1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

چهلمين سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد

۱۳۸۵ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

۴۰ سال پيش در روز ۲۴ بهمن خودروى جيپى كه متعلق به استوديو فيلمسازى گلستان بود در جاده قديم شميران از مسيرش منحرف شد و راننده آن در اثر ضربه مغزى درگذشت. راننده اين خودرو فروغ فرخزاد بود.

https://p.dw.com/p/A6LN
عکس: DW

«حرف زدن در مورد شرح حال و زندگى شخصى به نظر من يك كار خيلى خسته‌كننده و بى‌فايده‌اى است. اين يك واقعيت است كه هر آدم كه به دنيا مى‌آيد بالاخره يك تاريخ تولدى دارد، اهل شهر يا دهى است، توى مدرسه‌اى درس خوانده، يك مشت اتفاقات خيلى معمولى و قراردادى توى زندگيش افتاده كه بالاخره براى همه مى‌افتد، مثل توى حوض افتادن دوره‌ى بچگى يا مثلن تقلب كردن دوره مدرسه، عاشق شدن دوره جوانى، عروسى كردن و از اين جور چيزها». (حرفهايى با فروغ فرخزاد– تهران: انتشارات مرواريد، ۱۳۵۶، ص۱۲)

شايد حق با فروغ باشد. وقتى قرار است از «فروغ فرخزاد» حرف بزنيم واقعن خيلى مهم نيست كه او مثلن در ۱۵ ديماه ۱۳۱۳، در محله اميريه تهران و در يك خانواده پرجمعيت به دنيا آمد، پدرش يك نظامى سختگير و جدى بود، ۱۶ سالگى ازدواج كرد و ۲۱ سالگى طلاق گرفت و پسرى داشت كه بعد از طلاق تا آخر عمرش او را نديد. اما آثار هر هنرمند چه بخواهد و چه نخواهد متأثر از شرايط زندگى اوست. خاصه اگر اين هنرمند در جامعه‌اى چون ايران دهه ۳۰ و ۴۰ زندگى كرده باشد، دورانى كه در آن رفتن يك زن به لاله‌زار و اسلامبول بدون همراهى يك مرد مسئله‌ساز بود.

شاهد اين مدعا، نامه‌هايى است كه فروغ به شوهرش پرويز شاپور نوشته است. در جاى‌جاى اين نامه‌ها ردپاى جامعه خشنى را كه بيرحمانه زن را زير تيغ قضاوت مى‌نشاند، مى‌توان ديد: «من نمى‌خواهم تو آنجا زحمت بكشى، رنج ببرى، كار كنى در عوض من راحت باشم. من اين راحتى را نمى‌خواهم. برگرد عزيزم. به خدا من در مقابل تو مثل يك بره مطيع خواهم بود. هرچه بگويى اطاعت مى‌كنم و هرگز كسى نمى‌تواند از ما ايراد بگيرد». (نامه‌هاى فروغ فرخزاد به پرويز شاپور)

اين نامه‌اى است كه زنى حدودن ۱۸ ساله به شوهر ۳۰ و چند ساله‌اش مى‌نويسد. دخترك بيقرارى كه در ۱۶ سالگى عاشق شد و آرامش را در مرد آرامى كه ۱۵ سال از خودش بزرگتر بود، جستجو كرد. فروغ ۱۸ ساله كه چاپ يك شعر او ولوله‌اى در جامعه به پا كرده ‌بود، حاضر بود در برابر عشقش مثل يك بره مطيع باشد تا از زير تيغ قضاوت اجتماع رهايى يابد. اما اين اجتماع با او سر يارى نداشت.

از نامه‌هاى فروغ همچنين مى‌توان فهميد كه در دوره‌اى كه او دور از شوهرش در تهران زندگى مى‌كرده تا چه حد زير ذره‌بين جامعه بوده تا بدانجا كه كوچكترين حركات او را هم به شوهرش گزارش مى‌دادند: «من نمى‌خواهم دروغ بگويم و اصرارى هم ندارم كه تو حرفهايم را باور كنى البته جايى كه رفقايت اين قدر اطلاعات مختلف و گرانبها به تو داده‌اند ديگر من چه بنويسم كه باور كنى ولى همانطور كه بارها گفته‌ام باز هم مى‌گويم كه بر خلاف تصور تو من اصلن اهل اين صحبتها نيستم. اگر هم تو نخواهى باور كنى خودم مى‌دانم و ايمان دارم كه هيچيك از اين صحبتها صحيح نيست».(نامه‌هاى فروغ فرخزاد به پرويز شاپور)

اما نه ذره‌بين‌هاى جامعه، نه اين بيقرارى و شوريدگى و نه آن عشق، هيچيك نتوانستند فروغ را از رفتن باز دارند. مجموعه اين تناقضات از آن دخترك عاشق كه هفته‌اى يك نامه ملتمسانه به معشوق مى‌نوشت تا او را راضى به قبول مهريه پيشنهادى پدرش بكند، زنى سركش و عصيانگر ساخت: «فروغ زنی بود که با کمال جرات و شهامت از احساسات درونی یک زن، از عواطف جنسی و سایر عواطفی که مربوط به خصوصیات زنانه می‌شود پرده برداشت و در شعرش از آنها استفاده کرد».

سيمين بهبهانى يادى از چاپ شعر «گناه» فروغ در مجله روشنفكر مى‌كند و غوغايى كه اين شعر به پا كرده ‌بود چرا كه فروغ در اين شعر با صراحت عجيب و غريبى پرده از عواطف انسانى خود برداشته بود، عواطفى كه تا آن موقع بيانش حتا از سوى مردها هم مجاز نبود:

گنه كردم گناهى پر ز لذت
در آغوشى كه گرم و آتشين بود
گنه كردم ميان بازوانى
كه داغ و كينه‌جوى و آهنين بود
(شعر گناه– مجموعه اسير)

پوران فرخزاد، خواهر فروغ نيز از آن دوران با دلتنگى ياد مى‌كند: «روی چیزی كه می‌توانم انگشت بگذارم، آن نگاه سایر شعرا، سایر هنرمندها به یک شاعر یا یک هنرمند است که نگاه آنها هم بسته بود، پر از حسد و کینه و چی بگویم، اصلا کارهای زشت، حملات زشت. چرا؟ برای اینکه یکنفر صدسال از اینها داشت جلوتر می‌دوید و اینها عقب مانده بودند. بجای اینکه سرعت‌شان را بیشتر بکنند و به او برسند، تمام سعی‌شان این بود که او را نگه دارند و متوقف‌اش کنند».

و شايد همين دشمنی‌ها، صيقلى بود كه از فروغ آنى را ساخت كه بود. شاعرى كه به تمامى يك زن بود و شعرش مرز نمى‌شناخت. ترجمه گزيده اشعار فروغ به زبان آلمانى تا به حال سه مرتبه تجديد چاپ شده است و اين براى جامعه آلمان كه اصولن بازار اشعار ترجمه‌شده در آن چندان داغ نيست، يك اعجاب است.

«كورت شارف» مترجم اشعار فروغ فرخزاد به زبان آلمانى او را اينگونه توصيف مى‌كند: «من معتقدم او يك شخصيت خارق‌العاده و نوآور بود. آن چيزى كه او به عنوان يك زن به وجود آورد، يك ادبيات خلاق، اعجاب‌انگيز و مستقل بود. در آن زمان كه جامعه ايران يك جامعه كاملن مردانه بود من كار او را واقعن خارق‌العاده ارزيابى مى‌كنم. او يك زن منحصر به فرد و مستقل بود كه اجازه نمى‌داد ديگران براى او تصميم بگيرند. او براى جامعه‌اش يك محرك بود و براى ما يك اعجاب».

فروغ در ۲۴ بهمن ماه سال ۱۳۴۵ در اثر تصادف رانندگى درگذشت. هنگام مرگ ۳۲ سال داشت. بسيار جوان و هنوز بيقرار. به قول سيمين بهبهانى: «حیف که فروغ فرصتش برای زندگی خیلی کم بود و اگر می‌بود بسیار بسیار از این درخشان‌تر می‌شد و شاید کارهای بسیار بیشتری هم تقدیم ادبیات می‌کرد، ولی همین که گذاشته بسیار نقطه‌ درخشانی‌ست».

فروغ نخواست مثل «عروسكهاى كوكى با دو چشم شيشه‌اى دنيا را ببيند و در جعبه‌اى ماهوت با تنى انباشته از كاه در لابلاى تور و پولك بياسايد» (شعر عروسك كوكى– مجموعه تولدى ديگر). او بر خلاف آب شنا كرد و زخمهايى را كه خورد به شعر بدل ساخت:

چه روزگار تلخ و سياهى
نان، نيروى شگفت رسالت را
مغلوب كرده بود
پيغمبران
از وعده‌هاى الهى گريختند
و بره‌هاى گمشده
ديگر صداى هى‌هى چوپانى را
در بهت دشتها نشنيدند...
(آيه‌هاى زمينى– مجموعه تولدى ديگر)

فروغ رفت اما دستهايش را در باغچه كاشت و دستهاى او امروز سبز شده‌اند. مى‌دانيم. مى‌دانيم. مى‌دانيم...(شعر تولدى ديگر)

ميترا شجاعى