1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

پروند‌ه‌ زندگی آن دانشجو با گاز اسید بسته شد

۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

آمنه زنگنه، دانشجوی دانشگاه امیرکبیر در تهران بر اثر استنشاق گاز اسید در حمام خوابگاه درگذشت. مرگ او که از طرف بسیاری از دانشجویان به سهل‌انگاری مسئولان خوابگاه نسبت داده می‌شود موضوع پست‌های وبلاگی انتقادآمیز شده است.

https://p.dw.com/p/12mig
عکس: Isna

تا همین چند روز پیش احتمالاَ نامش جز برای اعضای خانواده‌اش و دوستان و هم‌کلاسی‌هایش برای کسی شناخته شده نبود. حالا اما تعداد بیش‌تری اسم‌اش را شنیده‌اند. اسمی که بخاطر سرنوشت تلخش به تیتر اخبار راه یافت. خبر این بود که آمنه زنگنه، دانشجوی مقطع فوق لیسانس رشته پلیمر در دانشگاه صنعتی امیرکبیر، ظهر دوشنبه (۱۱ مهر) بر اثر استنشاق گاز ناشی از اسید در حمام خوابگاه دچار خفگی شد  و درگذشت.

گفته می‌شود مسئولان خوابگاه بدون اعلام عمومی، برای بازشدن گرفتگی لوله‌ و چاهای فاضلاب‌ حمام‌ها، اسید به داخل لوله‌ها ریخته‌ بودند. آمنه زنگنه هم یکی از دانشجویان بی‌خبری بوده که البته در این زمان به حمام رفته و وقتی آب را باز کرده، تولید گاز اسید منجر به درگذشت او  شده است.

بعد از آن اخبار یک به یک شکل گرفتند. به گزارش کلمه، سه‌شنبه بیش از هزار نفر از دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر، جلوی دانشکده پلیمر این دانشگاه تجمع کردند. آن‌ها عکس‌های آمنه زنگنه، دستبندهای مشکی در دست داشتند. به گفته این سایت بسیاری از کلاس‌های درس این دانشگاه در این روز تعطیل بود. گفته شده نیروهای امنیتی هم در اطراف دانشجویان حاضر بوده‌اند.

دانشجونیوز هم گزارش داد که « دانشجویان با سردادن شعارهایی خواهان استعفای رییس و معاون دانشجویی دانشگاه شدند و ساعاتی بعد نیز با امضای طوماری اعتراض خود را نسبت به مرگ آمنه زنگنه به دلیل بی‌مسئولیتی مقامات دانشگاه اعلام کردند.»

اکنون در حالی تنها چند روز از مرگ این دانشجو می‌گذرد که از سوی مسئولان دانشگاه توضیحات ضد و نقیضی ارایه می‌شود. به گزارش خبرگزاری نیمه رسمی فارس، دبير شورای صنفی دانشگاه اميركبير اعلام کرد: «به دليل پذيرش بيش از ظرفيت دانشجو در دوره كارشناسی‌‌ارشد و پاسخگو نبودن امكانات دانشگاه برای اسكان دانشجويان اين اتفاق رخ داده است.» وی اضافه کرد که این دانشجو در حال استفاده از حمام کارگران دانشگاه بوده است. البته هنوز نتیجه بررسی‌های دانشگاه و وزارت علوم اعلام نشده است.

با این همه کاربران اینترنت منتظر صدور نهایی گزارش مسئولان نمانده‌اند و نظرات خود را درباره این مرگ و مسایل مربوط به خوابگاه اعلام کرده‌اند. یکی از کاربران فیس‌بوک انتقاد کرده بود که «حراست دانشگاه از لحظه به لحظه زندگی دانشجوهای داخل خوابگاه اطلاع دارد، اما جان این دانشجوها ارزش حراست ندارد.»

نگاهی داریم به وبلاگ‌ها تا مروری داشته باشیم بر آن‌چه ایرانیان ساکن جامعه مجازی بیان کرده‌اند.

اسکان در نمازخانه

یکی از پست‌های وبلاگی که در شبکه‌های اجتماعی اینترنتی نظیر فیس‌بوک و گوگل‌ریدر بارها به اشتراک گذاشته شد، متنی بود که یکی از هم‌دانشگاه‌های آمنه در وبلاگ‌اش با عنوان «در بهشت اکنون» نوشته است.

Dossierbild Triptychon Symbolbild Weblog Blog 2
عکس: Fotolia/Mark Poprocki

«یک روز... نشسته بودیم داشتیم در مورد رشته‌مان و این‌که چقدر ادامه‌ی تحصیل‌اش آسان است حرف می‌زدیم. من و دوستم ...داشتیم می بالیدیم به خودمان. از روی تختش صدای اعتراضش را بلند کرد. آمنه. از  کارشناسی شعبه ماهشهر بود و برای قبول شدن زحمت کشیده بود. بیشتر از همه‌ی بچه‌های ما. نتیجه‌ی قبول شدن‌اش اما شبانه بود. شبانه در دانشگاه ما یعنی کسی که حق ورود به خوابگاه و گرفتن وام و غیره را ندارد. از استاد درس پلاستیک مثال آورد آنروز. که چقدر متفاوت درس می‌دهد در ماهشهر و در تهران. همان استاد. همان درس. و دنیایی تفاوت. برای آن‌ها سخت‌تر بود. تلاش بیش‌تری می‌خواست قبول شدن و قبول شده بود. نگاه‌مان را دوست نداشت حتما.»

او اضافه می‌کند: «بچه‌های شبانه‌ی امیرکبیر، بر مبنای فقط این‌که در دفترچه ذکر نشده که خوابگاه دارند، دو سه سالی هست که وضعیت اسکان نا مشخصی دارند. همین شد. به‌شان اسکان ندادند. اول، یک ساختمان مخروبه را کمی بازسازی کردند. ساختمان یک بار سال قبل آتش گرفت. آتش، به علت اتصالی برق. نتیجه‌اش خرید ساختمان بهتر نشد. این شد که همان را هم گرفتند از بچه‌ها. دانشجوی ارشد دانشگاه امیرکبیر را - اسمش دهان پر کن است- فرستادند به اتاق‌های دوازده نفره. یعنی اتاقی که دورتا دور تخت باشد و کمد. بدون هیچ گونه فضای خصوصی. تمام فضا را تقسیم کن بین دوازده نفر. امسال، در راستای همین ارجاع به دفترچه، شبانه قبول شده‌ها را، فرستادند در نمازخانه‌ی خوابگاه‌های مختلف. آمنه و چندتایی دیگر، نمازخانه‌ی خوابگاه مرادی بودند.»

خودکشی نبود، مرگ بود

نویسنده وبلاگ «بهشت اکنون» سپس به توضیح روز ماجرا می‌پردازد. او که در یکی دیگر از پست‌های وبلاگش در جواب یکی از خدمه دانشگاه که گفته بود آمنه خودکشی کرده، تاکید می‌کند: «خودکشی نبود. مرگ بود. خودکشی نبود،» می‌نویسد: «حیاط خوابگاه مرادی را که بروی - یعنی از در که رد شوی - چند پله می‌خورد به سمت پایین. سمت راست. پله‌ها می‌پیچد کمی. منتهی می‌شود به سالن ورزش و سایت اینترنت. اما قبل از رسیدن به سالن‌ها، همان اول پله‌ها، دو تا در هست. یکی در موتور خانه و یکی در سرویس بهداشتی. توالت و دوش حمام. به سبک تمام سرویس‌های بهداشتی که در خارج از ساختمان است. یعنی کاشی‌های نا مرتب و لوله‌های روکار و غیره. و هر کس که در نمازخانه بوده، باید از همین امکانات استفاده می‌کرده. برای حمام و برای توالت.»

او سپس اینطور ماجرا را شرح می‌دهد: « از خانوم‌های خدمه بوده کسی که هر چقدر در می‌زند از درون حمام صدایی نمی‌آید. این سرویس مختص استفاده‌ی خدمه بوده در اصل. در را می شکنند. لب‌هایش بنفش شده بوده. دکتر که می‌آید - یا می برندش درمانگاه دانشگاه که فرقی ندارد. درمانگاه دقیقا در کناری خوابگاه است و به علت نبودن هیچ امکاناتی منتقل می‌شود به فیروزگر. به علت دیر پیدا شدنش و نبود امکانات در درمانگاه و زمان لعنتی، همه چیز دیر و دیر و دیرتر می شود.»

او نوشت: « بسته شد پرونده‌ی زندگی‌اش. بسته کردندش. به همین سادگی. تمام.»

«دانشجو گوشت قربانی‌ست»

فاطمه شمس، یکی از کابران گوگل ریدر نیز در این شبکه اجتماعی به چند خاطره خود از زندگی خوابگاهی اشاره کرد تا طعنه زند که « چقدر جون دانشجو واسه مسوولان خوابگاه مهمه!» او می‌نویسد:«از نمازخونه نم‌کشیده و ترکیدن دیگ بخار بگیر، برو تا آسانسور خراب و بعد هم حمله و کشتار دانشجوها توسط نیروهای خود همین حکومت... دانشجو این همه سال گوشت قربونی بوده فقط. مرگ دانشجوی پلی‌تکنیک نشون می‌ده اینو. نشون می‌ده که هر بلایی توی این خوابگا‌ه‌ها ممکنه سر دانشجوها بیاد، دقیقن هر بلایی.»

یکی از خاطراتی که او شرح می‌دهد این است: « بهار سال ۱۳۸۱، خوابگاه شانزده آذر: صبح، ساعت ۷:۳۰ یکی چنان محکم در اتاق رو می‌زنه که شیشه نزدیکه بیاد پایین، در باز می‌شه و نظافت‌چی طبقه با دستکش‌های پلاستیکی، سراسیمه و لرزان و عرق‌ریزان پهن می‌شه وسط اتاق... بدوئین بدوئین، الانه که منفجر بشه... ما؟ زیر لحاف طبعن اون وقت صبح. قلبم داشت می‌یومد تو حلقم. ... نظافت‌چی گفت دیگ بخار خوابگاه در حال انفجاره و هفت دقیقه وقت دارین خودتون رو برسونین پایین پله‌ها. ما طبقه سوم بودیم و حدود ۸۰ تا پله رو باید می‌دویدیم. ... مگه از اون پله‌های باریک می‌شد رفت پایین؟ جماعتی سرازیر شده بودن از طبقه هفتم به پایین. شما خودت تصور کن که هر طبقه ده تا اتاق، هر اتاق حداقل پنج نفر توش، اینا می‌خواستن توی هفت دقیقه برسن به طبقه هم‌کف و ساختمون رو ترک کنن. من وسط راه به هم‌اتاقیم گفتم ببین! بیا خودمونو ضایع نکنیم، ترکیدیم رفته. بشین اشهد بخونیم دوتایی. اون زد به گریه. منم دست و پام لقوه گرفته بود از ترس. تا چهل دقیقه همین طور یک در میون می‌زد. به طبقه اول که رسیدیم من پخش زمین شدم، با شلوارک گل‌گلی و البته بدون حجاب تا جایی که یادمه. دمپاییم هم وسط راه مونده بود و انگشتم خونی و مالی زیر دست و پا. کارگره گفت خواهر خواهر! یا الله یا الله.. گفتم از دیگ بخار بگو برام عوض اینا. گفت نترکید الحمدلله! گفتم الحمدلله طبعن منم! چی بگه آدم؟ ...»

MZ/FW