و مدام احترام همه را بجا بياورد، با آن خانواده هايی که يکی ـ دوتا نيز نيستند، و در واقع اجتماعی کوچک است و بخواهی حمايت همه را بکنی، همه ی اينها محدوديت است.»

محيط اروپا، شايد همه ی آن آزاديهايی را که يک جوان تصورش را دارد در اختيارش بگذارد. آزاديهايی که در هفته ها و ماههای اول احتمالا جذابيت غيرقابل گريزی دارند. اما، با اينحال جای خالی بسياری از نيازها را پر نمی کنند:

«به آزاديهای ديگری نياز داريم که به چشم مردمان ديگر نمی آيد. فکر می کنند آزادی يعنی مشروب خوردن، بيرون رفتن، رقصيدن. البته اين برای جوانان ما عقده می شود که وقتی به اينجا می آيند فقط همين کارها را می کنند. ولی باز ما در ايران ياد گرفته ايم چگونه زندگی کنيم.»

برای سپند، دانشجوی رشته ی کامپيوتر، مهمترين مسئله داشتن امکانات کافی آموزشی و تحقيقاتی ست. امری که از نظر او در ايران ابدا قابل مقايسه با اروپا يا آمريکا نيست. چرا که در ايران:

«امکاناتی که در اختيار دانشجو است، چندان خوب نيست. در واقع مثل مسايل ديگر است. وقتی در جايی مشکلات اجتماعی، مشکل ضعف مديريت، مشکل فرهنگی و مشکل سياسی وجود داشته باشد، اين مشکلات در ديگر حوزه ها نيز نفوذ می کند.»

با وجود اين، سپند آنروی سکه ی خروج از ایران را نيز بخوبی می شناسد. چرا که او برای ادامه تحصيل مدتی در آمریکا بسر برده است. از جمله اينکه، در يک کشور خارجی:

«خيلی طول می کشد تا آن موقعيتی که فرضا در ايران دارد را بتواند دوباره پيدا کند. با خيلی ها برخورد داشتم که در ايران متخصص بوده اند و وضعشان هم خوب بود، و با اينکه به کانادا رفته اند و در کانادا بسياری از اين مشکلات وجود ندارد، ولی بعد از ۳ـ ۲ سال برگشته اند و گفته اند که ۷ـ ۶ سال طول می کشد تا موقعيتی را که در ايران داريم، از نظر کاری در آنجا پيدا کنم و در اين سن اصلا ارزش ندارد.»

اما اين همه ی آنچه که يک جوان ايرانی را در خارج از کشور آزار می دهد، نيست. در اروپا بويژه درهای بسياری بر روی آنان بسته می ماند. براستی چرا؟

«برای اينکه اصلا هيچ شناختی در مورد ايران ندارند. گويا اصلا کشور ايران، با آن مشخصاتی که من از آن می شناسم و ما در آنجا زندگی می کنيم، وجود ندارد. من از صبح تا شب بايد برای همه توضيح بدهم که آنچه شما فکر می کنيد، در تلويزيون ديده و در راديو شنيده ايد، ما آنها نيستيم. ما آدمهای ديگری هستيم.»

نسيم، دانشجوی رشته ی بينايی سنجی، از زندگی در اروپا درسهای مثبت زيادی آموخته است. او ياد گرفته روی پای خودش بايستد، مستقل باشد و از آزاديهای يک جوان در اروپا لذت ببرد. اما او درس ديگری را نيز آموخته است، و اينکه جوانان اروپايی: «با اينکه وجود امکانات بيشترشان، آن زندگی خانوادگی را ندارند که ما خيلی به آن احتياج داريم.»

نسيم احساس می کند که اين تجربه: «نگاهم را به زندگی عوض کرد، زندگی ای که در ايران داشتم. اون موقع قدر چيزهايی را نمی دانستم، ولی الان می دانم. چيزهايی را هم اينجا به دست آورده ام که در تصميم گيری هايم خيلی کمکم می کند.»

اما، برای نسيم نيز نه فقط ارزشی که حمايت خانواده اش برايش دارد دو چندان شده، بلکه حقارت شهروند درجه ۲ بودن نيز چندان راحتش نمی گذارد: «من حتا شهروند درجه ۲ هم نبودم، بلکه از آنهم پايين تر بودم. من يک خارجی بودم.»

و او بعد از يکسال و اندی زندگی در لندن به اين نتيجه رسيده است که: «فکر می کنم، اگر به ايران برگردم بيشتر خانوم خودم هستم.»