1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

بخش دوم: حرف نزن، نظاره کن و لذت ببر

فرهاد پایار۱۳۸۶ مرداد ۵, جمعه
https://p.dw.com/p/BMqy
عکس: AP

اثر و فضای اثر

بوئرگل، رئیس نمایشگاه می‌گوید: «هدف ما این نیست که جذابیت امر ناآشنا را به نمایش بگذاریم، بلکه سعی کرده‌ایم، چیزهایی را که بیننده می‌شناسد، در قالبی نو عرضه کنیم، و آن‌چه را که نمی‌شناسد، به او معرفی نماییم. ما می‌خواهیم به یاد بیننده بیاوریم که دوباره، دقیقتر به دور و برش نگاه کند.»

او در این زمینه موفق است. من ایرانی هنگامی که با فرش ۲۰۰ ساله‌ی هم‌وطنم برخورد می‌کنم، برایم کمی بیگانه جلوه می‌کند. نقش چنین فرشی را در کودکی به مغزم سپرده‌ام، و از سقف آویزان‌بودنش را هم از فروشگاه‌های فرش می‌شناسم، اما با وجود این، او از من فاصله می‌گیرد، طوری که انگار یکدیگر را نمی‌شناسیم. علت این غریبی‌کردن را فوراً کشف می‌کنم. فرش، جلوه‌ی خاصش را مدیون آثار دیگری است که در سالن به نمایش گذاشته شده‌اند: یک سگ خاکستری پارچه‌ای که روبروی او چمباتمه زده، دیوار چوبین سیاهی که سمت چپ او جاسازی شده، تابلوهایی که سمت راست او به دیوار آویزانند و پارچه‌های “زربفت” آفریقایی و پرچم اسراییل و فلسطین و زرافه‌ای که به فاصله‌ی زیادی در آن سالن است و ...

زرافه
زرافه‌ا‌ی که ویرانگری جنگ را به نمایش می‌گذارد، جلوه‌ی هنر "چوبین" آفریقاییعکس: AP

اینها همه عناصر سازنده‌ی فضایی هستند، که نامأنوس است و بیننده را گاه به شرق می‌برد و گاهی به غرب. در اینجا بُعد مفهوم ذهنی گسترده‌تری می‌یابد.

هر کدام از اشیاء به نمایش‌گذاشته شده از مکانی و زمانی سخن می‌گوید که دیگری را به آن راهی نیست. در عین حال چنین به نظر می‌رسد که همه، حقوقی برابر دارند و تک تک آنها به ویژگی خاص خود می‌بالد. در این مکان، با وجود این همه تراکم رنگ و فرم و سبک، هر اثر هویت خود را حفظ می‌کند. آنها بیننده را هر لحظه به عالمی دیگر “می‌پرانند”. فقط باید پیش‌داوری را کنار گذاشت، ایستاد و تأمل کرد. بوئرگل می‌گوید: «به جای حرف زدن، نظاره کن و لذت ببر!»

“هم‌وطنم”

در مقابل “هم‌وطنم” ایستاده‌ام و عظمت ۲۰۰ساله‌‌ی او را تحسین می‌کنم که همراه تانزانیایی‌ام، که می‌داند ایرانی هستم، روی شانه‌ام می‌زند و رشته‌ی افکارم را می‌برد: «شاهکار است، نه؟»

به نشانه‌ی رضا سر تکان می‌دهم و ناخودآگاه می‌گویم: «بی‌نظیر است».

فوری پشیمان می‌شوم، چون نظیر آن را دیده‌ام، آن‌هم نه یک بار.

فرش‌با‌فان گمنام

مجله‌ی آرت (art) در مورد تریشا براون (Trisha Brown) می‌نویسد که “مادر رقص مدرن” پس از ۵۰ سال فعالیت هنری، اکنون با حضور در دوکومنتا رسماً به عنوان یک هنرمند شناخته شده است. آیا این در مورد فرش ایرانی هم صادق است؟ آیا فرش‌با‌فان گمنام ما هم هنرمندانی هستند که می‌توان آنها را در کنار براون و شرکا جا داد؟

به یاد شاگردان خودم می‌افتم، آن‌زمان که معلم بودم، در یکی از روستاهای بیجار. دانش‌آموزان من تقریباً همه فرش‌بافان ماهری بودند، با صورت‌هایی سیاه از چرک و لب و لوچه‌ی مُفی و لباس‌های وصله‌دار که به جای دکمه، پر از سنجاق‌قفلی بودند؛ خالقان شاهکارهای بی‌شمار.

هم‌گروهم فرصت نمی‌دهد که در رؤیاهای رمانتیک وطن‌دوستانه غرق شوم و با لبخندی پرمعنی می‌پرسد: «نظرتان راجع به زرافه چیست؟»

کشت برنج، ایده‌ای از ساکارین کروآن، هنرمند تایلندی
کشت برنج، ایده‌ای از ساکارین کروآن، هنرمند تایلندیعکس: picture-alliance/ dpa

زرافه

زرافه، واقعاً زرافه بوده، هدیه‌ای از دولت آفریقای جنوبی به اسرائیل. او را درباغ‌وحشی در سرزمین جنوب اردن اسکان می‌دهند. پس از مدت کوتاهی در یکی از بمباران‌ها کشته می‌‌شود. یک کارمند فلسطینی باغ وحش، پوست او را می‌کند، آن را با کاه و چیزهای دیگر پر می‌کند و به عنوان نمادی از ویرانگری جنگ دوباره در همان باغ‌ وحش به نمایش می‌گذارد.

حالا پتر فریدل (Peter Friedl)، هنرمند اتریشی آن را برای مدتی به امانت گرفته و در دوکومنتا به نمایش گذاشته است.

در جواب هم‌گروهم می‌گویم: «جالب است!»

او هم معتقد است که “جالب است”، ولی نمی‌داند، که چرا فریدل به این فکر افتاده! و این پرسش آزارش می‌دهد که ” آیا زرافه خود یک اثر هنری است؟”

می‌گویم: « اگر پتر فریدل یک درخت هم می‌کاشت، باز من بیننده نمی‌فهمیدم که کجای آن هنر است!» و برایش عالمانه توضیج می‌دهم که یوزف بویس در یکی از نمایشگاه‌های دوکومنتا، به عنوان یک اثر هنری، چند هزار درخت کاشت و موجب حیرت خیلی‌ها شد.

می‌گوید: «آها، پس به همین خاطر آن هنرمند کرواسی خشخاش کاشته و آن تایلندی برنج».

گل خشخاش، کاشته‌ی دست سانیا ایوکویچ، هنرمند کرواسی
گل خشخاش، کاشته‌ی دست سانیا ایوکویچ، هنرمند کرواسیعکس: picture-alliance/dpa

کاشتنی‌ها

سانیا ایوکویچ (Sania Ivekovic) در میدان جلوی موزه‌ی فریدریسیانوم که یکی از ساختمان‌های مقر نمایشگاه است، خشخاش کاشته. ساکارین کروآن (Sakarin Krue-On)، هنرمند تایلندی هم بخشی از یک پارک کوهستانی کاسل را به شالیزار تبدیل کرده است.

ایده، نه اثر

هم‌گروه تانزانیاییم می‌گوید: «من باید نقدی برای ... بنویسم، و الآن مانده‌ام که چه‌گونه برنج و خشخاش را نقد کنم» .

یکی از بینندگان که برای ما “بیگانه” است، با شنیدن این جمله همدممان می‌شود: «سخت است، واقعاً نقد این کارها سخت است. مثل این است که کسی بخواهد قوری خانه‌اش را که هر روز در آن چای دم می‌کند، نقد کند.»

حدس می‌زنم که طرف انگلیسی باشد، هم از لهجه‌اش و هم از این که هرروز چای می‌نوشد.

می‌پرسم: «منظورتان وجود اشیائی مثل فرش و برنج است؟» می‌گوید:«و یا آن تشت سفید فلزی؛ کجای آن هنری است؟”

ژله‌ی سبزیجات، محصول آشپز هنرمند فررا آدریا
ژله‌ی سبزیجات، محصول آشپز هنرمند فررا آدریاعکس: Francesc Guillamet

همکار تانزانیایی برایش داستان تشت را تعریف می‌کند و این که باید ایده را درمرکز توجه قرار داد، نه تشت فلزی را: «تشت وسیله‌ای است برای این که هنرمند به طور عملی ثابت کند که انسان‌ها برداشتشان از یک پدیده متفاوت است و بر مبنای تجربه و دانش و آبشخور فرهنگی‌شان به این تشت برخوردهای متفاوتی دارند».

فرد احتمالاً انگلیسی در جواب می‌گوید: «کار آن آقای آشپز را چه‌طور تفسیر می‌کنید؟»

آشپز هنرمند

یکی از هنرمندان نمایشگاه، فران آدریا (Ferran Adria)، آشپز “سه ستاره‌”‌ی اسپانیایی است. او در کوستا براوای اسپانیا رستورانی دارد که شهرت جهانی یافته است. خوراکی‌های آدریا “بی نظیرند” و فرد خوشبختی که افتخار چشیدن آثار این آشپز با‌ذوق را داشته‌‌، می‌گفت‌ که به سختی کارد و چنگال به غذاها فرو می‌کرده است و بیشتر دلش می‌خواسته که آنها را باخود ببرد و در طاقچه‌‌ی اطاق پذیرائی‌اش به نمایش بگذارد.

آدریا چند روز در نمایشگاه حضور داشته وبرای میهمانان غذاهای هنری‌اش را سرو می‌کرده، اما به رستورانش باز گشته و قرار است که تا آخر نمایشگاه، هر روز از دو بیننده‌ی آن پذیرایی کند. این دو نفر توسط بوئرگل، مدیر نمایشگاه انتخاب می‌شوند. او هرروز در سالن‌های نمایشگاه قدم می‌زند و بدون هیچ معیاری دو نفر را انتخاب می‌کند و به خرج نمایشگاه به مدت یک روز به کوستا براوا، نزد آدریا می‌فرستد.

آرنولد بودِ (Arnold Bode) بنیان‌گذار دوکومنتا
آرنولد بودِ (Arnold Bode) بنیان‌گذار دوکومنتاعکس: AP

"من املم"

دوست جدید احتمالاً انگلیسی ما مبحث جدیدی را آغاز می‌کند: «من نمی‌توانم با هنر مدرن رابطه برقرار کنم. فکر کنید من اُملم.»

هم‌گروه تانزانیایی با خنده می‌گوید: «پس چرا اینجایید؟ جالب است که هنر مدرن زائیده‌ی تفکر اروپایی‌ست، اما من و این همکار ایرانی با آن رابطه برقرار می‌کنیم، و شما نه! اگر هنر مدرن را دوست ندارید، پس چرا اینجایید؟»

مخاطب توضیح می‌دهد که آن‌چه در دنیای هنر و علم و صنعت می‌گذرد، به همه ربط دارد و همه باید از تحولات در این زمینه‌ها آگاهی کسب کنند. سپس مدعی می‌شود که ”تقریباً همه‌ی آثار اینجا مال هنرمندان آسیایی و آفریقایی و آمریکای جنوبی است”.

پرفورمانس "مادر رقص مدرن" تریشا براون
پرفورمانس "مادر رقص مدرن" تریشا براونعکس: Trisha Brown Foto Katrin Schilling/ documenta GmbH

هنر جهانی

حق با اوست. تا ۱۵ سال پیش در نمایشگاه‌های بین‌المللی هنر مدرن به ندرت هنرمندان این مناطقی که او نام برد شرکت داشتند، اما امروزه گاهی اوقات برعکس است.

همکار تانزانیایی می‌گوید‌: «روند جهانی شدن، این مسائل را حل کرده. امروزه هنرمند آفریقایی دیگر در مرزهای کشور خودش نمی‌ماند. زمانی بود که جهان سوم مصرف کننده‌ی فرهنگ غرب بود، اما امروزه به اسم‌های هنرمندان نگاه کنید یا فوتبالیست‌ها و یا دانشمندان.»

هنر مرزها را در‌می‌نوردد

گروه رفته و ما به بحث‌های سطحی خود در باره‌ی مسائل جهان و جهان‌شمول شدن و غرب و شرق ادامه می‌دهیم. تصمیم می‌گیریم که به کافه برویم و پس از نوشیدن قهوه به سیر و سیاحت خود در دنیای دوکومنتا ادامه بدهیم. در راه کافه به گروه بر‌می‌خوریم. راهنما مشغول توضیح در مورد هنر و کاربرد آن است. این که، هنر مرزها را در‌می‌نوردد و انسان‌ها را به هم نزدیک می‌کند.

از خودم می‌پرسم که آیا واقعاً این طور است؟ آیا تآتر “نو” ژاپن و یا تابلوهای میکل‌آنژ و پیکاسو و ماسک‌های “گالنی” هازومه، من ایرانی را به اروپا و آفریقا و فرهنگ و مردم آن پیوند داده‌اند؟

همکار تانزانیایی و فرد “بیگانه‌ی” احتمالاً انگلیسی با دست اشاره‌ای می‌کنند که یعنی‌‌، پیش گروه نمان و با ما به کافه بیا. قرارمان هم همین بود.