1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

"چهره دزدیده شده" یک ندا

مریم میرزا۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

ندا سلطانی، زن جوانی که عکس‌اش به اشتباه به جای عکس ندا آقاسلطان منتشر شده و برای او اتفاقات تلخی را رقم زده بود اکنون در آلمان کتابی منتشر کرده که در آن به شرح ماوقع پرداخته است. در این‌باره با وی گفت‌وگو کرده‌ایم.

https://p.dw.com/p/15JLz
عکس: dapd

ندا آقاسلطان تنها کشته اعتراضات پس از انتخابات مناقشه‌برانگیز سال ۱۳۸۸ نبود اما شهره‌ترین چهره آنان شد. خبر دختری که مرگ او و جریان خون روی صورتش توسط دوربین یک تلفن همراه ضبط شد به دورترین نقاط دنیا رسید، سیاستمدارها و هنرمندان دنیا با اسم کوچک از او یاد کردند. اکنون سه سال پس از کشته شدن ندا آقا‌سلطان، (وی در ۳۰ خرداد در محله امیرآباد تهران کشته شد)، یک زن جوان دیگر ایرانی که این حادثه زندگی‌اش را عمیقا تغییر داد، کتابی منتشر کرده است. این زن ندا سلطانی نام دارد و کتاب او که به آلمانی در کشور آلمان انتشار یافته "چهره دزدیده شده من" (Mein gestohlenes Gesicht) عنوان دارد. ندا سلطانی زن جوانی‌‌ست که عکس پروفایل فیس‌بوک‌اش در روز کشته شدن ندا آقاسلطان از سوی رسانه‌ها به اشتباه به جای عکس ندای کشته شده نمایش داده شد. این موضوع چنان زندگی سلطانی را تحت تاثیر قرار داد که مجبور به ترک ایران شد. وی در ایران استاد دانشگاه بود. سپس به کشور آلمان پناهنده شد. ندا سلطانی اکنون مشغول انجام یک دوره مطالعاتی یک ساله در آمریکاست.

او پیش از این در گفت‌وگو با دویچه وله فارسی به شرح آن‌چه در خرداد ۸۸ بر او رفت پرداخته بود.

بخوانید: ندا سلطانی، قربانی خطای رسانه‌ای

اکنون پس از گذشت حدود دو سال با ندا سلطانی درباره زندگی و کتاب تازه منتشر شده‌اش گفت‌وگو کرده‌ایم.

دویچه‌وله: خانم سلطانی در مصاحبه‌ای که بار پیش داشتیم، شما گفتید "الان که اینجا نشسته‌ام، تنها چیزی که می‌دانم در آینده برایم اتفاق می‌افتد، این است که یک کتاب می‌نویسم. نه فقط درباره‌ی خودم، درباره‌ی ملتم، وطنم و هم‌جنس‌های خودم. این تنها افق روشن آینده است. دیگر هیچ چیز روشنی وجود ندارد." چرا لزوم نوشتن کتاب را حس می‌کردید؟ فکر می‌کنید به این هدفتان رسیده‌اید، یعنی این که بتوانید درباره‌ی ملت‌تان، وطن‌تان و همجنس‌های خودتان بنویسید؟

دلایل مختلفی برای من برای نوشتن این کتاب وجود داشت. مهم‌ترین عامل‌اش این بود که بعد از تقریباً گذراندن یک دوره افسردگی و شرایط سخت زندگی در کمپ و پناهندگی و پشت سر گذاشتن همه این‌ها، بالاخره به این نتیجه رسیدم که باید دوباره زندگی‌ام را هر طور که هست در دست‌های خودم بگیرم و کنترل داشته باشم. چون اتفاقی که افتاده افتاده است. خیلی برایم سخت بود پذیرفتن این چیزی که الان دارم این طور بیان‌اش می‌کنم که اتفاقی که افتاده افتاده و من نمی‌توانم شرایط را به حالت سابق‌اش برگردانم و باید از شرایط فعلی استفاده کنم. چه رژیم جمهوری اسلامی چه رسانه‌های غربی هر دو طرف من را قربانی کردند، ولی من باید تصمیم می‌گرفتم که تا کی می‌خواهم خودم نقش قربانی را بازی کنم. این یک دلیل بود، و خب از لحاظ روحی‌ـ روانی واقعاً احتیاج داشتم به این که برای خودم داستان‌ام را بنویسم.

ندا سلطانی قربانی یکی از بزرگ‌ترین دزدی‌های هویت در تاریخ است (راست: ندا آقاسلطان، چپ: ندا سلطانی)
ندا سلطانی قربانی یکی از بزرگ‌ترین دزدی‌های هویت در تاریخ است (راست: ندا آقاسلطان، چپ: ندا سلطانی)عکس: ap/dpa

از طرف دیگر مصاحبه در ماه‌ها و سال‌های گذشته زیاد انجام دادم، ولیکن هیچ وقت آن پیامی که داشتم به صورت کامل گفته نشد. حالا یا به دلیل محدودیت زمانی بود یا به دلیل محدودیت تعداد کلماتی بود که گزارشگرها داشتند و یا حتی به این دلیل بود که رسانه‌ها خیلی وقت‌ها خیلی با احتیاط با سایر رسانه‌ها برخورد می‌کنند. این است که وقتی واقعاً یک رسانه‌ای این قدر ناجوانمردانه و اشتباه عمل می‌کند، دیگر رسانه‌ها نمی‌خواهند خیلی واضح اسم ببرند و بگویند که کی چه کاری کرده است. خب من خودم به شخصه می‌دانم که این قضیه‌ای که برای من پیش آمد خیلی سوء تفاهم‌ها پیش آورده برای خیلی‌ها و من همیشه هر مصاحبه‌ای که انجام می‌دادم امیدوار بودم که یکسری از این سوء تفاهم‌ها را حل کنم. ولی با هر مصاحبه ‌سوء تفاهم‌ها بیش‌تر می‌شد. به خاطر همین تصمیم گرفتم که خودم یک بار کامل داستان را بنویسم که هم خودم بتوانم این مرحله از زندگی‌ام را پشت سر بگذارم و یک مرحله‌ی جدید، یک زندگی جدید را واقعاً شروع کنم و هم این که برای آن کسانی که می‌خواهند حقیقت را بدانند، (خیلی‌ها نمی‌خواهند حقیقت را بدانند و فقط می‌خواهند قضاوت کنند،) خودم داستان را بگویم. خیلی هم برایم مهم بود که کتاب را خودم بنویسم و اجازه ندهم فرد دیگری، یک نویسنده‌ی خارجی این کار را انجام دهد.

محور اصلی کتاب چیست؟ صرفاً به بیان تجربه‌ی خودتان از اتفاقی که افتاد پرداخته‌اید یا روایتی‌ست از اتفاقات عمومی‌تر، مثلاَ اعتراضاتی که در آن مقطع در ایران شکل گرفته بود؟

طی اتفاقاتی که در سال ۲۰۰۹ افتاد من هیچ وابستگی سیاسی خاصی به هیچ کدام از جناح‌ها نداشتم و حتی در انتخابات هم شرکت نکرده بودم. به همین دلیل فکر کردم خیلی مهم است به عنوان کسی که بی‌طرف بود، ولی در عین حال جزیی از جامعه ایران بود، آن چیزهایی را که دید، واقعیتی را که دید، تعریف کنم و بگویم چه اتفاقی در سال ۲۰۰۹ افتاد. نه به عنوان کسی که طرفدار آقای موسوی بوده، نه به عنوان کسی که طرفدار رژیم جمهوری اسلامی بوده، به‌عنوان یک ناظر خنثی، کسی که حتی از اول هم مطمئن بود نمی‌خواهد در انتخابات شرکت کند، بگویم چه چیزهایی دیدم، و آن روزها چه اتفاقی افتاد. ولی خب مسلماً اتفاقی که سرنوشت من و سرنوشت خانم آقاسلطان را به‌هم وصل کرد و اتفاقاتی که بعدش افتاد محور اصلی کتاب است.

کتاب "چهره دزدیده شده من" اثر ندا سلطانی
کتاب "چهره دزدیده شده من" اثر ندا سلطانیعکس: Kailash Verlag

ادبیات بسیار قوی‌ای ایرانیان خارج از کشور دارند که در سطح دنیا شناخته شده است. پرسپولیس مرجان ساتراپی برای مثال یا The House of the Mosque (خانه‌ی کنار مسجد) قادر عبدالله. این‌ها واقعاً کتاب‌هایی‌ست که من به غیرایرانی‌هایی که می‌شناسم دادم، و همه به من فیدبک مثبت دادند و گفتند واقعاً چه قدر ارزشمند است. یا زمانی که فرض کنید فیلم جدایی نادر از سیمین آقای فرهادی به نمایش درآمد. چقدر فیدبک مثبت دریافت کرد. اما این افراد همیشه از زبان کسی صحبت می‌کنند که در ایران مشکل داشته و در ایران حس ماندن نداشته و به دلایلی یا مجبور شده ایران را ترک کند و یا خواسته که ایران را ترک کند. من داستان زندگی خودم را به‌عنوان کسی گفته‌ام که تمام مشکلات را دارد، ولی با وجود این قصد از ایران خارج شدن را نداشته است. این‌که چه طور یک زن ایرانی در آن جامعه، در یک خانواد‌ه‌ی متوسط بزرگ می‌شود، تحصیل می‌کند، سر کار می‌رود و مشکلاتش چیست، ولی در عین حال می‌تواند "نخواهد" ایران را ترک کند. این‌که زندگی خوب هم می‌شود در ایران داشت.

امیدوارم که واقعاً کسانی که کتاب را می‌خوانند، حالا به هر زبانی، بتوانند یک تصویر واضح‌تری خصوصاَ از زن در ایران داشته باشند. این‌که درست است مشکلات در جامعه ایران زیاد است، ولی معمولاَ زن ایرانی روحیه بالایی دارد، تلاش می‌کند، دست از تلاش برنمی‌دارد، متوقف نمی‌شود و هر جا که به او فرصت داده شود، به موفقیت‌های عالی می‌رسد. امیدوارم که دیگران با من در این زمینه موافق باشند. هرچند مطمئنم که مخالفان هم وجود دارند.

صحبت از این کردید کتاب را برای کسانی که می‌خواهند واقعیت را بدانند نوشته‌اید. ولی مثل این که این افراد افراد آلمانی‌زبان هستند، به خاطر این که کتاب به آلمانی نوشته شده است. کتاب قرار نیست به زبان‌های دیگر منتشر شود؟

خب من کتاب را یا می‌توانستم به زبان فارسی بنویسم یا به زبان انگلیسی. اگر می‌خواستم کتاب را به زبان فارسی بنویسم، از لحاظ ویراستاری دچار مشکل می‌شدم. چون با ویراستاری که برایم در نظر گرفته بودند بحث کردن راجع به متن و نقد کردن آن خیلی مشکل می‌شد. به خاطر همین تصمیم گرفتم که کتاب را به انگلیسی بنویسم. اما در حال حاضر کتاب به زبان آلمانی‌ست. یعنی به ترجمه چاپ شده است. اگر امکانش فراهم شود کتاب را به فارسی هم منتشر خواهم کرد. به امکان انتشار آن‌لاین هم فکر می‌کنم.

یادم است یک زمانی در فیس بوک‌تان زیر آن عکسی که معروف شد، عکسی که به خاطر انتشار آن همه‌ی این مسائل برایتان پیش آمد و با ندا آقاسلطان اشتباه گرفته شدید، نوشته بودید "حتی در وحشتناک‌ترین کابوس‌هایم هم نمی‌دیدم این عکس با زندگی من چنین کاری کند." ولی در سومین سالگرد کشته شدن آقاسلطان یک‌بار دیگر آن عکس را عکس پروفایل‌تان کردید. آیا زندگی‌تان به ثبات و آرامشی رسیده که حس می‌کنید "چهره دزدیده شده" خودتان را پس گرفته‌اید؟

همان‌طور که گفتم تصمیم گرفتم دیگر نقش قربانی را بازی نکنم و این از لحاظ روحی‌ـ روانی برایم یک قدم بسیار مهم بوده است. هنوز هم دست و پا می‌زنم، هنوزهم جلسات روانکاوی می‌روم، هنوزهم نتوانستم با قضیه صد در صد کنار بیایم. اما تلاش می‌کنم و یک حرکت رو به جلو را در پیش گرفته‌ام. تا حدی موفق بوده‌ام، ولی آینده هنوزهم برایم نامعلوم است. تنها کاری که می‌توانم انجام دهم این است که تمام تلاشم را بکنم و امیدوار باشم که مثل زمانی که در ایران بودم و به طور نسبی در آنجا به آن‌چه می‌خواستم رسیده بودم، تلاشم دوباره جواب بدهد. به این واقعیت رسیدم که این اتفاق افتاده است و باید آن را پذیرفت. حس درونی‌ای که به شخصه به ندا آقاسلطان دارم، فکر می‌کنم به خاطر اتفاقی‌که برای خودم افتاده شاید خیلی قوی‌تر از یکسری دیگر از افراد و هموطنان ایرانی‌مان باشد. ندا واقعاً جزیی از وجود من است و هر وقت افسردگی خیلی به من فشار می‌آورد، به خودم می‌گویم از خودت خجالت بکش. چون حداقل‌اش این است که تو داری نفس می‌کشی.

شما هیچ وقت تماسی با خانواده‌ی ندا آقاسلطان داشتید؟

متاسفانه خیر/