1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

حقوق بشردرفلسفه اسلام وغرب

۱۳۸۴ دی ۲۹, پنجشنبه

دوکتور راحل: "مشکل ما درفلسفه اسلامي دراين است که ، فلسفه معتزله يک فلسفه عقل گرا است، وفلسفه متکلمون يک فلسفه نقلي است. مشکل فرهنگي ما دراينست که ، فرهنگ ما يک فرهنگ نقلي شده ومسئله تعقل – تعقل آزاد- وقضاوت آزاد بسيارتحت فشارقراردارد."

https://p.dw.com/p/DH7q
"البته درمورد منشأي فلسفه سياسي غرب مي توان ازکانت نام برد. کانت درحقيقت طرفدار يک نوع " جامعه مدني جهاني " بوده است."
"البته درمورد منشأي فلسفه سياسي غرب مي توان ازکانت نام برد. کانت درحقيقت طرفدار يک نوع " جامعه مدني جهاني " بوده است."عکس: dpa

مصاحبه با دوکتورمسعود راحل دانشمند وفيلسوف افغان

دويچه ويله : آقاي راحل ، آيا اين واقعيت دارد که حقوق بشرريشه درغرب ومسيحيت دارد وبا اسلام بيگانه است؟، آيا کساني که از"نسبيت فرهنگي" سخن به ميان مي آورند، ومداخله درساحه سايرفرهنگها را لازم نمي دانند، وچيزي را به حيث " اصول جهاني" نمي خواهند بپذيرند، تا کجا برحق اند؟

دوکتورراحل :درمورد نسبيت فرهنگي يک گفته ماکس وبراست که ؛ نطفه هاي مدرنيته درتمام فرهنگها وجود داشته است. يا مثلاً هابرماس مي گويد؛ فرهنگ فلسفي اسلامي برفلسفه غرب تاثيرداشته است. درتمام فرهنگها ، به ويژه فرهنگ اسلامي يک جنبه يونيورساليسم (جهاني بودن) وجود دارد. اين جنبه يونيورساليسم ، درفرهنگ اسلامي نتوانسته است درسطح اجتماعي تحقق پيدا کند. مثلاً اگرشما تصوف اسلامي را مطالعه کنيد، مي بينيد که درتصوف اسلامي يک نوع پانته ايسم ( وحدت الوجودي) ، موجود است، که مي تواند نوعي جهاني بودن را به دست آورد. اين گونه نطفه ها موجود بوده اند.منتها درگستره سياسي غرب ، بعض نطفه هاي سياسي توانسته اند انکشاف بکنند ودرسطح جامعه تحقق بيابند.

درفرهنگ ما اين نطفه ها نتوانسته اند تحقق پيدا کنند، وانديشه خردگراي اسلامي – برخاسته ازمکتب معتزله است. امااين مکتب عقلگراي اسلامي به ناکامي مواجه شد. يعني سنت عقلگراي انديشه اسلامي نتوانست مانندغرب پيشرفت بکند.

درمجموع فرهنگ سياسي غرب ، پرورنده اصلي مفهوم "حقوق بشر" است، اما خود پديده " حقوق بشر" به صورت عمومي ، يا حقوق طبيعي انسان يک تاريخ وسيع تر دارد.

دويچه ويله : آقاي راحل ، افکارکدام يک ازفلاسفه مدرن درتدوين حقوق بشربسيارموثربوده است؟

دوکتورراحل :البته درمورد منشأي فلسفه سياسي غرب مي توان ازکانت نام برد. کانت درحقيقت طرفدار يک نوع " جامعه مدني جهاني " بوده است. فلسفه حقوق هگل نيزتاثيربزرگ داشته است. ازمتأخرين ما مي توانيم ازهابرماس نام ببريم ، زيرا تئوري هابرماس بر مبناي برگفتمان "ارتباطي " استواراست . يعني او، " گفتگو ميان Kommunikativ

فرهنگها" را يکي ازشرايط اساسي يک جامعه جهاني مي داند.

برخي ازفلاسفه معاصرغربي طرفداريک نوع جامعه مدني جهاني استند که الگوي جامعه مدني بايد درتمام جهان تطبيق شود.

دويچه ويله : آقاي دوکتور، قبلاً ازنسبيت فرهنگي سخن گفتيم، کيها نظريه پرداز " نسبيت فرهنگي " استند وکدام مطالب دراين رابطه مورد بحث قرارمي گيرند؟

دوکتورراحل : ما نمي توانيم درمورد هابرماس ، از" نسبيت فرهنگي" صحبت نمائيم .دررابطه با فلاسفه" پسا- مدرن " ما مي توانيم که از" نسبيت فرهنگي " حرف بزنيم ؛ زيرا فلسفه پسا- مدرن برآنست که بين گفتمانهاي مختلف مساوات وجود دارد، وبراين اعتقاد است که هيچ فرهنگ ، برفرهنگ ديگري تقدم ندارد، وبايد بين فرهنگهاي مختلف يک نوع ارتباط وتفاهم وگفتگو صورت بگيرد.

دويچه ويله : آقاي راحل ، درسال 2003 يونسکو تصميم به برگزاري يک " روزجهاني فلسفه " گرفت . درماه دسمبرسال 2005 ، انجمن ملي فلسفه درتونس ، با تقاضاي مجددش نه تنها ازتجليل چنين روزي ، بلکه از تدريس وبرنامه گذاري تدريس فلسفه درسطح جهاني سخن به ميان آورد. شما نيزقبلاً اشاراتي به معتزله يعني خردگرايان فلسفي اسلام داشتيد، درنقطه مقابل آنها اشاعره قرارگرفته اند که دست کم خردورزي را درساحات معيني محدود مي سازند. درمجموع يک نوع فقرفلسفي درجهان اسلام محسوس است. شما جنبه هاي کارآمدي بودن آموزش فلسفه را درکشورهايي مانند افغانستان ، براي تفهيم حقوق بشر وسايرتحولات اجتماعي مثبت چگونه ارزيابي مي نمائيد؟

داکترراحل : ما درافغانستان بايد به مشکلات زيربنايي زياد مثلاً مسئله بازسازي که درافغانستان يک پروژه زيربنايي است، مسئله زراعت واقتصاد که مسائل زيربنايي اند ، بپردازيم . درپهلوي اينها ، فلسفه مي تواند دردرک مسائل سياسي وفرهنگي يک نقش بازي کند.

مشکل ما درفلسفه اسلامي دراين است که ، فلسفه معتزله يک فلسفه عقل گرا است، وفلسفه متکلمون يک فلسفه نقلي است.

مشکل فرهنگي ما دراينست که ، فرهنگ ما يک فرهنگ نقلي شده ومسئله تعقل – تعقل آزاد- وقضاوت آزاد بسيارتحت فشارقراردارد.

منشأ انديشه ورزي آزاديست – آزادي فرهنگي است- وما بايد بکوشيم که درفرهنگ اسلامي يک نوع انديشه عقلي را – ضد انديشه نقلي - به وجود آوريم . اين امربي حد مهم است . مثلاً فلسفه معاصراروپا يک فلسفه عقلي است وهمچنان يک فلسفه ضد راسيوناليزم است. مثلاً هايدگر، يک فيلسوف ضد راسيوناليسم ( خردگرايي) است که درچهارچوب اروپا مي توانديک سلسله مسائل را تشريح بکند، ولي ما درحوزه فرهنگي خود بايد راسيوناليسم ( خردگرايي) را پرورش دهيم . مابايد فرهنگ مدرنيته را پرورش دهيم .

ما ازلحاظ سياسي وفرهنگي دريک مرحله ديگرتاريخي خاص قرارداريم ، بنابراين مطالعه فلسفه غرب ميتواند بسيارمفيد باشد؛ به شرط آنکه مااول متوجه موقعيت تاريخي خود باشيم ودررابطه بااين موقعيت تاريخي بدانيم که به چه نوع انديشه ضرورت داريم . اين مسائل را بايد قبلاً فهميده باشيم .

بطورمثال : ما وشما بايد بدانيم که درشرايط فعلي به مدرنيته ضرورت داريم ، نه به پسا- مدرنيته . مثلاً شما نمي توانيد پروبلمهاي " ليوتار" يا " هايدگر" را مطرح کنيد وبه افغانستان انتقال بدهيد.

درشرايط کنوني فلسفه هايدگريک خطر بزرگ را درايران به وجود آورده است، براي آنکه هايدگرضد مدرنيته است. حتا مسأله پيشرفت برايش مطرح نيست. فلسفه پسا – مدرن ليوتار، يک فلسفه بسيارمغشوش است- يک فلسفه عرفاني است.

اين بحث بسياروسيع است ، مابايد بدانيم که درکدام موقعيت تاريخي قرارداريم وبايد کدام مکاتب فلسفي را که براي ما به دردبخوراند، مورد مطالعه قراربدهيم .