1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

نگاهى به پيشينه دانشگاه در اروپا

اسكندر آبادى۱۳۸۲ آبان ۲۲, پنجشنبه

پيدايش دانشگاه در اروپا به سده هاى يازدهم و دوازدهم ميلادى بازميگردد، يعنى زمان برخورد و تماس غرب با شرق. به لطف اين برخوردها آثار برجسته فلاسفه غرب، مانند ارسطو كه گمشده تصور ميشدند، توسط انديشمندان شرقى به اروپا آورده شدند.

https://p.dw.com/p/A66V
مجسمه ارسطو در جلوى ساختمان دانشكده فلسفه در دانشگاه فرايبورگ
مجسمه ارسطو در جلوى ساختمان دانشكده فلسفه در دانشگاه فرايبورگعکس: AP

بدين ترتيب راه پيوند فرازهاى انديشه هاى آن زمان با دوره هاى پيشين گشوده شد. حتى در شاخه هاى دانشهاى پزشكى و زيست شناسى انديشمندان، ديگر مجبور نبودند به اصطلاح از صفر شروع كنند. افق دانشها آنچنان گسترش يافت كه ليساها و صومعه ها كه تا آن زمان تنها مراكز حفظ و آموزش علم و سواد بودند، ديگر نيرو و توان انجام اين كار را نداشتند.

تاسيس نخستين دانشگاه در اروپا به سال ۱۱۱۹ ميلادى بازميگردد. در آن سال براى نخستين بار چند انديشمند و آموزگار ايتاليايى يك مركز غير كليسايى آموزشى در بلونيا بنيان نهادند و نام آن را از لغت لاتينى Universitas يعنى كمال و كليت برگرفتند. از آن زمان انديشمندان و آموزگاران، بنياد بلونيا را سرمشق خود قرار دادند و دانشگاه هايى در ايتاليا و سپس در فرانسه و بريتانيا از جمله در شهر آكسفورد ايجاد كردند. دويست سال بعد از اين بود كه تازه در سال ۱۳۴۸ ميلادى در سرزمينهاى آلمانى زبان نخستين دانشگاه در پراگ تاسيس شد. اما دانشجويان در آن زمان لزوما در يك دانشگاه تحصيل نميكردند و هر دانشجويى بر حسب علايق خود و شهرت آموزگاران كه دكتر ناميده ميشدند، به دانشگاه هاى كشورهاى گوناگون در پهنه اروپا ميرفتند.

جالب اينجا است كه براى ايشان مشكل زبانى بر سر راه تحصيلشان پيش نميآمد، چون زبان تحصيل دانشگاهى در همه جاى اروپا لاتين بود. آنچه مواد درسى دانشجويان را تا همين سده هاى اخير تشكيل ميداد، عنوان “علم عمومى” داشت. هفت شاخه اصلى وجود داشت كه به دو دسته رياضيات و لسانيات تقسيم ميشدند.

در بخش رياضيات دانشجويان محاسبه، هندسه، نجوم و موسيقى ميآموختند و در بخش ديگر دستور زبان، فن بيان و فلسفه ديالكتيكى. هدف از تحصيل اين رشته ها رساندن دانشجو به سطحى از سواد جامع بود. اگرچه دانشجويان بيشتر وقت خود را به هضم و فهم مواد مشكل درسى ميگذراندند، اما از تفريح و تفرج هم غافل نميماندند. اوقات فراغت دانشجويان چنان با شور و سرور ميگذشت كه همانند امروزه شيوه زندگانى دانشجويى در همه جا جاى خود را باز ميكرد. در سده هاى سيزدهم و چهاردهم ميلادى مجموعه اى از سرودهاى اميدبخش و شاد دانشجويى انتشار يافت كه مشهور ترين آنها تا همين امروز سرود Gaudeamus Igitur به زبان لاتين بود:

بيا با ما نشين تا شاد مانى
كه ما شاديم در دور جوانى
پس از دور جوانى پيرى آيد
به خوارى خاك ما را درربايد

رفته رفته دانشگاه به عنوان محيط و گرانيگاه علم و آگاهى از جايگاه شايسته و برجسته خود در جامعه برخوردار ميشد. جالب است بدانيم سردمداران سياست و اداره اجتماعى در احترام به دانشگاه از شعارى پيروى ميكردند كه آن را به فرانسيس بيكن فيلسوف و انديشمند اروپايى در سده هفدهم نسبت ميدادند. اين شعار چيزى نبود جز نيم بيت معروف فردوسى: توانا بود هركه دانا بود. با پيدايش دوران روشنگرى، دانشگاهيان پيوسته بر خواستهاى خود براى بدست آوردن استقلال دانشگاه و آزادى عمل در تحقيق و انتشار علوم پا فشردند. در سال ۱۶۹۴ براى نخستين بار در اروپا دانشگاه شهر Halle در شرق آلمان به طور رسمى مستقل و آزاد اعلام شد. هم اكنون آزادى و استقلال در دانشگاه هاى اروپا يكى از بندهاى اصلى مرام نامه هاى دانشگاهى است.

دانشگاه و دانشجويان در اروپا نيز همواره آينه تمام نماى دگرگونى هاى بنيادين اجتماعى و سياسى بوده اند. آنها به مخالفت در برابر ظلم و ستم ارباب و حكمران بسنده نميكردند، بلكه خود سردمدار ايجاد و پرورش جامعه هاى آزاد و ترقى خواه بوده اند. در مبارزه براى آزادى و دمكراسى گاه و بى گاه استادان دانشگاه نيز به دانشجويان خود ميپيوستند يا خود سرمشقى انقلابى براى آنان قرار ميگرفتند.

شايد هيچكس به اندازه Wilhelm von Humboldt سياستمدار و فيلسوف آلمانى و بنيانگذار دانشگاه برلن در سال ۱۸۰۹ در كار احراز امتيازات آزادى خواهانه براى دانشگاهيان تاثير نگذاشته باشد. لغت پروفسور در زبان لاتين به معنى “شهادت دادن به”، يا “باور داشتن به”، ميباشد و انتخاب اين لفظ براى استاد دانشگاه، خود نشان از ايده هاى ترقى خواهانه دارد. چه بسا دانشجويانى كه در دوره هاى حساس انقلابى نخستين گروه و انگيزه ايجاد دگرگونى هاى بنيادين بوده اند. براى نمونه در سال ۱۸۳۲ ميلادى نخستين تظاهرات گسترده توده اى براى احراز دمكراسى در آلمان انجام گرفت. در اين تظاهرات كه به جشن گامباخ معروف شد، دانشجويان نقش اصلى را به عهده داشتند. آنها اين سرود را سر ميدادند:

بپا شو سوى كاخ، ميهنپرست
كه پاشيده شد رنگ و تخم اميد
كه در ملك زرخيز آلمان بلند
شود پرچم افتخار و نويد

مسلما در دوره هاى ديكتاتورى، از استقلال و آزادى دانشگاه ها اثرى ديده نميشود. ولى به محض پيدايش نخستين كورسوهاى آزادى، دانشجويان باز در خط مقدم جبهه نبرد براى مقاصد عالى بشردوستانه جنگيده اند.

با بالا گرفتن جنگ ويتنام در سال ۱۹۶۸ انقلابى در دانشگاه هاى اروپا پديد آمد كه در تاريخ نهصد ساله دانشگاه ها بى مانند بود. دانشجويان تنها به مخالفت با جنگ ويتنام برنخواستند، بلكه انقلاب ايشان سبب شد كه دانشگاه از محيط و مركز برگزيدگان به مراكزى مردمى و خلقى با ميليونها دانشجوى فعال تبديل شود. نكته آخرى كه در اين مطلب كوتاه نبايد فراموش شود، يادآورى اين واقعيت است كه تازه در آغاز قرن بيستم زنان رسما حق شركت در دانشگاه ها و استفاده از عنوان و حقوق دانشجويى و استادى را پيدا كردند. تا آن زمان دانشگاه مختص مردان بود و تنها زنانى ميتوانستند در خيل طبقه عالى تحصيلكردگان درآيند كه از موقعيت عالى طبقاتى برخوردار بودند و آموزگاران خصوصى در اختيار داشتند.

هم اكنون شش درصد از جمعيت اروپا كه تعدادشان به ۱۸ ميليون نفر ميرسد، در رابطه مستقيم با دانشگاه ها هستند. يعنى يا دانشجو هستند يا كارمند و مدرس و كارگر دانشگاهى. با افزايش سريع تعداد دانشجويان و دانشگاهيان مشكلات ايشان نيز پيوسته ابعاد تازه اى پيدا ميكند، ولى ابتكار عمل دانشجويان به هنگام بروز درگيرى هاى سياسى و اجتماعى هنوز به قوت خود باقى مانده است.