1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

نگاهی فمینیستی به آثار غزاله علیزاده

۱۳۸۴ دی ۲۵, یکشنبه

"...وقتى كه سراغش را گرفتم به من گفتند كه به سفر مشهد رفته است. و اين، همان سفر بى‌بازگشت‌اش بود كه داستانش را بصورت رقص زنى زيبا و اثيرى بر بالاى دارى نصب شده بر فراز درختان جنگل جواهرده و رو به چشم‌اندازى چشم‌نواز با قلم جان خودش نوشته بود. شايد می‌خواست به اين وسيله از مرگى دردناك و زودآيند فرار كند...."

https://p.dw.com/p/A6NB
عکس: DW

گفتگویی با دکتر نیره توکلی، جامعه شناس و پژوهشگر مسائل زنان در تهران:

مصاحبه گر: شيرين جزايرى

غزاله علیزاده در سال ١٣٢٥ در مشهد به دنیا آمد. نخستین کتابش "بعد از تابستان" در سال ١٣٥٥ منتشر شد. از آثار معروف او می‌توان از "خانه ادریسی‌ها" و مجموعه داستان "چهارراه" نام برد. تحصیلات خود را در رشته علوم سیاسی در دانشگاه تهران، و فلسفه و سینما در دانشگاه سوربن پاریس به اتمام رساند. از شخصیت‌های زن داستان‌های او، و حتی از خود این نویسنده، گاه به عنوان انسانی "رویابین" و گاه فردی "واقع‌بین و سرسخت" نام برده‌اند. غزاله در اردیبهشت سال ١٣٧٥ ، در سن پنجاه سالگی با اطلاع از بیماری سرطان در روستای جواهرده خود را به درختی آویخت.

دويچه وله: خانم دكتر توكلى، در جلسه‌ى بررسى آثار غزاله عليزاده که از جانب گروه مطالعات زنان انجمن جامعه شناسی در ديماه امسال برگزار شد شما از چه زاويه‌ای آثار او را مورد بررسی قرار داديد؟

نيره توكلى: ما در گروه مطالعات زنان انجمن جامعه شناسى يكى از كارهايى كه می‌كنيم نقد فمينيستى آثار ادبيات فارسى‌ست و تا الان اين دومين جلسه‌مان بود. جلسه قبلی مربوط به نقد آثار مهرنوش مزارعى و روح‌انگيز شريفيان بود و اين جلسه اختصاص داشت به نقد آثار غزاله عليزاده كه برگزاركننده‌اش هم من بودم و از دو نفر ديگر هم، خانم دكتر حسينى و خانم ليلا رهبر كه دانشجوی كارشناسى ارشد مطالعات زنان است، دعوت كرده بوديم. در اين جلسه ما سعى كرديم كه از ديدگاه نقد فمينيستى آثار غزاله را بررسى كنيم. بهرحال از اين جلسات تا کنون، بخصوص از طرف دانشجويان مطالعات زنان و همينطور علاقمندان به ادبيات خيلى استقبال شده است.

دويچه وله: آيا شما خودتان آشنايى نزديك هم با خانم غزاله عليزاده داشتهايد؟

نيره توكلى: آشنايى نزديك كه نمی‌شود گفت، ولى در سال‌هاى آخر قبل از انقلاب، در سالهاى ۵۵ يا ۵۶، در سازمان ويرايش و توليد فنى دانشگاه آزاد سابق ايران همكار بوديم. او چهره‌ای مينياتورى داشت. البته، بدون ابروهاى پيوسته. آرايش هميشگى چشم‌ها چهره‌اش را مينياتورى‌تر می‌كرد. صدايش بسيار لطيف و اثيرى بود، گه گاه با تك سرفه‌ای قطع می‌شد. خودش می‌گفت كه دكتر درباره‌ى ترك سيگار و سرطان حنجره به او هشدار داده است. هميشه وحشت ابتلا به سرطان را داشت و شايد مرگ‌انديشى در آثارش را بشود به همين وحشت نسبت داد. تا آنموقع، از او، چيز زيادى مگر در نشريات بصورت پراكنده چاپ نشده بود، اما خودش را نويسنده‌ای حرفه‌ای می‌دانست و اين را به ديگران منتقل می‌كرد. براى من كه خود هم به نوشتن علاقه داشتم شخصيت جذابى داشت. بخشى از اين جذابيت‌اش شايد مربوط می‌شد به اين مسئله كه از زندگى نامتعارفش، دست كم براى من، تعريف می‌كرد و مربوط می‌شد به تجربه‌هاى زندگى‌اش در پاريس، شركت‌اش در انقلاب ۱۹۶۸ فرانسه، به جدايى از همسر اولش و ازدواج مجددش، و اينكه دخترى بازمانده از زلزله‌ى بويين زهرا را به فرزندى پذيرفته بود. بعدها كه آثارش چاپ شد و ما ديگر با هم همكار نبوديم با خواندن آثارى نظير رمان «خانه‌ى ادريسى‌ها» كه سال ۷۰ يا ۷۱ چاپ شد، يا داستان كوتاه «گردو شكنان» اين تصور به من دست داد كه همواره در آثارش می‌خواهد شخصيت زنى زيبا، اثيرى و غيره زمينى را بازآفرينى كند كه مثل «ومديوس» خوشگله‌ى صد سال تنهايى به مرگى پيش‌رس و غيرعادى می‌ميرد. به همين علت وقتى شنيدم به اين بيمارى كه از آن وحشت داشت مبتلا شده است، اول تصور كردم كه شايد زندگى خودش را هم با داستان‌هايش پيوند زده و می‌خواهد نقش همان زن اثيرى را بازى كند كه در عين زيبايى زود می‌ميرد. و فكر كردم، شايد سرطانش آنقدرها هم كه ذهن، بقول آقاى ميرعابدينى، "رويابين‌اش" تصور می‌كند خيلى جدى نباشد. دو سال بعد از انتشار مجموعه «چهارراه» كه در سال ۱۳۷۳ چاپ شد، با خواندن اين مجموعه چنان بهيجان آمدم و بخصوص مجذوب داستان بلند «بعد از تابستان» شدم كه گفتم، حتما بايد تلفنی به اين همكار قديمى بزنم و تحسين‌ام را شخصا به او ابراز كنم.

دويچه وله: خانم توكلى، اين مسئله در چه زمانی بود؟

نيره توكلى: اين موضوع درست در سال ۱۳۷۵بود كه من به او تلفن زدم. وقتى كه سراغش را گرفتم به من گفتند كه به سفر مشهد رفته است. و اين، همان سفر بى‌بازگشت‌اش بود كه داستانش را بصورت رقص زنى زيبا و اثيرى بر بالاى دارى نصب شده بر فراز درختان جنگل جواهرده و رو به چشم‌اندازى چشم‌نواز با قلم جان خودش نوشته بود. شايد می‌خواست به اين وسيله از مرگى دردناك و زودآيند فرار كند.

دويچه وله: در آنموقع غزاله كجا زندگى می‌كرد؟ و آیا با شما و يا با دوستان نزديك ديگرش در مورد مرگ صحبت كرده بود؟ مرگ به شكلی که خود آن را تجربه کرد؟

نيره توكلى: خانه‌‌شان تهران بود، ولى براى مسافرت رفته بود مشهد. بهرحال، ديگر نديدمش و خيلى حسرت می‌خورم... كه چرا بعد از اينكه تصور ديگرى از او پيدا كردم این دیدار ممکن نشد.

دويچه وله: ارزیابی شما از آثار علیزاده و بویژه شخصیت زن در داستان‌های او چگونه است؟

نيره توكلى: در مقايسه با آثار زنانى كه تا آنموقع منتشر شده بودند، به نظر من او قلم بسيار فاخرى داشت و خيلى خوب می‌نوشت، صرفنظر از بعضى لغزش‌هاى دستورى، و خيلى تصويرى و رنگارنگ. برخلاف خيلى از نويسنده‌ها كه شايد آنموقع تحت تاثير رئاليسم سوسياليستى بودند و يا براساس ايدئولوژى خاصى می‌نوشتند، آدم احساس می‌كند كه غزاله آثارش را راحت نوشته و خيلى در قيد اين نبوده كه مخاطب چه فكرى می‌كند و اين را در چه مقوله‌ای قرار می‌دهد.

وقتی خواستيم آثارغزاله را معرفى بكنيم، ديدم از ديدگاه زنان و از ديدگاه نقد فمينيستى چندان توجهى به آثار او نشده، از جمله ميرعابدينى او را نويسنده‌ای رويابين معرفى كرده است كه حس خودش را در پرده پرده‌ى وصف‌هايى رنگين بروز می‌دهد. او معتقد است كه شخصيت‌هاى داستان‌هاى غزاله عليزاده، چه در «سفر ناگذشتنى» و چه در «بعداز تابستان» بيشتر زن‌هايى هستند كه اين‌ها براى فرار از دلتنگى‌هاى تسكين‌ناپذير به سير و سلوك اشراقى براى رسيدن به خوشبختى روى می‌آورند و می‌خواهند با طبيعت آغازين و سرچشمه‌هاى جادويى حيات پيوند داشته باشند كه اين سبقه‌ى عرفانى به داستان‌هايشان می‌دهد و در ضمن، زنان شخصيت‌هاى غزاله عليزاده را آدم‌هايى می‌دانند كه اينها مدام در رويا بسر می‌برند، عمرى در خيال می‌زيند، اما در برخورد با واقعيت از توهم بدر می‌آيند و فرو می‌ريزند و در لاك تنهايى انزوا می‌خزند. در واقع آقاى ميرعابدينى معتقد است كه اين سرنوشت براى اغلب زنان عليزاده تكرار می‌شود.

اما من معتقدم كه وقتى مردها آثار زنان را نقد می‌كنند، گاه خطاى ديدشان بقدرى فاحش است كه براحتى نمی‌توان از آن چشم پوشيد. من می‌خواهم بگويم كه برخلاف ديد و نظر آقاى ميرعابدينى نه تنها در داستان «بعداز تابستان»، بلكه در هيچيك از داستان‌هاى عليزاده اين زن‌ها نيستند كه عمرى را در رويا بسر می‌برند و در برخورد با واقعيت از توهم بدر می‌آيند، بلكه در بيشتر داستان‌هاى عليزاده مردها چنين وضعيتى دارند.

دويچه وله: ممکن است در این مورد به نمونهای اشاره بكنيد. درعين حال شما زن و چهره‌ى زن را در آثار عليزاده بطور عمده چطور می‌بينيد؟

نيره توكلى: ببينيد، اول نمونه‌هاى مردهاى رويابين را در آثار عليزاده بگويم. مثلا «وهاب» در «خانه‌ى ادريسى‌ها» در روياى زمان كودكى بسر می‌برد. «مهدى عاطفى» در «دو منظره» عمرى مجذوب تصور رويايى خودش از معشوق همسرش است، و بعد خود آن معشوق هم، مثلا در جايى راجع به زنى صحبت می‌كند كه عاشق‌اش بوده، می‌گويد كه يك‌هفته ديوانه‌وار عاشق دختره بوده، شب‌ها نمی‌خوابيده، زير نور ماه از اين پهلو به آن پهلو می‌غلطيده و در رويا او را همچون شه‌دختان به قصرى عظيم می‌برده و با كشتى گرد جهان می‌گرداند. او در رويا حاضر بود بخاطرش بميرد، اما وقتى او را وبال گردنش كردند نفس‌اش پس رفت. «بهزاد» در «جزيره» همواره در روياى آسيا بسر می‌برد. معلم جزيره با ديدن «نسترن» در روياى زندگى كردن شخصيت‌هاى داستانى كتاب‌هايى كه خوانده فرو می‌رود. «دكتر شقايقى» در داستان كوتاه «سوچ» داستان زندگى و ازدواج‌اش را با زنش اينطورى می‌گويد، «شايد اوايل می‌خواستمش. نصف جوان‌هاى شهر كشته و مرده‌ى او بودند. منهم از روى كله شقىام، مثل آدمى كه می‌خواهد در مسابقه‌ای برنده باشد، خود را وسط انداختم. از چنگ همه قاپيدمش و بعد از مدتى به اشتباه خود پى بردم. در روياهايم دخترى را مجسم می‌كردم پرشور و گرم، موجودى كه رفتارش غيرقابل پيش‌بينى باشد. مثل تو عروسك من. و بعد «پريچهر»، زنى كه مخاطب اين اظهار عشق است، چنان پاسخ سرد و واقعبينانه‌ای به او می‌دهد كه وقتى مرد با خودش تنها می‌شود مثل اغلب مردهايى كه جواب رد می‌شنوند، زير لب غر می‌زند، «ما به پخ شده ايم راضى، پخ به ما می‌كند نازى».

من نظرم اينست كه در بيشتر آثار عليزاده اين مردها هستند كه در رويا بسر می‌برند و اتفاقا زن‌ها خيلى واقع‌بين برخورد می‌كنند، بنحوى كه خالى از توهم‌اند. میدانند كه اين اظهار عشق‌هايى كه به آنها می‌شود، اظهار عشقى‌ست كه ممكن است مثل داستان «سوچ» نثار همه‌ى زن‌ها بشود. و يك نكته‌ى جالبى كه به نظر من نشاندهنده‌ى نكته‌سنجى غزاله هست، اينكه اشاره می‌كند به اين مسئله كه مردها وقتى به زنى تقاضاى همخوابگى می‌كنند آنرا افتخارى براى زنان تلقى می‌كنند كه براساس آن زن بويژه اگر مطلقه يا نه چندان جذاب و يا بى‌نصيب از رابطه با مردان ديگر باشد، اگر نپذيرد، سزاوار هر نوع توهين و متهم شدن به لايق نبودن براى چنين پيشنهادى ست.

بعضى از شخصيت‌هاى داستان‌هاى غزاله، مثل «ليلى» داستان «سوچ» زمانى گل سرسبد دخترهاى شهر بوده و همه خواهانش، و حالا فقط به كمك ننه براى دكتر اسباب سفره می‌چيند و در سنين بالاى چهل با يك پرده گوشت اضافى كه حاصل ثروت آقاى دكتر است بى‌شور و بى‌عشق با مردى زندگى می‌كند كه مدام چشمش دنبال زن‌هاى ديگر است و بفكر برقرارى ارتباط با آنها.

در واقع می‌خواهم اشاره بكنم به اينكه همه‌ى زنها در طول عمر خودشان تجربه‌ى ازدواج نكردن يا حتا ازدواج كردن با مردانى را دارند كه زمانى آنها را در اوج می‌ديدند و سالها بعد جز مفلوكى درجا زده در وجود اين مردها پيدا نمی‌كنند.

دويچه وله: خانم دكتر توكلى، با سپاس از اینکه وقت در اختيار ما قرار دادید.