1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

شاه مستبد و شهردار بشردوست!

جعفر صدیق۱۳۸۶ خرداد ۱۲, شنبه

هنگام شنیدن "دوم ژوئن" بیش از هر چیز دو صحنه در ذهنم تداعی می‌شود. یکی مربوط به اتفاقی است که پیش از مرگ بنو اونه زورگ افتاد و دیگری برخوردی با شهردار آن زمان برلین، که پس از این جنایت رخ داد.

https://p.dw.com/p/AnNF
جعفر صدیق

چند هفته پیش از ورود شاه و همسرش به آلمان، پلیس برلین، فعالین اپوزیسیون ایرانی، از جمله مرا فراخواند. بازجو مردی بود بدهیبت با نگاهی نافذ که به نظر می‌آمد، به همه چیز و همه کس بدبین است. او در پی چند سؤال سطحی، بی هیچ مقدمه و تعارفی از من پرسید: «آیا شما قصد دارید، به پادشاهتان و اموال ایشان لطمه وارد کنید؟» من هم مثل خودش بدون تعارف گفتم که آقای محمدرضا پهلوی پادشاه من نیست. ایشان از جواب من خوشش نیامد، به همین خاطر گفت، بدون آن که به من نگاه کند گفت، پلیس مصصم است محض احتیاط، در مدتی که عالیجناب در آلمان هستند، ایرانی‌های خطرناک را زندانی کند. سپس نگاهی به من انداخت و ادامه داد که جواب من بیانگر آن است که من هم از جرگه‌‌ی خطرناک‌ها هستم.

در آن زمان هنوز وضعیت سیاسی به حالت بحرانی نرسیده بود و ابزار قانونی کاربرد بیشتری داشتند، طوری که این امکان وجود داشت تصمیم پلیس خارجی را بی‌اثر کرد. جالب این است که آن موقع وکیل مدافع ما آقای هورست مالر بود که الآن جزو فعالان حزب ناسیونال آلمان (NPD) است.

برای پذیرایی از شاه، از جانب جبهه ملی کمیته‌ای تشکیل شده بود که من هم در آن عضو بودم. تلاش ما این بود که ایرانی‌هایی را که مخالف شاه بودند، اما از بولشویسم طرفداری نمی‌کردند، بسیج کنیم. آن موقع اما در میان جوانان ایرانی مائوییسم محبوبیت فراوانی داشت. در نتیجه حوزه‌ی عمل ما، گرچه پر اهمیت اما محدود بود.

این شد که ما هم در روز دوم ژوئن در جلوی ساختمان شهرداری برلین حضور داشتیم و از دست طرفداران شاه که به "ایرانیان هوراکش" معروف شدند، کتک مفصلی هم خوردیم.

صحنه‌ی دیگر مدتی پس از دوم ژوئن اتفاق افتاد:

در آن زمان یکی از فعالیت‌های ما جمع‌کردن امضا از شخصیت‌های اجتماعی برای لغو احکام اعدام در ایران بود. روزی در همین رابطه نزد هاینریش آلبرتس رفتیم. آلبرتس، زمانی که شاه به آلمان آمد، شهردار برلین بود، اما در رابطه با مرگ اونه زورگ استعفا داده و اکنون روحانیت پیشه کرده و یکی از کشیشان سرشناس آلمان بود. در یکی از آکسیون‌های جمع‌آوری امضا آلبرتس پیغام داده بود که مایل است بیانیه‌ی اعتراضی ما را امضا کند. برای این منظور من به همراه چند نفر نزد ایشان رفتیم. پس از آن که امضا را گرفتیم، کمی در خداحافظی درنگ کردیم. آلبرتس گفت: «می‌دانم که شما سؤالی از من داریدو می‌خواهید بدانید که چرا من این بیانیه را علیه رژیم شاه امضاء می‌کنم، در حالی که به عنوان شهردار برلین میزبان او بودم ».

ما تأیید کردیم.

کشیس مهربان توضیح داد که تا پیش از سفر شاه به آلمان، ایشان ما را آدمهای لات و بی‌منطقی می‌انگاشته و شاه را فردی مترقی و اصلاح‌طلب.

آلبرتس گفت که روز ۳ ژوئن، صبح زود به دیدار شاه رفته تا به او خبر مرگ فاجعه‌بار بنو اونه زورگ را بدهد. شاه در جواب با عصبانیت به وی پرخاش می‌کند و می‌پرسد: «چرا فقط یک کشته؟ ما تکلیف این جور اراذل و اوباش را یکجا تعیین می‌کنیم».

آلبرتس گفت، که در ابتدا فریب "رنگین‌نامه‌ها" را خورده، اما بعداً متوجه شده که حق با ماست و شاه یک مستبد است.