1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

والاس استيونس: جستجوگر روح

۱۳۸۳ آذر ۱۶, دوشنبه

در اين مقاله كوتاه نگاهى مى‌اندازيم به تلاش والاس استيونس شاعر آمريكايى براى تعريف شعر. استيونس كه در سال ۱۸۷۹ زاده شد و در سال ۱۹۵۵ درگذشت، يكى از درخشانترين چهره‌هاى شعر مدرن آمريكاست و اشعارش تقريبا به تمام زبانهاى زنده دنيا ترجمه شده است.

https://p.dw.com/p/A6IE
عکس: AP

حضور و تاثير شعر استيونس بخصوص در جهان آلمانى زبان غيرقابل انكار است. والاس استيونس كه زندگى‌اش را از راه كار در يك شركت بيمه مى‌گذراند، معتقد بود كه شعر نمى‌تواند شخصى باشد، بدين معنا او به شعر به عنوان هنرى كلامى مى‌نگريست كه در درجه اول كلمه و زبان آن را مى‌سازد و نه آنگونه كه در بين همگان متداول است، احساسات.

حال براى كوتاه كردن گفتارمان چند جمله كوتاه را از والاس استيونس مى‌آوريم تا شايد بتواند پرتوى باشد بر نگاه شاعر به شعر با زبان نثر:

«تمامى شعر، شعر تجربى است.»

«شعر خود را تنها بر آنها كه نمى‌دانند، مى‌گشايد.»

«هدف شعر اين است كه زندگى را در خود كامل كند.»

«شعر حس براى واقعيت را تقويت مى‌كند.»

«شعر را آدم با عصبهايش مى‌خواند.»

«شعر جستجويى است در پى امر توضيح‌‌ناپذير.»

«هر شعرى، شعرى است در ميان يك شعر: شعر ايده، در ميان شعر كلمه‌ها.»

«شعر پاسخى است به ضرورتِ روزانه‌ى تراز كردن جهان.»

«شعر لازم نيست معنايى داشته باشد و اغلب نيز معنايى ندارد، همانند اكثر چيزها در طبيعت.»

«شعر نوسازى تجربه است.»

«نظريه‌ى شعر، زندگى شعر است.»

«نظريه‌ى شعر، نظريه‌ى زندگى است.»

«كار شعر تجسس رابطه‌ى انسان با اشياست.»

حال ببينيم استيونس چگونه شعر و آنهم «شعر مدرن» را با زبان شعر، در شعرى با عنوان «درباره شعر مدرن» تعريف مى‌كند:

شعر روحى كه چيزى مى‌جويد

كه خشنود مى‌كند. او هميشه چيزى براى جستن نداشته است:

صحنه آماده بوده است؛ او تكرار مى‌كرده

آنچه را كه مكتوب بوده است.

سپس صحنه تغيير كرد.

گذشته‌اش به يادگار بدل شد.

او بايد زنده بماند، بايد بياموزد چگونه سخن گفته مى‌شود.

بايد مردان زمان را ملاقات كند

و زنان زمان را. بايد بر جنگ تأمل كند

و بايد چيزى بيابد كه خشنود مى‌كند. بايد

صحنه‌اى جديد بسازد. بايد بر صحنه باشد و

چون بازيگرى سيرى‌ناپذير، آهسته و انديشناك

كلمه‌ها را در گوش بگويد،

در لطيف‌ترين گوشِ روح، و تكرار كند،

دقيق، آنچه مى‌خواهد بشنود، كه نزد صدايش

جمعيتى ناپيدا گوش مى‌دهد، نه به بازي

بلكه به خود، بيان‌شده در يك حس

مثل دو انسان، مثل دو حس

كه يكى مى‌شوند.

بازيگر

ماوراءالطبيعه‌گرايى‌ست در ظلمت

كه سازى مى‌زند، بر تارهايى مى‌نوازد كه صدايش،

حاوى تمامى روح، راستى‌ها را ناگهان

در يك سطح به صدا در مى‌آورد، كه از آنها او

فرو نمى‌تواند شد،

و بر آنها او، صعود نمى‌خواهد كرد.

بايد

جستجو از پى چيزى باشد كه خشنود مى‌كند، و مردى باشد

كه بر يخ مى‌سرد، زنى كه مى‌رقصد، زني

كه موهايش را شانه مى‌زند. شعر روح در جستن.

والاس استيونس تا آنجا كه به شعر بازمى‌گردد، در مورد بهره‌مند بودن شاعر از دانش بسيار سختگير است و شعر برايش چيزى ساده‌ياب نيست كه مثلا با بيان احساسات در زبانى مثلا زيبا و پرطنطنه قابل قياس باشد. خودش مى‌گويد: ”يكبار فرض كنيم، داريم تلاش مى‌كنيم تنديس شاعرى را، هر شاعرى را مى‌سازيم. او نمى‌تواند راننده‌اى باشد كه فضايى تهى را مى‌پيمايد. او بايد تمام دو هزار سال گذشته ­ و باز هم بيشتر­ را زيسته باشد، و او بايستى در اين مورد خود را تا آنجا كه مى‌توانسته، مطلع ساخته باشد... شاعر ­ و نقاش و موسيقيدان نيز­ به واقعيت، معناى يگانه خودش را مى‌بخشد... برابرايستاى شعر «تجمع اشياء ثابت و ساكن در فضا» نيست، بلكه زندگى است كه در صحنه‌آرايى زيسته مى‌شود، صحنه‌آرايى‌يى كه توسط شعر ساخته مى‌شود؛ و بدين‌خاطر واقعيت نه صحنه بيرونى، بلكه زندگى‌يى است كه در آن زيسته مى‌شود“.

بهنام باوندپور