1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

نگاهى به تاريخ اروپا، بخش نخست

اسكندر آبادى۱۳۸۲ آبان ۱۶, جمعه

اروپا به چه معنا است؟ مرزهاى اين قاره تا كجا است؟ آيا اروپا يك واحد جغرافيايى است يا سياسى و فرهنگى و حتى فلسفى؟ در سلسله برنامه هايى در چهارچوب مجله اروپا ميخواهيم شما را با تاريخ اين قاره آشناتر كنيم. بخش حاضر گرد اين پرسش ميگردد كه اروپا يعنى چه و از كجا آمده است؟

https://p.dw.com/p/A5Yb

در بحبوحه جنگ سرد، اروپا مانند اكثر كشورهاى ديگر جهان به غربى و شرقى تقسيم شده بود. اما با فروپاشى شوروى و هم پيمانانش اين تقسيم بندى به گونه اى به هم خورد كه امروزه تشخيص مرزها و محدوده هى اروپا كار ساده اى نيست. Hagen Schulze استاد تاريخ در دانشگاه شهر كلن، براى نشان دادن وضعيت نامعلوم امروز، برلن را نمونه مياورد. او ميگويد كه تا ديوار برلن وجود داشت، شخص ميتوانست از كنار ديوار مسير مشخصى را طى كند و از وسط شهر بگذرد. اما امروزه مشخص كردن شرق و غرب برلن و به همين ترتيب مرز شرقى و غربى اروپا روشن و آشكار نيست. Schulze در ادامه ميگويد:

“از نظر جغرافيايى چه بسا اروپا به اندازه يكى از شبه جزيره هاى آسيايى باشد. اروپا از شبه قاره هند يا خود هندوستان آنقدرها بزرگتر نيست. نكته ويژه در اينجا تمدنى است كه بر پايه اصول و ايده هاى خاصى در طول هزاران سال پديد آمده و گسترش يافته است. اصول و ايده هايى كه به سادگى تعريف شدنى نيستند، اما هويتى تاريخى را به نمايش ميگذارند كه بر پايه هاى تمدن و فرهنگ استوارند. يادآورى ميكنم كه اين هويت نه قومى است نه حكومتى و نه زبانى.”

لغت يا نام “اروپا” به اسطوره هاى يونانى بازميگردد. بر پايه اين اسطوره ها خداى خدايان زئوس عاشق دختر زيباى آگنور Agenor پادشاه فينيقيه ميشود. زئوس شيفته در حالى كه به نره گاوى مبدل شده، نزد دوشيزه زيبا كه نامش اروپا است ميآيد. او را ميربايد و از راه دريا به كرتا Kreta ميبرد. پدر برآشفته دختر، پسرانش را به جستجوى فرزند گمشده ميفرستد، اما اروپا ديگر پيدا نميشود. بدين ترتيب اين قاره نام خود را از آن دوشيزه ناياب ميگيرد. در عهد يونان باستان سه قاره در جهان شناخته شده بود: آسيا، افريقا و اروپا. و يونانيان به سرزمين واقع در شمال درياى ميانه اروپا ميگفتند. اما اين سرزمين هويت فرهنگى خود را زمانى پيدا كرد كه ايرانيان از آسيا به امپراطورى يونان تاختند. هرودوت تاريخ نويس يونانى در قرن پنجم پيش از ميلاد مسيح، تاخت و تاز ايرانيان را حمله به نظام الهى مى انگارد و به گفته Hagen Schulzeخودبينى و خوديابى اروپايى را از طريق مرزبندى با دشمنان به نمايش ميگذارد.

به آسانى ميتوان در تاريخ بررسى كرد كه چرا و كجاها مفهوم اروپا رواج و رونق ميگيرد. نخستين بار همين مرزبندى كه گفتيم حكومتهاى ملوك الطوايفى يونانى را گرد هم ميآورد و در مقابله با ايران باستان، غرب و شرق تنگه بسفر دو واحد اروپا و آسيا معرفى ميشوند. پس از آن در دوران روميان به مدت هزار سال مفهوم اروپا مطرح نيست، تا اين كه در سال ۷۲۲ ميلادى باز اين مفهوم ملموس و مشخص ميگردد. عبد الرحمان، سردار عرب از اسپانيا به سوى حكومت نوبنياد فرانكها ميتازد. Schulze در اين باره ميگويد: “سپاهى كه در برابر اين سردار مى ايستد، تلفيقى است از بقاياى استعمارگران رومى، ژرمنها، سلتيان و گالها كه به گفته تاريخ نگار وقت ايزيدور سويليايى زير نام و پرچم اروپاييان ميجنگند. اما جالب است كه همين ايزيدور مينويسد كه پس از جنگ با عبد الرحمان اروپاييان به سرزمينهاى خود برميگردند و باز همان گالها، سلتيان و ژرمنها و روميها هستند و نام اروپا ناپديد ميشود.”

چنان كه ميبينيم در طول تاريخ اروپاييان به هنگام تهديد از خارج يا تاخت و تاز به سرزمينشان گرد هم آمده اند، همانطور كه براى آخرين بار در زمان حمله عثمانى اتفاق افتاد. Schulze حتى معتقد است كه اصولا مفهوم اروپا درست در همين موارد پيدا شده و پس از دفع تهديد ناپديد گشته است. او به طنز تاريخ اشاره ميكند و ميگويد: “در واقع دو نفر بوده اند كه اروپا را تا لبه پرتگاه نابودى برده، ولى خود باعث ايجاد سازمانهاى سياسى فراكشورى در اروپا پس از جنگ جهانى دوم شده اند: هيتلر و استالين. در واقع بايد در ميدان بزرگ شهر بروكسل پيكر اين دو را به عنوان پايه گذاران موسسات اروپايى بر افراشت.”

اما نبايد از ياد برد كه تعريف هويت اروپايى در طول تاريخ يكسان نبوده و نمانده است. در حالى كه اروپا در زمان يونان باستان به معنى امپراطورى آنان بود، در سده هاى ميانه بر آيين مسيح تاكيد داشت. شارل كبير كه از سوى سرايندگان و تاريخنگاران دوران گوناگون پدر اروپا خوانده شده، همزمان به محافظ و مدافع مسيحيت غرب نيز مشهور است. طى چندين سده در گستره تاريخ، اروپا نبود كه در برابر قاره هاى ديگر مفهوم واحدى را تشكيل ميداد، بلكه غرب مسيحى در مقابل شرق مسلمان. تازه در عصر روشنگرى، انسان از جبر الهى و مذهبى به اختيار انسانى دست مى يابد و آرام آرام مفهوم غرب جاى خود را به هويت فرهنگى اروپايى ميدهد. اين هويت فرهنگى به گفته ولتر خلقها و قومهاى سراسر اين سرزمين را در يك جمهورى فرهيختگان گرد هم ميآورد. دگرگونى هاى بنيادين و اختراعات و اكتشافاتى كه در صنعت و اجتماع روى ميدهد، مردم را به يكديگر نزديك ميكند و انسانگرايى را در مركز انديشه سياستمداران و فرهيختگان اروپا قرار ميدهد.

از پايان جنگ هاى مذهبى سى ساله در سال ۱۶۴۸ ميلادى اراده كارگذاران سياست و مذهب در اروپا بر ايجاد نوعى حقوق بين المللى قرار ميگيرد كه نتيجه آن تعادل ميان حكومتها باشد. تعادلى كه در نتيجه آن هيچ حكومتى نتواند بر كشورهاى همسايه برترى داشته باشد. در قرن نوزدهم اما اين تعادل آرام آرام به هم ميخورد، تا جايى كه ناسيوناليسم جاى خود را به هرگونه حقوق بين المللى ميدهد. اگرچه اين ناسيوناليسم ريشه در انقلاب مترقى كبير فرانسه دارد، ولى جنگ جهانى اول را ميتوان نتيجه تنشهاى سخت ناسيوناليستى ميان كشورهاى اروپايى دانست. پروفسور Schulze در اين رابطه ميگويد:

“يكى از نمونه هاى آشكار اندوهناك و نااميدكننده اى كه پس از جنگ اول جهانى بر سر ما و پدران و مادران و پيشينيان ما آمد، اين بود كه هيچ كوشش سازمان داده اى در آن زمان به مظور تقليل و از ميان بردن تنشهاى ناسيوناليستى و قومى در اروپا آغاز نشد، چه رسد به اين كه به انجام رسد.”

پس از جنگ دوم جهانى سيستمهاى سياسى در گستره اروپا به كلى از نو تعريف شد. تا جنگ سرد ادامه داشت، اروپاى غربى در برابر اروپاى شرقى قرار داشت و هركدام به راه خود ميرفتند. امروزه اما اين قاره در سايه اتحاديه اروپا رو به گسترش و يگانگى دارد. اما اين هويت فرهنگى هنوز يك ايده باقى مانده و به واقعيت نپيوسته است. Hagen Schulze اميد خود به آينده را اينگونه بازگو ميكند: “به كوتاه سخن، اروپا از دوره جنگ سرد، از واقعيت دورتر افتاده است. در اين بين حكومتها نقش برجسته اى داشته اند. من گمان ميكنم سيستم فدرالى كه در كشور ما آلمان حاكم است، يكى از پيروزى هاى تاريخى است كه ما ميتوانيم و بايد به اروپا منتقل كنيم. يعنى كه هر سازمان ادارى كه قادر به انجام كارهاى فراتر از حوزهء خود نيست، آنها را به مافوق خود بسپارد.”