1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

آنجا که اشیا از زبان قربانیان سخن می‌گویند

۱۳۹۶ دی ۲۲, جمعه

راینهارد بِرنبِک در کتاب تازه خود "جای پای عینی ترور نازیسم" دوران تیره نازی‌ها را از منظری تازه ورق می‌زند: از زبان اشیایی که در محل فرودگاه سابق تِمپِلهوف برلین پیدا کرده است. گفت‌وگویی با استاد تاریخ.

https://p.dw.com/p/2qiNb
Buchcover Materielle Spuren des nationalsozialistischen Terrors von  Reinhard Bernbeck

راینهارد برنبک (Reinhard Bernbeck) استاد باستان‌شناسی در دانشگاه برلین، نتیجه حفاری‌های خود در محل فرودگاه سابق تِمپِلهوف در برلین را به تازگی در کتابی منتشر کرده و در آن به تاریخچه‌ی اشیای پیداشده از زمان نازی‌ها پرداخته است.

جنایت‌های نازی‌ها تا کنون به صورت‌های نوشتاری، دیداری و شنیداری بیان شده‌اند. اما نویسنده در اثر خود می‌پرسد وسایل روزمره قربانیان و جانیان، از مسواک و چسب زخم گرفته تا سازهای موسیقی و ابزار کار، چه داستان و سرگذشتی "در دل" دارند؟

برنبک با بیان تخیلی داستان و سرگذشت اشیای پیدا شده در میان شهر برلین، گوشه‌هایی از واقعیت زنده آن دوره را آشکار می‌سازد.

در زیر گفت‌وگوی اسکندر آبادی با آقای برنبک را می‌خوانید:

دویچه وله:‌  شما از عکسی که پدرتان در دوران جنگ آلمان نازی در روسیه گرفته به عنوان "یک نمونه وحشتناک" یاد می‌کنید.‌ آیا انگیزه شما برای نوشتن این کتاب شخصی و بر پایه زندگی خودتان بوده؟

برنبک: بیشک بخشی از انگیزه همین بوده به ویژه که احتمالا شبیه عکسی که به آن اشاره می‌کنید و داستان‌هایی که پیرامون هرکدام از آن عکس‌ها پنهان مانده، در میلیون‌ها خانواده آلمانی یافت می‌شود. موضوع بحث، پدر من نیست بلکه زنی است که پدرم از او عکس گرفته است: یک افسر زن بدون ذکر هیچ نام و نشانی کشته می‌شود و پدر من از او عکس می‌گیرد. توجه به این عکس یعنی توجه به قربانیان بی نام و نشان. من به هیچ وجه اولین کسی نیستم که جنایت‌های روزمره نسل پدران و پدربزرگان‌مان را برملا می‌سازد. اما من به این اصل اعتقاد دارم که هر چه بیشتر به این امر بپردازیم بهتر است. ولی انگیزه من تنها مسأله شخصی نبوده. اصولا عوامل گوناگونی در تصمیم برای نوشتن یک کتاب نقش دارند. من چندین سال در آمریکا تدریس می‌کردم. در آنجا باستان‌شناسی بخشی از مردم‌شناسی یعنی علم شناخت انسان محسوب می‌شود. یعنی در آنجا دنیای دیروز را در راستا و دریافت بقایای مادی انسان امروز بررسی می‌کنند. برای نمونه باستان‌شناسان آمریکا سال‌های زیادی است که در منطقه‌هایی با پیشینه برده‌داری در سده‌های ۱۸ و ۱۹ یا در صحنه‌های اعتصاب کارکنان معادن در زمان جنگ جهانی اول و در مناطق دیگری که تقریبا از تاریخچه آنها هیچ نوشته‌ای در دست نیست، کاوش می‌کنند. من هم محوطه تمپلهوفِر فِلد Tempelhofer Feld  در برلین را برای بررسی و یادآوری انتخاب کردم. این محوطه در سده نوزدهم حاشیه جنوبی شهر بوده است. اما بعدها وقتی که شهر رشد کرد، جزو محله‌های برلین شد. در همان محل یعنی حومه شهر، میدان مشق، به ویژه پادگان و در اواخر سده نوزدهم یک زندان نظامی که بعدها به نام کلومبیا دام (Columbia Damm) معروف بود، ساخته شد. این زندان در زمان نازی‌ها نخست به عنوان زندان موقتی گشتاپو و سپس با نام "کاتزِت کلومبیا" (KZ-Columbia)  به عنوان اردوگاه کار اجباری از سوی واحد "اِس اِس" مورد استفاده قرار گرفت.

بیشتر بخوانید: حکم تاریخی دیوان عالی آلمان برای مبارزه با جنایات نازی‌ها

دو تاریخ‌نگار آلمانی بنای اردوگاه در آن محل را نشانی از "رشد ترور بی‌حد و مرز و پرخشونت به ترور نظام‌مند" نامیده‌اند. پس از اینکه حدود ۸ هزار نفر در آن اردوگاه بازداشت و شکنجه شدند، در سال ۱۹۳۶ بسته شد و نازی‌ها تصمیم گرفتند که مکان را با روش‌های سریع جنون‌آمیزی به یک فرودگاه نظامی عظیم تبدیل کنند. اما فرودگاه تا آغاز جنگ جهانی دوم آماده نشد و آن‌گونه که پیش‌بینی شده بود، مورد استفاده قرار نگرفت بلکه بلافاصله به کارخانه نظامی برای ساخت هواپیماهای جنگی تغییر نقش داد. به این منظور کارگرانی از شرق اروپا به اجبار به کار گرفته می‌شدند که در زاغه‌هایی دور از دیگران زندگی می‌کردند. این زاغه‌ها در حاشیه غرب و شمال محوطه تمپل‌هوفر فلد قرار داشتند و هرکدام بیش از هزار کارگر را در خود جا می‌داد. طبق گفته‌های شاهدان عینی، شرایط زندگی در این اردوگاه‌ها وحشتناک بوده است. شرکت‌هایی که از این کارکنان سوءاستفاده می‌کردند، شرکت‌های لوفت‌هانزا، وِزِر (زیرمجموعه شرکت ایرباس کنونی) و شرکت‌های کوچک دیگر بودند. در زمستان سال ۴۴/۱۹۴۳ اکثر این زاغه‌ها بر اثر حمله هوایی متفقین آتش گرفتند و ویران شدند. اما تولید هواپیما تقریبا تا پایان جنگ دوم ادامه یافت.

ما در قسمت‌های کوچکی از محوطه اردوگاه "کلومبیا دام" و سه اردوگاه کار اجباری دیگر حفاری‌هایی انجام دادیم.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

دویچه وله:‌ در کتاب شما آمده است که باستان‌شناسی به سبک شما به "ضجه‌های قربانیانی که صدای آنان هنوز در محل جنایت‌های گذشته می‌پیچد" می‌پردازد.‌ شما چگونه توانستید این ضجه‌ها را بشنوید و چرا خیلی از دیگران آنها را نمی‌شوند؟

برنبک: حفاری در مکان جنایت‌های نازی‌ها، دید مرا نسبت به باستان‌شناسی کاملا دگرگون کرد. هر بار که در اردوگاه شکنجه و مرگ یا در اردوگاه کار اجباری کاوش می‌کنم، پیوسته به فکر افرادی هستم که در گذشته‌ای نه چندان دور در اینجا زجر کشیده‌اند. ما نام و سرنوشت برخی از آنها را می‌دانیم اما دسترسی به بسیاری دیگر تنها از طریق دکمه‌های لباس، پیاله‌های حلبی یا سایر وسایل آنها امکان‌پذیر است. چه کسانی و چگونه از ترور نازی‌ها و این فاجعه عینی جان سالم به در بردند؟ چگونه با همدیگر کنار می‌آمدند؟ آیا سردشان بوده؟ آیا رنج می‌دیدند و اگر آری، چگونه؟ کاوش فقط یک تشریح علمی نیست بلکه یک فعالیت احساسی هم هست که توجه و ظرافت بیشتری می‌طلبد. توجهی که چه بسا اشیاء آن دوره را به ما بسیار نزدیک می‌کند. این امر، کاوشگر را حساس و نازک‌بین می‌کند. همین مسئله موجب شد که من درباره کاوش‌های خود در مکان‌های باستانی با پیشینه‌های ۶ هزار ساله در ترکمنستان و ایران هم به طور کاملا متفاوتی فکر کنم. مگر در آنجا زجر نمی‌کشیده‌اند؟ من بر این باورم که ما باستان‌شناسان، این جنبه از واقعیت را تا حد زیادی فراموش کرده‌ایم و از خود می‌پرسم چطور چنین چیزی ممکن است؟

دویچه وله:‌ شما می‌نویسید:‌ "اشیاء آشکارا شهادت می‌دهند".‌ می‌توانید یک نمونه ملموس بیاورید؟

برنبک: اشیاء زمانی شهادت می‌دهند که ما با دیدی کارآگاهانه به آنها نگاه کنیم یعنی به عنوان اشیائی که یک عمل نادرست را به طور انکارناپذیری به ما می‌نمایانند. ما در باستان‌شناسی معمولا میان بقایا و یافته‌ها فرق می‌گذاریم. بقایا باقیمانده‌های بناها یا سازه‌های محکم هستند. کشف چنین بناهایی مانند پی زاغه‌ها در حفاری‌های من، نه تنها قابل تفسیرند، بلکه شواهد مطمئنی هستند که به ما نشان می‌دهند که در این مکان مسائلی رخ داده است، هرچند ما تنها می‌توانیم به شکل تقریبی آنها را بازسازی کنیم.

این گواهی در مورد یافته‌هایی که اجناس منقول هستند، دشوارتر است. یافته‌هایی که نوشته یا حتا حکاکی‌های شخصی بر آنها هست، به انسان‌های مشخص و موقعیت‌های معینی اشاره دارند. اما به چه انسان‌ها و موقعیت‌هایی؟ معلوم نیست.

دویچه وله:‌ اکثر اشیائی که ما از آنها استفاده می‌کنیم، کاربرد معینی دارند:‌ با قاشق غذا می‌خوریم، با دوچرخه خرید می‌رویم و.‌.‌.‌ اما از ابزارها استفاده‌های غیرمعمول هم می‌شود:‌ مثلا اگر کسی با دوچرخه به عنوان دینام، برق چراغ‌های درخت کریسمس را تولید کند.‌ شما از چنین استفاده‌های پیش‌بینی نشده به ویژه در شرایط اضطراری مثل زندگی در اردوگاه، چندین مثال آورده‌اید و می‌نویسید:‌ «در موارد اضطراری نباید فقط کاربرد اصلی ابزارها و چیزها را در نظر آوریم.‌ باید به موارد استثنائی هم فکر کنیم».‌ می‌توانید مثالی بزنید و بگویید که چه اندازه تخیل لازم است تا بتوان از اشیاء به کاربردهای فوق‌العاده به هنگام اضطرار رسید؟

برنبک: ما در اردوگاه‌های کار اجباری تمپل‌هوف، شانه سیاهی پیدا کردیم که یک سرش بر اثر آتش‌سوزی آب شده و روی دسته آن با دست تاریخ ۱۹ ژوئن ۱۹۴۲ حک شده بود. با اینکه ما می‌دانیم در آن روزها عده‌ای از کارگران اروپای شرقی به زور به تمپل‌هوف برده شدند، این یافته باز هم برای ما پرسش‌هایی پیش می‌آورد: این شانه مال چه کسی بوده؟ در آن روز ماه ژوئن سال ۱۹۴۲ چه اتفاقی افتاده است؟ آیا آن فرد به تمپل‌هوف رسیده؟ این کار را از فرط ناامیدی کرده است تا زمان سپری شده در اردوگاه را فراموش نکند؟ یا این روز نشان‌کرده روز نسبتا شادی بوده است؟ این موشکافی‌ها تنها زمانی ملموس‌تر می‌شوند که از رابطه تک‌تک اشیاء با یکایک انسان‌ها فراتر برویم و صحنه‌های بغرنجی را پیش چشم خود مجسم و روایت کنیم. گزارش‌های بازماندگان اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها از استفاده‌های پیش‌بینی نشده و غیرمعمول از اشیاء بارها مرا به شگفتی انداخته است.

بیشتر بخوانید: موزه آشویتس جایی برای کند شدن حافظه تاریخی انسان‌ها نمی‌گذارد

دویچه وله: چگونه می‌توان به این تصورات و روایت‌های تخیلی که از تجسم اشیا و یافته‌های روزمره برمی‌آیند مبنای علمی داد؟ آیا این تفسیرها و برداشت‌ها در میان اعضای گروه پژوهش شما باعث اختلاف و جنجال نمی‌شوند؟

برنبک: بسیاری از تفسیرها و روایت‌های تخیلی که در کتاب مطرح شده، از سوی همکاران من به عنوان پنداربافی رد شده‌اند. البته من تأیید می‌کنم که تخیل‌ورزی در کار دقیق علمی معمولا نادرست و حتا خطرناک است به ویژه که هدف بررسی گذشته دور باشد. فرق رمان و متن تخصصی علمی هم همین است. اما علمی که به خاطر احتیاط از تأمل و تخیل در خصوص اردوگاه‌های مرگ و بقیه اردوگاه‌های نازی‌ها چشم‌پوشی کند و توصیف‌ها و تشریح‌هایش بیطرف و خنثی بماند، چه فایده‌ای دارد؟ از کجا مطمئن هستید که توصیف صرف اردوگاه و نقل بیطرف تاریخ، شرایط آن زمان را گویا و رسا آشکار می‌کند؟ مگر می‌توان احساسات انسان‌هایی که تحت آزار و شکنجه قرار گرفته‌اند را به طور عینی و بیطرفانه توصیف و تشریح کرد. ما آمارهای کشتگان، برنامه‌های حرکت قطارهای شرکت راه آهن آن زمان یا فهرست‌های اشیاء ضبط شده را داریم. اما اینها فقط چارچوب‌هایی هستند که در میان آنها آن جنایت‌های بسیار دهشتناک رخ داده‌اند. من می‌گویم کسی که قوه تخیل را در بیان این بخش از تاریخ کنار می‌گذارد، به همان اندازه در تاریخ دست برده است که آن کس که برای نمایاندن آن جنایت‌ها از قوه تخیل بهره گرفته باشد.

دویچه وله:‌ منظور شما در کتاب از "تفسیر هشدارگر" دقیقا چیست؟

برنبک: امیدوارم که در کتابم مشخص کرده باشم که باید میان دو نوع هشدار تمایز قائل شد. ه شدار به معنی فرا خواندن است. این در رابطه با باستان‌شناسی یعنی این که اشیاء تصوراتی در مورد شرایط گذشته در ذهن ما متبادر می‌سازند. مشکل در اینجاست که ممکن است چنین تصوراتی کاملا اشتباه و ناآگاهانه باشند یعنی گذشته را وفادارانه بازنمایی نکنند. به این دلیل من میان هشدارهای تاریخ‌آگاه و هشدارهای از روی ناآگاهی تاریخی و اجتماعی، فرق می‌گذارم.

بیشتر بخوانید: ۲۷ ژانویه ۱۹۴۵: آزادسازی اسیران اردوگاه کار و مرگ نازی‌ها

دویچه وله:‌ در کتاب جایی می‌گویید:‌ "نشان دادن مخفی کردن است". منظور چیست؟ آیا شما نسلی را متهم می‌کنید که با نام بردن و نشان دادن جنایت‌هایی که در کشورهای دیگر شده، می‌خواهند ذهن را از جرم و جنایت کشور خود منحرف کنند؟ 

برنبک: "نشان دادن نهان کردن است." این نقل قولی از یک تاریخ‌شناس به نام راینهارت کوزِلِک است. منظور این است که یاد کردن از چیزی یا کسی هم‌زمان به معنای فراموش کردن بقیه چیزها و کسان نیز هست. ما نمی‌توانیم هم‌زمان به همه عاملان یک امر یا ماجرا فکر کنیم. این یک واقعیت است. اما به محض اینکه نام کسی به میان می‌آید و ما می‌توانیم مورد و ماجرا را به او نسبت دهیم، همدلی پدید می‌آید. زمانی که ما کسی را به نام می‌شناسیم بهتر می‌توانیم تصور کنیم او در اردوگاه کار اجباری در حاشیه تمپل‌هوفرفلد چگونه روزگار گذرانده است. چون بی‌نامی به آسانی قابل یادآوری نیست. از سوی دیگر بی‌نام‌ها به راحتی فراموش می‌شوند. بازماندگان نامداری که در اردوگاه‌های مرگ و جاهای دیگر کشته شده‌اند، در یادمان می‌مانند اما آنهایی که جز لباس‌های پاره و کهنه چیزی از ایشان باقی نمانده است چه؟ ما وقتی "نشان" می‌دهیم، بر افراد با نام و نام خانوادگی تکیه می‌کنیم و این نام‌ها را مثلا بر سردر یا روی یادمان‌های برلین یا جاهای دیگر می‌نویسیم. اما در عین حال افراد بی‌نام مشمول مرور زمان می‌شوند. به همین علت باستان‌شناسی که به شواهد بی‌نام دسترسی دارد، از اهمیت وظیفه بالاتری برخوردار است چون می‌تواند از فراموشی بی‌نام‌ها جلوگیری یا حداقل آن را تضعیف کند.

دویچه وله:‌ انتظار شما از خواننده کتاب‌تان چیست؟ خواننده از اثر شما باید چه دریافتی داشته باشد؟

برنبک: امید من، برقراری رابطه با گذشته است. این‌که آرزوهای برآورده نشدهی گذشتگان را درک کنیم. چرا ما تنها نگران آینده کره زمین هستیم؟ آیا ما دلیلی برای نگرانی در مورد آنچه بر گذشتگان رفته در مورد انسان‌هایی که به شدت آسیب دیده، شکنجه شده و به طرز وحشتناکی به قتل رسیده‌اند، نداریم؟

اسکندر آبادی روزنامه‌نگار، مترجم و نوازنده ساکن آلمان