نقش هنرمندان در ترويج ايده عدالت: توماس بكمن و چارلى چاپلين
۱۳۸۵ خرداد ۱, دوشنبهخانمانها.
از توماس بكمن سىدىاى منتشر شده با عنوانِ Oh! That Cello سى–دى حاوى قطعات مختلفى از چاپلين با اجراى بكمن است. از بكمن براى برنامه حقوق بشر از صداى آلمان تقاضاى مصاحبه كردم. پذيرفت و با هيجان در آن شركت كرد. هيجان داشت كه برنامهاى به زبان فارسى به او اختصاص يافته است. او در اين مصاحبه در مورد آنچه وى را با چاپلين پيوند مىدهد، چنين مىگويد: ”از همان كودكى چارلى چاپلين به نظر من بامزه و خندهدار بود. بچه كه بوديم يك پروژكتور فيلم داشتيم كه با دست كار مىكرد. اولين فيلمى كه خريديم پنج مارك قيمتش بود و فيلمى بود كه در آن چارلى چاپلين كارهاى خندهدارش را مىكرد. فيلم پنج دقيقه طول مىكشيد. پدرم از اين فيلم خوشش نيامد و به ما گفت كه فورا فيلم را پس بدهيم. اما به نظر ما بچهها اين فيلم بسيار خندهدار و بامزه بود! ما تلويزيون نداشتيم و چارلى چاپلين از همان بچگی با من بود. بعدها فيلمهاى طولانىتر و جديدتر چاپلين را ديدم، فيلمهايى كه پيامهاى انسانى بسيار عميقى با خود دارند، فيلمهايى مثل ”روشنايىهاى شهر“ يا ”لايم لايت“، اينها فيلمهايى نيستند كه فقط بخاطر كمدى بودنشان باارزشاند، بلكه فيلمهايى هستند كه پيامى انسانى را مىرسانند. از اين جهت چاپلين هميشه براى من در عرصه فيلم سرمشق بوده است.“
حس عدالتخواهى حسى است كه توماس بكمن و چارلى چاپلين را به هم پيوند مىدهد. چارلى چاپلين نقش انسانى را ايفا مىكند كه به ظاهر در زندگى بازنده است، اما با هوش و طنز و جذابيتى كه دارد كارش را در جامعهاى بسيار قدرتمند پيش مىبرد. و زندگى خود چاپلين هم اين گونه بود. او كه از خانوادهاى بسيار فقير برخاسته بود، در فيلمهايش از آنان دفاع مىكند كه ضعيفاند يا ضعيف داشته شدهاند.
توماس بكمن در اين باره كه چگونه به فكر انتخاب آثار چارلى چاپلين براى اجرا با ويولنسل رسيده است مىگويد: ”من در دوره تحصيلم هميشه به اين هدف فكر مىكردم كه به عنوان تكنواز كار كنم. مىدانستم براى آنكه در تكنوازى موفق باشم بايد هميشه كارهايى نو را بياورم. فكر مىكردم كه كدام موسيقى براى اين كار مناسب است. فيلم كه نگاه مىكردم دقت داشتم به اينكه چه كسى موسيقى را ساخته است. در مورد فيلمهاى چارلى چاپلين ديدم كه چاپلين خودش موسيقى فيلمهايش را درست كرده است. بعدها كشف كردم كه چاپلين خودش هم ويولن سل مىنواخته است. عكسى را پيدا كردم كه چاپلين را در حال نواختن ويولنسل نشان مىداد. و حتى قطعهاى ساخته بود با عنوان „Oh! That Cello“. اين فكر به ذهنم رسيد كه آهنگهاى چاپلين را براى تكنوازى ويولنسل و سىدىاى به همين نام آماده كنم كه در سراسر جهان با استقبال فراوان روبرو شد.“
توماس بكمن از نوازندگان سرشناس ويولنسل است. او در خانوادهاى اهل موسيقى در شهر دوسلدورف آلمان پرورش يافته است. در كنار موسيقى، در رشتههاى فلسفه و لغتشناسى قديم نيز دانش آموخته است. با استعداد خارقالعادهاش از همان اوان تحصيل موسيقى در اركسترهاى بزرگ ويولنسل مىنواخت. در سال ۱۹۸۰ پير فورنيه Pierre Fournier يكى از مهمترين ويولنسلنوازان قرن بيستم او را به عنوان شاگرد اصلى خود برگزيد. بكمن پس از مرگ استادش فورنيه همراه با انتشار سىدى Oh! That Cello در سراسر اروپا كنسرتهايى با قطعاتى از آثار كلاسيك و چارلى چاپلين اجرا كرد.
از بكمن تا كنون چهار سىدى منتشر شده است: سه سىدى „Oh! That Cello“، „Thomas Beckmann –Charlie Chaplin“ و „Short Pieces fort he Cello“ در مدتى كوتاه در ۲۷ كشور دنيا شهرت پيدا كردند. به سىدى „Oh! That Cello“ جايزه منتقدان صفحه آلمان تعلق گرفت. سىدى „Beckmann spielt Cello“ دربرگيرنده قطعاتى است كه بكمن در كنسرت موفقى در آوريل سال ۲۰۰۰ در فيلارمونى برلين اجرا كرد.
هنرمندان مىتوانند نقش مهمى در ترويج ايدههاى حقوق بشر، صلح و عدالت در جامعه ايفا كنند. آنان مخاطب دارند و مىتوانند مخاطبان خود را فراخوانند كه به اين ايدهها بگروند. دفاع از صلح، دفاع از آزادى بيان در سرتاسر جهان و مسأله همگانى عدالت از موضوعهاى ثابتى است كه بسيارى از هنرمندان در كارزارهاى دفاع از آنها شركت مىكنند يا خود مبتكر آنها مىشوند. موضوع فعاليت اجتماعى توماس بكمن مبارزه عليه ”سردى اجتماعى“ است. آرمان او جامعهاى گرم و مهربان و سرشار از همبستگى است. او نمادى از سردى اجتماعى را اين گرفته است كه انسانهايى در سرماى زمستان بنابر اصطلاح رايج در ايران كارتنخواب هستند، يعنى كاشانه و كنج گرمى ندارند و شب را در كنار خيابان سر مىكنند و احيانا درون يك كارتن پناه مىگيرند.
بكمن در سال ۱۹۹۶ همراه با هفت تن از دوستانش سازمان ”با هم عليه سردى“ را براى كمك به بيخانمانها بنيان نهاد. اين سازمان هم اكنون در ۳۶ شهر آلمان با ۱۰۰ پروژه فعال است. تمامى درآمد حاصل از كنسرتهاى بكمن صرف اين پروژهها مىشود. بكمن از انگيزه خود براى تاسيس اين سازمان مىگويد: ”پنج ساله بودم كه با عمويم در خيابانهاى شهر قدم مىزدم. مردى در كنار خيابان نشسته بود، به عمويم گفتم اين مرد اينجا چه مىكند؟ عمويم گفت اين مرد فقير است. به او گفتم و چه كسى به او كمك مىكند؟ عمويم گفت: دولت. و من به عنوان بچه نمىدانستم كه دولت كيست؟ اين موضوع هميشه مرا به فكر وامىداشت. وقتى به سن بلوغ رسيدم، ۱۴–۱۵ ساله كه بودم، مدرسهام در محله قديمى شهر بود و عدهاى را مىديدم كه آنجا كنار خيابان نشستهاند. فكر مىكردم اگر من آنجا نشسته باشم، كسى مىآيد تا به من كمك كند؟ به من بگويد شما اينجا چه كار مىكنيد؟ چرا كنار خيابان نشستهايد؟ چطور مىتوانيم به شما كمك كنيم؟ اين فكر هيچگاه مرا رها نكرد. در حال حاضر من در آخرين خانه كلارا و روبرت شومان در كنار محله قديمى شهر دوسلدورف زندگى مىكنم و هر روز بیخانمانها را مىبينم. زمانى كه دو زن در اين محله از سرما يخ زدند، فكر كردم كه ما مىتوانيم دست كم سعى كنيم اين وضعيت را در محله خودمان تغيير دهيم، به اين ترتيب كه كيسه خواب به بيخانمانها بدهيم. وحشتناك فقط اين نبود كه دو زن يخ زده بودند، بلكه اينكه هزاران نفر از كنار اين دو نفر گذشته بودند. و اين زنان يخ زده بودند، اگر چه مردم آنها را در حال مردن ديده بودند. براى همين براى من مهم اين بود كه نه تنها كيسه خواب بين بيخانمانها پخش كنم، بلكه اين فكر بايد تغيير كند كه دولت به اينها رسيدگى مىكند و چون دولت به بيخانمانها رسيدگى كند، مردم ديگر وظيفهاى ندارند.“
در پايان گفتگو از بكمن پرسيدم كه آيا مىتواند تصور كند در ايران كنسرتى داشته باشد. پاسخ داد: ”من با علاقه فراوان در ايران كنسرت خواهم داد. اجراى كنسرت در ايران طبيعتا آزمايشى بسيار هيجانانگيز خواهد بود. من ايران را تنها از راه تلويزيون مىشناسم. اما اگر برايمان روشن باشد كه ايران مهد تمدن غرب است، مىدانيم كه در اين كشور غناى فرهنگى وجود دارد و تصويرى كه در غرب از ايران نشان داده مىشود، كه جايى است كه در آن دائم بنيادگرايان در حال تظاهرات هستند، نمىتواند به اين صورت درست باشد، بلكه حتما در اين كشور قشرى روشنفكر وجود دارد كه به موسيقى شومان، برامس يا بتهوون علاقه دارد. اين قشر يقينا وجود دارد و من بسيار خوشحال خواهم شد كه بتوانم با موسيقىام با مردم ايران ارتباط برقرار كنم.“