1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

۲۴ ساعت با اوهام در برلين

۱۳۸۳ اردیبهشت ۱۱, جمعه

مدتيست که از کنسرت گروه راک اوهام در آلمان ميگذره، اما ياد اين کنسرتها هنوز هم زنده است. شايد به اين خاطر که اوهام تونست سرانجام به انتطار چندين ساله اش پايان بده و حرفش رو زنده و مستقيم بيان کنه و با طرفدارهاش در ميون بگذاره. نوشته زير حاصل سفر به برلين، بودنِ در کنار بچه هاى اوهام و مخصوصا گپى مفصل با دو تن از اعضاى گروه يعنى شهرام شعرباف خواننده و گيتاريست و بابک رياحى پور بيسيست گروهست.

https://p.dw.com/p/A6Ec
شهرام شعرباف خواننده و گيتاريست اوهام در حين كنسرت برلين
شهرام شعرباف خواننده و گيتاريست اوهام در حين كنسرت برلينعکس: Presse

گوشه هايى از اين صحبت در قالب برنامه اى دو قسمتى به همراه قطعاتى از آلبوم نهال حيرت و اجراى زنده گروه در کنسرت برلين پخش شد و در پايان اين نوشته بصورت فايل صوتى آمده.

ناگفته نمونه كه در كنسرتهاى اوهام در آلمان، بابك آخوندى نوازندگى گيتار الكتريك، كسرى ابراهيمى نوازندگى درامز و رضا آبائى هم نوازندگى سازهاى سنتى از جمله قيچك، سه تار و دف رو در كنار شهرام و بابك برعهده داشتن.

شهرام احدى

آشنايم با اوهام برميگرده به حدود سه سال پيش که کارهاي گروه رو تو اينترنت شنيدم و تلاشها و همچنين گرفتاريهاى گروه رو باز هم از طريق اينترنت دنبال ميکردم. ساخته هاى اوهام از همون اول براى من، مثل خيليهاى ديگه، غافلگيرکننده و جذاب بود و بودن در کنسرت گروه در برلين هم به همين خاطر، فرصتى استثننايى. متاسفانه سالن کنسرت اوهام در برلين پر نبود، اما حقيقتا اين مسئله براى بچه هاى اوهام اهميت چندانى نداشت و و اونها واقعا سنگ تموم گذاشتن و برنامه اى پرشور و هيجان برگزار کردن. حضور بزرگسالان شصت هفتاد ساله تا نوجوونهاى سيزده چهارده ساله نشون ميده که اوهام تونسته کنجکاوى خيليها رو تحريک کنه. در هر حال کنسرت برلين به خوبى برگزار شد و بعد از کنسرت هم از چهره هاى بچه هاى گروه معلوم بود که بار بزرگى از روى دوش اونها برداشته شده.

لحظه تولد اوهام

حدود دوازده ساعت بعد از کنسرت برلين، فرصت شد که در صحبتى طولانى با شهرام شعرباف و بابک رياحى پور به گذشته، حال و آينده اوهام بپردازيم. کنجکاو بودم، بدونم که آيا شهرام لحظه تولد اوهام رو به ياد مياره که اونهم در جواب اين سوال لبخند زد و بى درنگ گفت: “دقيقا يادمه. يك روز جمعه اى بود، حدود ۴ يا ۵ سال پيش، فكر مى كنم توى فصل پاييز در آبان يا آذر بود. دقيقا يادمه كه خونه ى دوستم شاهرخ ايزدخواه بودم، كه شاهرخ گيتاريست اوهام بود. يك روز جمعه بارانى خيلى افسرده اى بود كه ما ساعت يك بعدازظهر تازه از خواب بلند شده بوديم. اولين آهنگ اوهام كه متولد شد آهنگ درويش بود. بطور خلاصه ميگم، شاهرخ يك طرف افتاده بود و داشت سه تار مى زد و منهم داشتم با گيتار ور مى رفتم. و يه جا، اتفاقى افتاد كه من نمى دونم چه طورى توصيفش كنم. يه لحظه جرقه اى زده شد، كه جفت ما شوكه شديم. نمى دونم، احساس مى كنم يه جورى، انگار سرنخ از يه جايى مشخص شد و ما هم دنبالش كرديم. همون روز ما درويش را ضبط كرديم. همون روز ضبط كرديم و يه دموى كوچيك آماده كرديم و بعد فكر كرديم كه خب، اين رو ادامه بديم و روش يه خرده كار كنيم. يكى دو روز روى اون كار كرديم و اومديم تو استوديوى من، ديگه كامل ضبطش كرديم و شعر اومد روش. كه البته اين رو بگم كه دفعه ى اول براى من خوندن شعر حافظ خيلى سخت بود. يعنى فكر مى كنم كه تمام اون اتفاقات تو درويش افتاد.اونجا همه چى مشخص شد. سه چهار روز درگير بودم، دست و پا مى زدم كه يه جورى بتونم روى اين موزيك، اين شعرو اينجورى بخونم. ولى درويش كه ضبط شد، يه جورى انگار راه مشخص شد. خيلى عجيب بود، واقعا نمى تونم بگم چه جورى. اون روز يه احساس عجيبى بود.”

شروع از شهرام و شاهرخ بود و چيزى نگذشت که بابک هم به جمع اونها پيوست و هسته اوهام شکل گرفت. شهرام در اينباره ميگه: “من و شاهرخ چون دوستهاى خيلى قديمى بوديم، هميشه با هم بوديم، از دوستان دوران بچگى و با هم موزيك مى زديم. بابك رو مى شناختيم و از دوستهامون بود و با هم حتا موزيك هم زديم، منتها بابك تو پروژه هاى ديگه بود و داشت كارهاى مختلف مى كرد. روزى كه درويش رو ضبط كرديم، بابك يكى دو روز ديگه مثل هميشه اومد سراغ ما و سرى به ما زد. گفتيم بهش مى خوايم سورپريزت كنيم. موزيكو براش گذاشتيم و گوش كرديم، و قشنگ يادم مياد اون لحظه اى رو كه بابك اولين بار درويش را شنيد، رو صندلى پشت كامپيوتر نشسته بود و آهنگ كه تموم شد، يه چيزى حدود ۵ دقيقه سكوت شد. هرسه ى ما سكوت كرديم.همونجا يه جورى جرقه اش خورد. بابك بيس روش زد و همه چى از همونجا شروع شد.”

براى من خيلى جالب بود که اين خاطره تو ذهن بابک هم کاملا زنده است و اون لحظات رو اينطور توصيف ميکنه: “قشنگ يادمه كه شهرام به من زنگ زد و گفت، بيا اينجا من يه كارى ضبط كردم. من پشت تلفن خيلى كنجكاو شدم و پرسيدم چيه، چيه؟ گفت، بيا حالا خودت بشين گوش كن ديگه. قشنگ يادمه. من رفتم تو خونه، دست منو گرفت، نشوند پشت ميز، رو صندلى كامپيوتر و گفت همين جا بشين و بعد كار رو زد. من گوش دادم، قشنگ يادمه، به قول خودمون من سوت شدم و رفتم هوا. بعد از اينكه سكوتم تموم شد، اولين پيشنهادى كه كردم اين بود كه گفتم، بچه ها اين كار بايد دربياد. و اونموقع همه ى اينها مى گفتن تو ديونه اى. جدا. مى گفتن، مگه تو ديوانه اى. مى گفتم، نه بابا ولش كن. سنگ مفت، گنجشك مفته ديگه. يعنى سيستم ما تا الان هميشه همين جورى بوده. ما گفتيم، كه آقا ما كارمون رو مى كنيم. يعنى سيستم آزمون و خطا ميريم جلو. آزمايش مى كنيم، خب اگر به خطا رسيديم دوباره برمى گرديم و از يه راه ديگه مى ريم جلو.”

شهرام هم در تاييد حرف بابک به مشکلات شروع کار اشاره ميکنه و ميگه: “واقعا اين بود كه خود ما تصميمى اونجورى نداشتيم. من فكر مى كردم، كه خب اينكارو ضبط كرديم حالا ببينيم چى ميشه. يعنى اول هيچ تصورى نداشتم. فقط تنها چيزى كه مى دونستم اين بود، كه اين موزيك رو تو ايران نميشه زد، همچين چيزى شايد خيلى تنده. شعر حافظ رو يكى اينجورى بخوونه. خودم شك داشتم كه چه عكس العملى نشون بده. ولى خب، پيشنهاد بابك بود، كه پشت اون داستان از طريق روابطى كه داشت، قراردادى هم با يك شركت كمپانى موزيك بستيم. البته بعدا اون كمپانى موزيك خيلى اذيتمون كرد، بخاطر اينكه نتونست، يعنى كار رو به وزارت ارشاد برد، اما نتونست مجوز بگيره و برگشت و اومد قراردادش رو با ما كنسل كرد. خيلى مارو اذيت كرد. ولى استارت از اونجا خورد.”

بابك گوناگونى شخصيتهاى گروه رو يكى از دلايل ادامه تلاش اوهام ميدونه و دراين باره معتقده: “اوهام يك تركيب جالبيه. ما تركيب چندتا آدم هستيم با خصوصيات مختلف. مثلا من آدم خوشبينى هستم و شهرام يه مقدار بدبينه. يادمه كه هميشه هم، هروقت سر اين قضايا بحثمون مى شد، من مى گفتم آقا بريم ميشه و شهرام مى گفت نه نميشه. و هميشه حد وسطش مى شد. نه ميشد و نه نميشد. الان هم اينجورى ديگه. يعنى قضيه بالانس بود. چون اگه جفتمون خيلى آدماى خوشبينى بوديم، خب طبيعتا خيلى زياد تو ذوقمون مى خورد، اگر جفتمون هم بدبين بوديم، كه مى نشستيم تو خونه و هيچ كارى نمى كرديم. مى گفتيم آقا اصلا فايده نداره و براى چى اينكارو بكنيم. ولى اين قضيه الان بالانسى بوجود آورده. چطور بگم. من و مثلا شهرام مثل زن و شوهرها دعوا هم مى كنيم، تو سروكله ى هم مى زنيم، قهر مى كنيم و بعدا دوباره....”

اين مسئله ايست كه شهرام هم به اون اذعان داره و معتقده كه تأثير اون به گونه اى هم تو كارهاى اوهام ديده ميشه: ”جالب اينه كه اون بالانس بالاخره بوجود مياد، چون مثلا خود من آدمى هستم كه تو زندگى روزمره نسبتا نامنظم هستم، ولى خب بابك خيلى منظمه، چه جورى بگم، خيلى مديرتر از منه و خيلى كارهارو مى تونه درست انجام بده. مى خوام بگم كه توى اوهام از روز اول اينجورى بوده، همون “كنتراست” و تناقضى كه گفتم، توى آدمها، توى موزيك، تو همه چيزش وجود داشته. ناخودآگاه بوده و واقعا هيچ برنامه ريزى نبوده.”

جذابيت استفاده از شعر حافظ

اما چطور شد كه اوهام، سراغ شعر حافظ رفت؟ خود شهرام در جواب اين سوال به اين نكته اشاره ميكنه كه نتونسته و نميتونه اون ارتباط لازم رو با شعر نو برقرار كنه، گذشته از اين كه به علت عدم پيروى اين نوع اشعار از وزن و قافيه اى خاص، بسختى ميشه روى اونها موزيك گذاشت.

به گفته شهرام دلايل گوناگونى براى استفاده از اشعار حافظ وجود داشته: “چيزى كه در حافظ برام عجيب بود و دوستش هم داشتم، اول از همه اين بود كه اين آدم با اين كه ۸۰۰ سال پيش زندگى مى كرده، توى شعرهاش درباره ى همون مشكلات و همون اتفاقاتى صحبت مى كنه كه همه ى اونها الان توى جامعه خودمون در ايران هم هست. اون اعتراضش به همه ى همون حرفا و همون چيزها هست كه در دوران خودشون هم داشتن. يعنى همين حرفو داشته مى زده. از يكطرف ديگه اون “كنتراست” بين يك شعر ۸۰۰ ساله و موزيكى كه مال سال برفرض ۲۰۰۰ ميلادى است، براى من خيلى عجيب بود، كه آيا ميشه اين دوتا را با هم مخلوط كرد، ميكس كرد. دوتا چيزى كه از دوتا دنياى جدا ميايند. اين چيزى بوده كه هميشه سعى كرديم تو اوهام انجام بديم. اين تناقضى است كه توى زندگى خود ما وجود دارد. همه چى با هم يك تضاد عجيبى دارند. يه سرى دلايل آرتيستى و هنرى هم پشتش بود. و يك دليل كوچكش، كه شايد آخرين دليل هم بود، اين كه، چون حدس مى زديم ممكنه با اين موزيك مشكل پيدا كنن، توى ايران، يعنى اون كسايى كه بايد به ما اجازه بدهند تا ما اين موزيك رو بزنيم. من فكر مى كردم كه خب، قاعدتا ديگه كسى نمى تونه رو شعر حافظ چيزى بگه. چون آدم مقدسى است. ولى جالب اينه كه در عمل به شعر حافظ هم ايراد گرفتن و حتا گفتن كه شما بايد اين بيت را حذف بكنين و يه چيزى از خودتون قاطى شعر حافظ بنويسين. كه به نظر من اصلا كار خنده داريه و غيرممكنه.”

سفر به ونكوور و بازگشت به ايران

اوهام عليرغم تمامى تلاشها و دوندگيهاى بسيار براى كسب مجوز، نه موفق به انتشار آلبومش، يعنى نهال حيرت شد و نه موفق به برگزارى كنسرت، گرچه اوهام درنهايت تونست با به راه انداختن سايت انيترنتى، دست كم كارهاش رو ارائه كنه. اما اين قضيه نتونست جايگزين اون راه و روند طبيعى كه انتشار رسمى آلبوم و برگزارى كنسرت باشه، بگيره و باعث شد كه سرانجام شاهرخ و شهرام براى ادامه كار راه كانادا رو پيش بگيرن. بابك هم كماكان به فعاليتش در ايران ادامه داد. البته شهرام بعد از مدتى به ايران برگشت و شاهرخ هم در كانادا موندنى شد. اما براستى، عزيمت دو سوم اوهام به كانادا، تا چه اندازه توهم بود؟

شهرام خودش درباره حاصل سفر كانادا ميگه: ”اون سفر ونكوور واقعا توهم بود، چون رفتم و متوجه شدم كه كوچه اى كه من اومدم بن بسته، اشتباه اومدم اينجا. رسيديم اونجا و امكانات خيلى خوب بود. بعد گفتم كه با چند تا تماس و ديدن چند تا از آدمها، ممكنه اين سى دى ظرف يه هفته منتشر بشه و خيلى برنامه ها بوجود بياد. ولى مسئله اينه كه، اونجا و اون زمان و اون آدمهاهايى كه اونجا بودن، همه، يعنى زمان و مكان و آدمها اشتباه بودن. اونجا شايد اين اتفاق نمى تونست بيفته. و خيلى مشكلها توى ونكوور بوجود اومد. با خود شاهرخ هم مشكل پيدا كردم. مشكلات مادى پيدا كرديم، من مشكلات روحى پيدا كردم و از همه مهمتر متوجه شدم، كه اوهام براى ادامه ى كارش، در واقع، به هواى ايران احتياج داره. و يه چيز عجيبى كه متوجه شديم اين بود كه اون موتور محرك و انگيزه خودم هم براى اينكارها يه جورى همون فشار و سختى ها بود. يعنى وقتى كه آدم راحته و آرامش داره و همه چى خوبه، معمولا آدم خيلى خوبه و يه گوشه مى شينه و هيچ اتفاقى نمى افته. تمام اون اتفاقات و در واقع اون جهش ها تو شرايط سخت بوجود مياد. اون منابعى كه اوهام احتياج داره، همه تو ايران است. از منابع غيرمادى و احساسيش گرفته، ديگه تا مياد به موزيسين هاى ايرانى، سازهاى ايرانى و همه چيزهاى ديگه اش. درسته، اونجا بايد اوهام باشه.“

“گيتار بيس سازى نفسانى نيست”

حال ميريم سراغ بابك، بيسيست گروه كه اسمش به عنوان نوازنده بيس، تو خيلى از آلبومهائى پاپ و راكى كه منتشر شده و ميشه، به چشم ميخوره و تو بسيارى از كنسرتها به عنوان نوازنده حضور دارد. طبيعيه كه اين فعاليت و حضور گسترده، تا اندازه زيادى از توانائى و مهارت خود بابك سرچشمه ميگيره، اما كمى هم برميگرده به كمبود نوازنده بيس تو ايران. اما تعداد كسانى كه سراغ اين ساز ميرن، چرا اينقدر كمه؟

بابك بى پرده ميگه: “اگه بخوام رك و راست بگم، دليلش اينه كه بيس ساز نفسانى نيست. يعنى سازى نيست كه شما بتونين دستتون بگيرن و بزنيد و يه عده به شمان جلب توجه كنن. بيس يه سازيه، كه خب سخته و شما حتما بايد توى گروه بتونين بزنين تا خودش رو نشون بده. دليل اينكه من رو خيلى از كاستها مى زدم، اين بود كه نوازنده بيس نبود و خيلىها هم علاقه پيدا كرده بودن كه از بيس زنده استفاده بكنن. البته خيلى از اونها اصلا نمى دونستن اين ساز چى هست. فقط مثلا مى گفتن، قديما يه آقايى بوده، مرحوم نونو، كه واسه ى فلانى و فلانى بيس مى زده و حالا ما هم بيس زنده بياريم تا ببينيم چى ميشه. واقعا خيلى كم پيش اومده كه من جايى واسه ى ضبط رفته باشم و آدمها اصلا تصورى داشته باشن كه چى قراره روى اين ساز اجرا بشه.”

شهرام و عشق به صدابردارى

حال نگاهى مياندازيم به يكى از مهارتها و علائق شهرام، يعنى صدابردارى، ميكس و مسترينگ و اصولا كار تو استوديو. البته به گفته شهرام، اين عشق و علاقه به مرور زمان در اون پيدا شده: “من از قديم موزيك مى زدم. منتها اون روزى كه شروع به اين كار كردم شايد حدود ۱۰يا ۱۵ سال پيش بود. اون موقع اصلا امكان كاركردن و در واقع گذراندن زندگى از طريق موزيك وجود نداشت. به خاطر همين، من يه استوديو كوچيك تو خونمون راه انداختم، كه اونجا براى گذراندن زندگى كارهاى آرتيستهاى مختلف را ضبط مى كردم و خودم نمى دانستم، اون روزها خودم خيلى عصبانى بودم كه چرا مجبورم صدابردارى كنم و يا اينكارهارو بكنم كه زندگيم بگذره. چرا نمى تونم موزيك بزنم. ولى در نهايت خيلى به نفعم شد. به خاطر اينكه تجربه اى كه تو اون دوران از صدابردارى به دست آوردم، باعث شد كه در كار اوهام تاثير بذاره. چون خودم اعتقاد دارم كه يكى از چيزهايى كه شايد باعث شده كسايى كه موزيك اوهام را مى شنوند، دوستش داشته باشن، صداش است. و با اون سيستم صدابردارى و كسانى كه تو ايران هستن، يه سرى قديمى هستن و اون جديدا هم تجربه زيادى ندارن، مى خوام بگم كه اگه اين صدابردارى رو بلد نبودم، نمى تونستم اون فرم و اون حالت را به موزيك اوهام بدم. اما حالا كاملا مى تونم اون شكل و فرمى كه مى خوام بهش بدم. اين خيلى مهمه، چون اگر يك نفر ديگه اين كار رو مى كرد، شايد تكونش مى داد. يعنى الان ميتونم، تقريبا ۹۹ درصد از اون چيزى كه تو ذهنمه، پياده كنم.”

ناگفته نمونه كه اسم شهرام تو خيلى از سى دى هائى كه به ويژه تو عرصه موسيقى راك تو ايران منتشره ميشه، به عنوان صدابردار و مسئول ميكس و مسترينگ، ديده ميشه و خودش در جواب اين سوال كه آيا اين عشق و علاقه هنوز هم زنده هست، ميگه: ”خيلى، خيلى دوست دارم. بخصوص صدابردارى كنسرت زنده و روى صحنه، چون هيجان و طپش قلب خوبى داره. كار لذتبخشى است. تو استوديو هم كار مى كنم، موزيك ميكس مى كنم، كلا دوست دارم. ولى به شرط اينكه موزيكش خوب باشه.”

صدابردارى و مشكلات اين كار در ايران

تو صحبتى كه با موزيسينهاى راك تو ايران داشتم، خيليها به ضعف صدابردارى، به خصوص تو كنسرتها اشاره ميكنن و كمبود صدابردارهاى خوب رو به شدت احساس ميكنن.

شهرام در جواب اين سوال كه آيا كسانى هم براى آموختن صدابردارى سراغش آومدن، جواب مثبت ميده و كلا درباره مشكلات صدابردارى تو ايران معتقده: ”يكى از چيزهايى كه به نظر من نقطه ضعفه سيستم صدابردارى در ايرانه، اينه كه خيلى زياد تمركز و فوكوسشون رو مى ذارن براى دستگاه. منظورم دستگاه و تجهيزات و چيز فيزيكى و فنى داستانه. در صورتى كه اونها ابزاره. يعنى خيلى پول خرج مى كنن تا دستگاه جديد بخرن و ... ولى من فكر مى كنم كه مهم، اون كسى است كه در واقع پشت رل مى نشينه و مى خواد رانندگى بكنه. روى اون قضيه خيلى كم كار شده،. يعنى مى خوان يه جورى جبران كمبود اطلاعات صدابردارى را با دستگاه بكنند، كه خب نميشه. ولى خب، داره خيلى خوب ميشه و مى خوام بگم كه صدابردارهايى جوون اومدن كه فوق العاده با استعداد هستن. يه سريشون هم من مى شناسم كه با هم تو استوديو كار كرديم، خيلى خوبن. اونا كسايى خواهند بود كه اين موزيك جديد رو متحولش خواهند كرد. به نظر من، هر صدابردارى بايد موزيك بدونه و بلد باشه. حالا لازم نيست موزيسين عالى باشه، ولى بايد موزيك رو بشناسه و بدونه موزيك خوب رو چى مى سازه. و جالب اينه كه بيشتر اين صدابردارهاى جديد موزيسين اند.”

فعاليت موزيسينها در گروه هاى مختلف

يكى از نكات درخور توجه، اصطلاح گروهست يا Band كه يكى از ويژگيهاى اون درواقع همزيستى اعضاى اونه كه نه تنها به عنوان موزيسين در كنار هم كار ميكنن، بلكه در زندگى همديگر هم به گونه اى شريك هستن. مسئله اينجاست كه خيلى از موزيسينهاى فعال در عرصه راك تو گروه هاى مختلف حضور دارن، آيا اين مسئله به اون خصلت و يكپارچگى Band لطمه نميزنه و آيا اصولا در شرايط فعلى ممكنه كه موزيسيينها فعاليتشون رو به يك گروه محدود كنن.

شهرام بر اين عقيده است كه چنين كارى در حال حاضر شدنى نيست: “بهترين حالاتش اينه كه افراد توى يك گروه فيكس كار بكنن و با هم باشن. ولى خيلى مشكلات زيادى در ايران وجود دارد. اول از اينكه واقعا موسيقى و موزيك زدن چيزى نيست كه چهار نفر بتونن تمركز بكنن، زندگيشون رو بذارن روى اينكار و زندگيشون حداقل از لحاظ مادى تأمين بشه. اين، خيلى نقش مهمى هم توى اين داستان بازى مى كنه. چون وقتى كه شما موزيك مى زنين تمام فكر و ذكر و زندگيتون اينكاره. و بايد تأمين باشين تا بتونين اين كارو بكنين. به خاطر همين اين حالت نمى تونه توى ايران بوجود بياد. چون فقط چندتا گروه معدود هستن كه در واقع مى تونن اون قدرت مالى را داشته باشن، كه آدمهايى رو توى خودشون جمع بكنن و ثابت نگه دارن و كار بكنن. اين از دلايل ماديش. يك قسمت هم مربوط ميشه به دلايل كارى. يك موزيسين احتياج داره كه مرتب كار بكنه. و شما فكر كنين هر گروهى، حتا راحت ترين گروه ها كه مى تونن كار بكنن، اونا هم مشكل پيدا مى كنن. مواقعى ميشه كه يكهو يك گروه مشكل پيدا مى كنه و مثلا يكسال و يا شش ماه نمى تونه كار بكنه. توى اين مدت اون آدمايى كه توى اون گروه هستن، يا بايد موسيقى رو فراموش بكنن و يا يه جورى زندگيشون بگذرونن تا دوباره اوضاع بهتر بشه، تا دوباره كنار همديگه جمع بشن. خود من خيلى دوست دارم كه آدمها توى يك گروه ثابت باشن.”

البته بابك هم ترجيح ميده كه تمام فعاليتش رو روى اوهام متمركز كنه: “اوهام موسيقى ايده آل ماست و اگه با اوهام از نظر مالى تأمين باشيم، واقعا فكر مى كنم كه هيچكدوم از ما دوست نداره كار ديگه اى بكنه و منم طبيعتا همين رو دوست دارم، يعنى همومون مى تونيم انرژى مون رو متمركز كنيم روى اوهام. ديگه نه شهرام مجبوره بره كارهائى رو Produce كنه و نه من مجبورم برم با هزار نفر بزنم تا خرج زندگيمون دربياد. البته توى شرايط فعلى ايران، اين قضيه كه خيلى سخته. گرچه ما نمى دونيم با اوهام چه پيش مياد، ولى فكر كنم حداقل در اين شرايطى كه ما بسر مى بريم تا يكسال آينده مجبوريم همين كارو بكنيم. يعنى شهرام مجبوره كارهاى خودشو بكنه و من مجبورم كارهاى خودمو بكنم، كنسرت بدم و اين جور چيزها. مگه اين كه ما بتونيم از طريق همين برنامه هايى كه در خارج از كشورست، كمى جلب توجه كنيم و شايد همين قضيه باعث بشه كه در ايران هم فكر كنن كه بابا اينا همچنين بدم نيستن و بذاريم كارشون همين جا بكنن. و اونوقت ما ديگه مى تونيم وقت بيشترى داشته باشيم واسه ى خلاقيت و به كيفيت كارمون توجه كنيم تا به كميتتش.”

اوهام و ادامه كار به روال سابق؟

آيا اوهام اصولا ميتونه به روش سابق به كارهاش ادامه بده و ساخته هاش رو تنها از طريق سايت اينترنتيش ارائه كنه؟ به نظر شهرام انجام چنين كارى خيلى دشواره: “اون سيستم رو شايد نشه ادامه داد و يا كار كرد. من فكر مى كنم كه اوهام، حداقل از اينجا به بعد احتياج داره كه يه خورده وضع اقتصاديش رو بهتر بكنه و در واقع روى اون قسمت داستان، يعنى بازار هم تمركز بكنه. چون از اينجا به بعد شرايط جوريه كه براى ادامه ى اينكار احتياج است كه يك ساپورتى، يك پشتيبانى مالى از اين گروه و كارهاش، انجام بشه. در غير اين صورت همون داستان روى اينترنت ادامه پيدا مى كنه. در واقع اين قسمت مالى داستان ميتونه تضمينى باشه كه اين كار ادامه پيدا بكنه و ما كارهاى جديدترى انجام بديم. ولى براى خود من مهمتر اينه، كه قبل از اون قسمت ماليش، اون سى دى ها بصورت درست روال خودش رو طى كنه. يعنى موسيقى روى سى دى چاپ بشه، مردم بخرن و گوش بكنن. به اين حالت تكه پاره، Download و MP3 نباشه.”

علت موفقيت اوهام

در هر حال شكى نيست كه اوهام يكى از جنجاليترين و موفقترين گروه هاى موسيقى بعد از انقلاب محسوب ميشه و دليل موفقيت اوهام رو هم به گفته بابك بايد در اين ديد كه: “قضيه كلا سر دل و جرئته. من احساس مى كنم مردم از دل و جرئت خوششون مياد. و دليل اينكه اوهام به دل مردم مى شينه، اينكه احساس مى كنن اينها چندنفرند كه خيلى از چيزايى كه واسه ى ديگران مهمه، واسه ى اينا مهم نيست. يعنى حداقلش اينه كه ما دچار خودسانسورى نيستيم. وقتى ما داشتيم آلبوم نهال حيرت رو ضبط مى كرديم، يادمه يه جا به يه نقطه اى رسيدم كه شهرام به من زنگ زد و كمى عصبانى بود و گفت: ببين اين كار اينجوريه. تو فكر مى كنى اصلا ما بتونيم اين كارو انجام بديم. گفتم آقاجان، ما كه الان داريم انجامش ميديم. بذار انجامش بديم تموم بشه بره، بعدا مى نشينيم غصه اش رو مى خوريم. چون من اعتقاد دارم اگه آدم يه كارى رو از روى دلش انجام بده، بالاخره به موفقيت مى رسه. حالا معلوم نيست اين موفقيت كى باشه چه جورى باشه. موفقيت صرفا يه چيز مادى نيست. و ما در اين زمينه كاملا به اون موفقيت رسيديم. چون دل و جرئت داشتيم كه يه كارى رو بكنيم.”

همونطور كه در پيش اشاره شد، اوهام در شهرهاى برلين، روستوك و هامبورگ برنامه اجرا كرد و اولين كنسرت گروه تو برلين با شور و هيجانى خاص برگزار شد، اما به گفته شهرام، يك چيز تو اين كنسرت كم بود و اون اينكه: ”جاى همه ى طرفدارها و دوستداران اوهام كه توى ايران هستن، واقعا خالى بود. يعنى واقعا من خيلى از جاهايى كه داشتيم موزيك مى زديم و به اين جمعيت نگاه مى كردم، حس مى كردم كه چقدر شايد دوست داشتنى و چقدر شايد براشون قشنگ بود و براى خود ما چقدر دوست داشتنى بود كه اونها بودن.”

بابك هم حرف شهرام رو تاييد ميكنه و ميگه: “آرزوى من هم اينه، كه در واقع آرزوى بزرگ منه، كه ما بتونيم يه روزى همين كنسرت رو در تهران اجرا بكنيم، منتها بدون قيل و قال.”