1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

باز چاپ یک کتاب شعر

۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

با آن که یک گروه نه نفری برای چاپ آراسته و پیراسته یی کمر می بندد، باز هم لغزش ها و نادرستی ها، دامن کتاب را رها نمی کنند که به برخی از این نادرستی ها در زیر اشاره می شود.

https://p.dw.com/p/12Ziq
عکس از آرشیف
عکس از آرشیفعکس: picture-alliance/dpa

شناسنامه کتاب

نام کتاب: مشاطۀ فکر

شاعر: باقی قایل زاده

تنظیم: محمد اسماعیل گلبان و نصیر احمد صابری.

 ناشر: زهاب

جای چاپ: کابل

***

 دفتر شعر باقی قایل زاده ـ شاعر تیره چشم روشن بین ـ بار چهارم روی چاپ را می بیند و این بار گویا تمامی سروده های شاعر منتشر می گردد و انجینیر نصیر احمد صابری، خواهر زادۀ شاعر که امانت دار این جُنگ و این گنج بوده است، چهل سال پس از خاموشی قایل زاده، به چاپ کلیات شاعر دست می یازد.

چاپ نخست شعرهای شاعر در سال 1365 خورشیدی از سوی انجمن نویسندگان افغانستان بر اساس نسخه یی صورت می گیرد که مشروطه خواه آگاه ـ محمد آصف آهنگ ــ آن را از همین جناب صابری به دست می آورد و به انجمن نویسندگان می سپارد.

او خود می نگارد: «زمانی که انجینیر احمد ناصری خواهر زادۀ شاعر، وطن را ترک کرد، یک کاپی اشعار شاعر را به من سپرد و همچنان میر اسماعیل مسرورکه از دوستان نزدیک شاعر بود به همان تعداد شعر او را که گرد آوردۀ حسین بهروز بود، با هم جمع نمودیم و به انجمن نویسندگان سپردیم.»1

واصف باختری شعرها را بازبینی می کند و انجمن نویسندگان منتشر می سازد.

انجینیر صابری در باب همین چاپ می نویسد: «دولت کمونیستی ببرک کارمل و شرکای شان خواستند با نشر یک تعداد از اشعار باقی جان عوام فریبی کرده و به مردم بگویند که آنها از چنین شخصیت انقلابی قدردانی می نمایند. عنوان این نشریه (؟) را آشیان عقاب گذاشته بودند و مقدمه نویسان شان خواستند افکار انقلابی باقی جان را با افکار کمونیستی شان هم قرین جلوه دهند.»2

آن گونه که می نگریم، این نسخه را خود آقای صابری به آقای آهنگ سپرده بودند و پیدا نیست که در کجای کتاب افزایش و کاهش و تحریف رخ داده است که فریاد آقای صابری به فلک رسیده است؟

بگذارید گفتاوری داشته باشم از مقدمۀ داکتر اکرم عثمان از همین کتاب که به رغم ادعای آقای صابری است و شاعر تیره چشم ما، خود به این پیوند عقیدتی خویش اشاره دارد.

نویسنده از قول قایل زاده در خصوص آزاد شدنش از زندان می نویسد: «با من درمانده بودند که چه کنند. زندانی ها به دورم جمع می شدند و با شور و حرارت گپ هایم را می شنیدند. چیز درد بخوری نداشتم که از من بگیرند ـ نه بینایی نه پول و نه وجود سالم ـ اتهام بستند که کمونیست هستم.

 پرسیدم : کدام یک برای شما خطرناکترند، باقی یا کمونیسم (!)

قوماندان جواب داد هردو؟

 جواب دادم که من هردو هستم. پرولتر و رنجبر حقیقی که از دار دنیا حتا صحت ندارم که از من بستانند» 3.

به آقای صابری باید گفت که (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)

بار سوم و چهارم، شعرهای قایل زاده را بنیاد انتشارات کاوه در آلمان انتشار می دهد و هر دو چاپ را (جرقۀ آتش) نام می نهد.

چاپ نخست جرقۀ آتش در3 4 برگ و چاپ دوم آن با چند مقدمه در هفتاد برگ و با آرایش شایسته به دست خواندگان می افتد. گفتنی است که بنیان گذار انتشارات کاوه مردی است فرهیخته و پرتلاش به نام حامد نظری که از چند سال بدین سو، هم خود کتاب می نگارد و منتشر می کند و هم کتاب های دیگران را به گونۀ آراسته آمادۀ چاپ می سازد. با دریغ که آقای صابری تلاش های او را هم نادیده می انگارد؛ خشمگینانه بر او می شورد و می نگارد: «به هر حال چپ گرایان افغان یک تعداد محدود از اشعار باقی جان را در آلمان به نشر سپردند که باز هم جنبه های محکوم نمودن وطن فروشان در آن نشریه ها گنجانیده نشده بود».

من که در جریان چاپ کتاب بودم دریافتم که نظری فقط همین شمار از سروده های قایل زاده را توانسته بود با همه تلاش هایش به دست آورد؛ ولی آقای صابری بدین باور اند که همواره و از هر سو قصد سانسور شعرهای قایل زاده در میان بوده است و انتشارات کاوه هم در اروپا دست به چنین کاری زده است!

اکنون بنگریم که آیا نسخه یی را که ایشان پس از چهل سال چاپ کرده اند، چه گونه شاهکاری است.

در صفحه یی از کتاب ضبط شده است که کتاب به کوشش صابری و ترتیب و تنظیم محمد اسماعیل گلبن آماده گردیده است، اما در برگ پس از آن آمده است که تنظیم از هر دو فرد یاد شده است، هم از صابری و هم از گلبن. جز اینان نام دو حروف چین، یک طراح روی جلد، یک ویراستار، یک صفحه آرا برده می شود و در پایان مقدمه از یک بانو و دو آقا هم که در ترتیب و تحریر و بازخوانی و رفع موارد ابهام، گرد آورنده را یاری رسانده اند، سپاسگزاری می گردد. با آن که یک گروه نه نفری برای چاپ آراسته و پیراسته یی کمر می بندد، باز هم لغزش ها و نادرستی ها، دامن کتاب را رها نمی کنند که به برخی از این نادرستی ها در زیر اشاره می شود.

نادرستی های املایی

الف) نگارش نادرست واژگان:

ـ «برپا خواستم » به جای «بر پا خاستم »که واژۀ نخست از مصدر خواستن یعنی طلب کردن است و دومی از مصدر خاستن یعنی ایستادن.

ـ « گو» به جای « گاو» یعنی همان حیوان معروف:

 آزرده ام ز شور و شر سازمان گو!  افسرده ام ز کشمکش پارلمان گو!

ـ «روبا» به جای « روباه» که همان جانور مکار است که می شد به جای آن «روبه» نوشت که وزن شعر هم آشفته نگردد.

ـ « انجینر» به جای انجینیر.

ـ « بندیات» جمع نادرستی که مراد از آن ترکیب بندها، ترجیع بندها و مسمط هاست.

ب) کاربرد نادرست نشانۀ اضافت، یای وحدت و نکره و یای خطاب:

 نشانۀ اضافت که در پارسی دری یک «ی» است و آن را به گونۀ سر «ی» یا چیزی شبیه همزه می نگارند، در این کتاب گاهی هرگز گذاشته نمی شود و گاهی هم با «ای» که تصریف فعل مفرد مخاطب ماضی قریب است به کار می رود. به گونۀ نمونه عنوان کتاب را به جای «مشاطۀ فکر»، «مشاطه فکر» نوشته اند. یا در این بیت بیدل که در جایی نمونه آورده شده است؛ نشانۀ افزایش با «ای» ضبط شده است که نادرست است:

مصرع بیدل بود مشاطه ( ای)! چنگال باز

هر که بشناسد ز دل یک حقه مرجان بشکند

در بسا جای ها، به جای نشانۀ نکره و وحدت که باید به گونۀ «یی» نوشته شود ؛با «الف» و «ی» نگاشته شده است که نشانه یی برای مفرد مخاطب ماضی قریب است:

جلوه ای، گرسنه ای، لحظه ای، باده ای، سروه ای، مرده ای که باید نوشته می شد : جلوه یی، گرسنه یی و....

 پیشوند نفی «ن» که با ید با فعل پیوست نوشته شود، گاهی جدا از فعل می آید:
نه نشاندیم نهالی که دهد میوۀ خوش

می خورد آب ریا شاخۀ ما ریشۀ ما

ج) تصنیف قالب ها:

لطیف ناظمی، نویسنده و شاعر افغان مقیم آلمان
لطیف ناظمی، نویسنده و شاعر افغان مقیم آلمانعکس: DW / Rohullah Yasir

قالب ها به چهار گونه بخش بندی شده است:

ـ نیایش و منقبت.

ـ غزلیات.

ـ قصاید.

 ـ مخمسات و بندیات.

ـ مثنویات.

 رباعیات.

دیده می شود که گذشته از عربی بازی، گنجاندن «نیایش و منقبت» که بایسته است در بخش بندی موضوعی آید، در تقسیم بندی قالب ها آورده شده است و نادرست است.

بندیات هم که کشف عجیبی است آدم را به یاد بندی خانه می اندازد. افزون بر این ها برخی از غزل ها که اندکی دراز بوده است در بخش قصیده ها آمده اند که هرگز چکامه نیستند و ویژگی قصیده را ندارند و غزل های دراز اند که شاعر خود به این امر وقوف داشته است که می گوید:

دوستان بشنوید عفو کنید

غزل من قصیده را ماند

 د) خانه های خالی:

در برخی از غزل ها و رباعی ها، قوس های قلاب را می بینید که با نقطه گذاری پر شده اند و نمودار آن است که در آن بخش، واژه یی یا عبارتی سانسور گردیده است و حذف شده است؛ یا افتادگی داشته است و یا خوانا نبوده است که با دریغ هیچ گونه توضیحی داده نشده است.

کتاب چند مقدمه دارد که از آن شمار سه مقدمه پیش از آن در دفتر جرقۀ آذر چاپ شده اند و یکی از مقدمه ها هم چهل و یک سال پیش از امروز در مسکو نگاشته آمده است!

به هر رنگ باید از جناب صابری سپاسگزار بود که چهل سال از این گنجینه نگهداری کرده است و همچنان از جناب گلبن که در نقطه گذاری و برخی از نشانه گذاری ها کوشیده است.

نگاهی به شعر قایل زاده

شعر معاصر ما تا دهۀ چهلِ عصر حاضر، يا حديث نفس است يا نشخوار کردن گفته ها و دريافت هاي ديگران؛ يا مسخ کردن شيوۀ هندي است و يا آشفته ساختن کلمه و کلام. بيشترينه سخنوران ما تا اين روزگار، نه به دنياي درون خويش راه يافته بودند و نه دنياي پيرامون خويش را مي شناختند. نه مي دانستند که بر سرزمين شان چه مي گذرد و نه در مي يافتند که مردم اين سرزمين چه مي کشند.

شعر اينان را که مي خواني، مي نگري که آيين شاعري چه حقير شده است و ادبيات چه مايه پيوندش را با زندگي، با مردم و با زيبايي بريده است. تا اين روزگار، واپس گرايي ادبي، محلي براي نو انديشي وا نمي گذارد. چهار چوب نگرشي شاعران، حقير و کوچک مي نمايد و شاعر نوخواه و نو پو، سيمرغ و کيميا شده است و باقي قايل زاده ( 1292ـ 1340) در پايان همين دوران مي زيد.

باقي قايل زاده و سرور جويا ـ اين دو همروزگار نستوه ـ به رغم جريان مسلط بر حوزۀ ادبي شان، سکۀ شعر سياسي و اجتماعي را به ميدان مي افگنند و مناديان آزادي در شعر مي شوند. جويا در زندان مي سرايد و باقي در قفس خانه، فرياد مي زند.

سال  1328 است. دو سه سالي مي شود که پاسبانان درهاي زندان ها را بر روي لشکر بي گناهان دربند گشوده اند و قفل ها از دهان ها فرو افتاده است؛ اما با دريغ که اين دولت مستعجل دير نمي پايد.  در همين سال است که باقي بينايي خويش را از دست مي دهد اما باقي روشن بين، منشور رنگارنگ زندگي را با ديدگان جان و دل مي نگرد و پرواي آن را ندارد که سرنوشت ناسازگار، بينايي صوري او را واپس ستانده است. اينک گوش هاي اويند که همه چيز را درخشنده مي بينند. به بيان مولاناي بلخ :

آيــنه ام، آينـه ام مـــــرد مــــــــقالات نيم

ديده شود حال من ار، چشم شود گوش شما

باقي، شعري را مي سرايد که همروزگاران وي نسرودند، يا نخواستند که بسرايند و يا جربزۀ سرودن آن را نداشتند. او از تنگدستي مردمش مي گويد؛ از ستم و بيداد حاکمان و ارباب قدرت شکوه مي کند؛ نا برابر ي اجتماعي را مي نکوهد؛ بر سالوس زاهدان ريا کار مي شورد؛ نجواگر آزادي مي شود؛ بر نيمۀ ديگر خويش رهايي مي طلبد؛ براي مردم سرزمينش همبستگي و يک پارچگي آرزو مي کند و بدين سان شعرش را صداي آزادي مي سازد. در فصلي که «آيينه را به دست هوسباز مي دهند»  او «غلام حضرت آزادي» مي شود و شعرش را خنجري مي سازد آهيخته؛ تا بر فرق نابرابري ها و ناهنجاري ها فرود آورد، اما با آن هم از انقلاب خون مي گريزد و به انقلاب انديشه فرا مي خواند:

از انقلاب خون بگريزيد دوســــــتان

بر انقلاب فکر همه تيغ و زبان کشيد

باقي سراينده يي است مردمگرا که سرنوشت شعرش را با سرنوشت انسان پيرامونش گره مي زند و از همين جاست که شعرش چون طبق زر، دست به دست مي گردد و نام باقي عزلت نشين را برسر زبان ها مي اندازد.                           

يکي از سروده هاي باقي که در روزگار  خوف و هراس و زنجيرو زندان، دست به دست مي گردد، غزلي است به اسم « چنگال باز» به پشواز غزلی از بیدل که در تمام تظاهرات خياباني، چون لهيب افروخته يي بر خرمن بيدادگران آتش مي افگند. غزلی با این مطلع:

  نازم آن مشتی که مغز زور مندان بشکند

 تف به آن دستی که دل های ضعیفان بشکند

شعر ديگري که سال ها زير سقف ها زمزمه مي گردید و در زندگاني شاعر هرگز روي چاپ را نمي بيند، غزلي است با اين مطلع:

پيمانه را به دست هوسباز داده اند

ديوانه را وظيفه ممتاز داده انـــــــد

پيداست که شاعر چه کسي را آماج گرفته است. چون سخن چينان دارالاشراف، شعر را به گوش آن کس مي رســانند، آتش خشم و غضب در جان او شـعله مي زند و به حکم وي، باقي را در بند مي فگنند و تن ناتوانش را چنان زير ضرب و شتم مي کوبند که فريادش به آسمان ها مي رود ولي با آن هم دهانش را نمي بندد و خامه اش را نمي شکند؛ با آن که ناظر چيرگي شب است و گواه سياهي و ناروايي  باز هم نااميدي را در دل راه نمي دهد و پايان شب سياه را سپيد گونه مي نگرد:

مشو ز واقعۀ گرگ و يوســـف افسرده

هنوز بوي اميدي به پيرهن باقيـــــست

رسالت شاعر آن است که دنياي درون خويش و دنياي پيرامونش را به نيکويي بشناسد؛ با هويت تاريخي خويش بيگانه نباشد و بر دروغ هاي مصلحت آميز تاريخ ريشخند زند. از همين رو او به رغم داوري نادرست تاريخ نگاران ما که لشکر کشي هاي محمود غزنوي را در سرزمين هند بي دريغانه مي ستايند، از منظر انساني و عاطفي به اين رخداد مي نگرد و بر اين فاتح سنگدل چنين مي شورد:

مکن خراب که در نزد صاحبان نــــظر

هنوز طعنه به محمود بت شکن باقيست

باقي چنان آرمان خواه  است و چنان شيفتۀ جغرافياي خويش که حتي در سروده هاي بزمي نيز، دل در گرو مردم دارد و به هر بهانه يي که شده است به جامعه اش دل می بند. در ســاقينامۀ دل انگيز ش که سخن از قدح نوشي است و طرب و نشاط، باز هم دغدغۀ ميهن او را آرام نمي گذارد و ساقينامه اش را چنين پايان مي دهد:

بده مي که در تن سرور آورد

برد از سرم عقل و شور آورد

از آن مي که درس شهادت دهد

فشرده دلان را ســـــلامت دهد

از آن مي که مردم به جوش آورد

تــــرا و مــــرا در خروش آورد

از آن مي که وحدت به ملت دهد

شــــــکوه و جلال و کرامت دهد

از آن مي که راز نهان را عيان

کنــــد ثبت تــــاريخ آيندگــان

وطن نــام ناميت جــــــــاويد باد

جوانان توهــمچو خورشـــــــيد باد

همين گونه در مثنوي «سه تابلو» که وصيتنامۀ شاعرانۀ اوست و مي خواهد که پرنده ها بر گورش آشيان سازند، باز هم نفرت خويش را از خون ريزي آشکارا مي کند و فرياد بر مي دارد که:

 نگه دار اي زنده دست ستيز

 ســـر تربتم خون ناحق مريز

 باقي جز سروده هاي اجتماعي، شماري شعر بزمي و عاشقانه هم دارد که مي توان گفت از نظر ساختار يک سر و گردن بلندتر از بيانه هاي سياسي اويند. هر چند صور خيال اين شعرها پير اند و بر گرفته از پيشينيان؛ مانند مشاطۀ فکر، داغ وفا، طناب مرگ، گلبيخ وفا، خال لب، زلف مار، ترک مست، اما گاهي کاربرد آنها به گونه يي است که جو نويني را در شعر ايجاد مي کنند :

                   

 زلفت به گرد خال لبت حلقه زد چو مار

يا لشکر حبش زپي ترک و تاز ماست؟

يا:                           

 زلف شکنج خورده به دوشش خزيده يا

ماري به دور ماه درخشان نشسته است؟

چشــمش به تير مژه زده تکيه از غرور

يا ترک مســــــت پهلوي پيکان نشست

باقي قايل زاده مانند بيشترينه سخنوران همروزگارش، دلبستۀ مکتب هندي است و شيفته شيوۀ سخنسرايي بيدل؛ اما گوشه چشمي به مکتب عراقي و طرز سخن حافظ هم دارد و خود بر اين گفته گواه مي آورد:

ره شيراز گرفتم به هواي حافظ

در نشابور به وسواس خيام افتادم

زبان باقي در عاشقانه هايش روان و شيواست و در سروده هاي اجتماعي و سياسي، عريان و شعار گونه. در آسيب شناسي شعرش مي توان از مشکل قافيه و گاهي هم از خدشه دار شدن وزن ياد کرد که بر خي از غزل ها را آ سيب مي رساند. (نگاه کنيد به سروده هاي بلواي خيال، غزل هوس، پارلمان گاو، نيمه شب کولاک....)

گفته می شود که نبشته های دیگری هم از وی برجای مانده است که امید است اقبال چاپ بیابند.

نویسنده: لطیف ناظمی

ویراستار: عارف فرهمند

پی نوشت ها:                       

1.  باقی قایل زاده، شاعر نابینا. محمد آصف آهنگ. همان کتاب ص45.

2.  همان کتاب ص. 20.

3.   همان کتاب ص49.

4.   در کتاب « معاصرين سخنور» نوشتۀ مولانا خسته، چهار کتاب زير به او نسبت داده شده است : داستان ناله (1311)، کيمياي رنگريزي (1314)، نخوانده ايد و نشنيده ايد ( 1329)  سبک نو.