من فقط بايد اداى خودم را درآورم
۱۳۸۳ بهمن ۵, دوشنبهپيکر نازنين نظام شهيدى روز پنجشنبه با حضور جمع اندکى از دوستان و آنشايانش و تنى چند از اهالى قلم در بهشت زهراى تهران تشييع شد تا، آنگونه که مىخواست براى دفن در کنار مادرى که بسيار دوست مىداشت به مشهد انتقال يابد. از نازنين نظامشهيدى تاکنون سه مجموعه شعر منتشر شده که حکايت از شاعرى هوشيار و دقيق دارد که بيش از هر چيز شبيه خودش است.
«من فقط بايد اداى خودم را درآورم» اين سطرى از شعر «آخرين گزارش» نازنين نظامشهيدى است؛ شاعرى که سه مجموعه شعرش («ماه را دوباره روشن کن» ۱۳۶۹، «بر سهشنبه برف مىبارد» ۱۳۷۲، «اما من معاصر بادها هستم» ۱۳۷۷) گواه است که سخت به اين توصيه پابند بوده و اداى شاعر ديگرى را درنياورده است.
نازنين نظامشهيدى با اولين کتابش خبر از تولد شاعرى مى دهد که دغدغهى يافتن زبان و راه خود را دارد. گرچه شايد به دليل پرورش يافتن در کنار مادرى که خود شاعر و کلاسيکسرا بوده رنگى از زبانى کهن و طنين طمطراق و تمهيدهاى آشناى شعر گذشته را در جاجاى شعرهاى اولش مىشود شنيد و ديد:
«نگو که نيست سخن در ميانه
هست
گرچه خموشى است.»
(«ماه را ...» ص ۳۷)
اما در فاصلهى هشت سالى که از انتشار کتاب نخست تا سومين دفتر شعرش مىگذرد با هر مجموعه گامى بلند به سوى سادگى و بىپيرايگى برمىدارد و بيانى صريح و صميمى مىيابد. در شعر نازنين نظامشهيدى تصويرها و مفاهيمى تکرار مىشود؛ فصلها و به ويژه تابستان، برف و باد و آسمان و عکس و سکوت ... بىآنکه شعر را به ملال تکرار بيالايند بسيار در سطرهاى او حضور دارند. («چهرهٌ تاريک ميان عکسهاى قديمي» ص ۱۵، «بگو برآيد با قامت سياه» ص ۲۲، «ميان شب ايستادهايم» ص ۲۵، «پرندهاى تاريک/ چون نقطهاى سياه فروريزد» ص ۲۷، «اما مرگ مىوزيد/مثل بادى گرم و پرحوصله» ص ۴۴، «چراغها فرومرده/ آينه تاريک است» ص ۴۸، مرگ دامنش را/ از باغهاى تو پر مىکند» ص ۶۲، «نفسى تاريک مىکشم» ص ۶۶، «در خاطره هيچ نيست/ جز ترکهاى ميزهاى سياه» ص۷۱. و ... ) فضاى عمومى دومين دفتر شعرش، «بر سهشنبه برف مىبارد»، آشکارا تاريک و گرفته است. در اين کتاب حکايت تنهايى و ويرانى و تاريکى بر شعرهاى بسيارى حاکم است و واژهى تاريک و مفهوم مرگ حضورى پررنگ دارند. که اوج زيباى آن در شعر «مراسم» خواندنى است:
«مراسم
ختم انجام شده بود
و مىشد رنگهاى سياه را برچيد
پس شب را از پشت شيشهها برداشت
تازد تا در گنجهٌ رختهاى کهنه بگذارد.
آن سو، اما مرگ
سياهى گربهاى را داشت
که ميان پنجرهٌ روشن نشسته بود
و زردى روز را بر پنجه مىليسيد.»
(«بر سه شنبه ... ص ۲۹)
آخرين مجموعه شعر منتشر شدهى نازنين نظامشهيدى، «اما من معاصر بادها هستم»، گرچه تمام ويژگيهاى شعر او را پختهتر و سنجيدهتر در خود دارد، با دفتر دومش تفاوتهايى در مضمون و فضاى کلى شعرها نيز دارد. گرچه مفاهيم بسارى در اين کتاب با کتابهاى قبلى مشترک است اما فضاى عمومى شعرها «روشنتر» است و «سپيدي» مفهومى است که به اشکال مختلف در شعرهاى اين مجموعه تکرار مىشود.
در اين کتاب زبان بسيار سادهتر شده و ساختار سنجيدهى شعرها نيازمند جابهجاييهاى بيهودهى اجزاى جمله نيست. در «اما من معاصر بادها هستم» نه تنها سادگى زبان در سطرهايى شفاف و آرام حضورى ملموس دارد بلکه در کنار واژهى «سپيد»، مفهوم و واژهى «سادگي» نيز جا به جا تکرار شده. («توضيح بادها ما را ساده مىکند» ص ۱۱، انتهاى روز ما هم ساده مىشويم» ص ۲۵، «طنين سپيد تابستان» ص۴۸، «شهرستان ساده» ص ۵۸، «و سپيدى ادامهٌ من بود» ص ۷۴، «من هنوز ابتداى سپيدى ايستادهام» ص ۷۵، «تا گريبان عرق کردهٌ ساحل سپيد وزيديم» ص۵۶، «گستردگي/ راهى جز به سنگهاى سپيد نخواهد برد» ص ۱۱۳ و ...) واضح است که شاعر نه از سر اتفاق بلکه از درک و تفکر و تجربه به اين سادگى دست يافته. تا جايى که در اين کتاب، در شعرى با نام «بياييد ...» خواننده را نيز دعوت به ساده کردن دوبارهى جهان مىکند. و اين فراخواندن به اصلها و ارزشهاى از دست رفتهاى است که جهان پر پيچ و دشوار و نامهربان امروز از انسان دريغ کرده است. شعر «بياييد ...» را با صداى عبدالعلى عظيمى مىشنويم. عظيمى شاعر است و در زمان سردبيرى هوشنگ گلشيرى از همکاران و دبيران مجلهى کارنامه بوده. او در پنجمين شمارهى کارنامه نيز يادداشتى بر يکى از شعرهاى نظامشهيدى نوشته و منتشر کرده است.
«بياييد ...
بياييد جهان را دوباره ساده کنيم
به چند خط آسان
که انحنا و دواير دريا و کوه و ماه خواهد بود
بياييد عشق را ساده کنيم
به ردى آبى که از بهار برجا ماند
و به آن دقيقهٌ زيبا که شما برق مىزديد
تا در اين عکس براى هميشه به همين صورت لبخند بزنيد
بياييد عکسها را ساده کنيم
به سايه روشنهاى سياه و سفيد
که روى جوانى کسى سايه مىانداخت
با دستهاى آسوده و لبخند مبهمش ...»
(«اما من معاصر ...» ص ۲۴)
نازنين نظامشهيدى شامگاه دوشنبه ۲۸ ديماه، هنوز به پنجاه سالگى نرسيده، چند ساعت پس از قرائت بيانيهى هيئت داوران جايزه ى شعر کارنامه، که خود عضوى از آن بود، درگذشت. او در ضيافتى که پس از برگزارى مراسم اهداى جايزه در خانهى نگار اسکندرفر برپا بود زمين خورد و ساعتى بعد سر ميز شام دچار حالت تهوع و سرگيجه شد. شاعر انگار با سرگيجههاى ديگرى آشنا بوده که در شعرى به همين نام مىنويسد:
«[...] اين سرگيجه زياد غيرطبيعى نيست
براى من که نمىدانم چند هزاره به دنبال آفتاب دويدم.
آفتابى که هميشه بر گردهى کوه و پشتهى جنگلها
زوداتر از من طلوع مىکند.
[...]» («اما من ....» ص۶۳)
قلب نازنين نظامشهيدى دقايقى پس از ساعت ده شب از تپيدن بازايستاد تا آفتاب سه شنبه بىاو طلوع کند. گرچه «بر اين سهشنبه برف مىباريد.»
پزشکى قانونى هنوز علت قطعى مرگ او را اعلام نکرده است، شواهد اما حکايت از ضربهى مغزى يا ايست قلبى دارد. هر چه که هست مرگى چنين نابهنگام بار ديگر يادمان آورد که چقدر با مرگ همسايه و همجواريم. شاعر انگار اين را مىدانسته که سالها پيش نوشته بود «بعد يکشبه پيريم، يکشبه مىميريم.»
آخرين عبارتِ آخرين شعر کتاب آخر او، شعرى براى غزالهى عليزاده که خود را در جنگلهاى «جواهرده» از درختى آويخت، چنين است:
«خانم! شما نشانى دستهاى مرا مىدانيد
پس وعدهٌ ما در يک عکس يادگارى ديگر!...»
پيکر نازنين نظامشهيدى صبح روز پنجشنبه اول بهمن ماه در بهشت زهراى تهران با حضور تعداد اندکى از دوستان و آشنايانش، و تنى چند از اهل قلم تشييع شد تا، آنگونه که مىخواست براى دفن در کنار مادرى که بسيار دوست مىداشت به مشهد انتقال يابد. قرار است کانون نويسندگان ايران و دوستداران شعرش ياد او را در مراسمى گرامى بدارند.
بهزاد کشميرىپور، گزارشگر راديو صداى آلمان در تهران