1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

در حاشیۀ یک نکوداشت

۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

هفته یی که گذشت انجمن فرهنگ افغانستان ـ آلمان، سالروز بانو صاعقه احراری را در شهر هامبورگ بزرگ داشت. صاعقه احراری که اینک از پلۀ نودمین سال زندگیش فراز می رود، سالخورده ترین باز مانده از شاعر زنان سنتی هرات است.

https://p.dw.com/p/12ITL
لطیف ناظمی، شاعر و پژوهشگر ادبی
لطیف ناظمی، شاعر و پژوهشگر ادبیعکس: DW / Rohullah Yasir

نسلی که از محجوبه هروی آغاز می گردد و به چند دنباله رو او می رسد. دنباله روان محجوبه بیشترینه شاعران تنبلی هستند که نه توانستند پیام جدیدی به خوانندگان و مخاطبان خویش دهند و نه هم کوچک ترین تحول و تغییر در ساختار شعرشان روا دارند. این وضعیت تا آغاز دهۀ پنجاه ادامه دارد و از آن روزگار است که نسل دیگری از راه می رسد تا آرام آرام برای نوسازی شعر کمر بندد.

صاعقۀ به نسل نوخاسته نمی پیوندد و راه کوبیده شده را در می نوردد. شعرهایش ساده و روان اند اما حرفی و عریان. او آموزگاری است که می خواهد آمیزه یی از تأملات اجتماعی، مقوله های حکمی، تجربه های زندگی و مناسبات فردی را در کام شعر ریزد.

در شب بزرگداشت جمعی از شاعران و شماری از شاگردان وی گرد می آیند تا آموزگاری را که دوران وحشت و خون و شبیخون را در زادگاهش تجربه کرده است و دوبار سروده هایش نیز نابود شده اند، تجلیل کنند. سخنرانان سخنهای ناهمگون دارند و شاعران شعرهای هموار و نا هموار. درلا به لای معرفی برنامه، شعرهایی از خود شاعر بر خوانده می شود و چون شب به پایان می رسد، آنگاه شاعر سالخورده بر می خیزد. پشت تریبون می رود. شادمان است و در چشمان روشن و جستجو گرش برق شادی می درخشد. زنی که برای یتیمان ستایشنامه نوشته است و خود در انجمن یاری گر "کوثر" از یتیمان مستمندان دلجویی می کند. او با صدای لرزان از همکاران دوران آموزگاریش، از شاعران و ناظمان و از شاگردان قدیمی خویش سپاسگزاری می کند و شب نکو داشت پایان می یابد.

صاعقه احراری از خانوادۀ فرهیخته یی بر خاسته است و همینجا گفتنی است که شاعر زنان کشور ما در گذشته، دو خاستگاه داشته اند: یا دربارهای شاهان و حاکمان و یا خانوده های فرهنگی مرفه. در حالی که مردان شاعر در درازای تاریخ از گروه های گوناگون اجتماعی و طبقاتی سر بلند کرده اند: شاهان، حاکمان، دانشیان و اهل حرفه؛ و چه بسیار زرگران، نانوایان، قصابان، بنایان و طوافان که به شاعری دست یازیده اند و دیوان شعر پرداخته اند. اما این امکان برای خانواده های تهیدست حتا خانواده های میانه حال هم میسر نگشته است تا سواد آموزند و گیرم که چنین اقبالی هم بهرۀ شان گشته باشد، کجا توان و جربزۀ آن را داشتند تا لب به شعر گویی بگشایند و تاریخ جفا پیشه هم آفریده های شان را به حافظه بسپارد.

نگاهی شتابزده به فهرست زیر مصداق نیکویی بر ادعای من است:

رابعۀ بلخی دختر امیر کعب بود که در روزگار سامانیان در سیستان و قندهار و بلخ حکم روایی داشته است. مهستی از اکابر زادگان گنجه بود که خود به دبیری سلطان سنجر رسید. رضیه خانم در سال 607 بر اورنگ شاهی هند نشست. پادشاه خاتون بر حکومت مستقل کرمان تکیه زد و لقب صفوة الدین را به دست آورد. مهری هروی، ندیم گوهر شاد بیگم همسر شاهرخ میرزای تیموری بود. آفاق جلایر دختر امیر علی جلایر و همسر درویش علی برادر امیر علی شیر نوایی بود. جهان، همسر شاه اسماعیل صفوی شاه ایران بود. کامله بیگم ونهانی دهلوی هر دو از امیرزادگان هندی بودند.
در خانوادۀ تیموریان هند نیز زنان شاعر کم نبودند و برخی از آنان سیمای آشنایی هم دارند؛ گلبدن بیگم و گلرخ بیگم دختر ان ظهیرالدین بابر شاه، سلیمه سلطان بیگم دختر گلرخ بیگم، چهار همسر جهانگیر یعنی نورجهان،دلارام،حیات و فناء النسا از شمار آن هایند.

جهان آرا بیگم، دختر شاه جهان و زیب النسا مخفی دختر اورنگزیب هم شعر می سرودند که از مخفی دیوان چاپ شده یی در دست است و از جهان آرا بیگم این بیت ورد زبانها ست:

به غیر سبزه نپوشد کسی مزار مرا
که قبر پوش غریبان همین گیاه بس است

در خاندان قاجاریان بسا از زنان دربار اهل سخن بودند: زبیده خانم، فخری، عفت و ماه تابان خانم دختران فتح علیشاه قاجارشعر می سرودند. صاحبه عروس فتح علی شاه، خاور قاجار و عفاف ازعمزادگان همین شاه، سلطان دختر محمود میرزا نوۀ فتح علیشاه، جهان خانم مادر ناصرالدین شاه.

در جامعۀ ما نیزشاعر زنان از همان جماعت کرسی نشین بوده اند؛ به گونۀ نمونه عایشه فرزند یعقوب علی است و با شعری که در حضور تیمور شاه درانی خوانده است، سمایی آشناست و آن بیت هم ورد زبانها:

شفق را لاله گون دیدم نماز شام در گردون
مگر خورشید را کشته که گشته دامنش پر خون

آمنۀ فدوی از سخن سرایان سدۀ سیزدهم نیز دختر نورمحمد خان حکمروای قندهار است و مادرش نوۀ امیر دوست محمد خان.
محجوب، گویندۀ دیگر از سدۀ سیزدهم، فرزند سکندر خان نظام الدوله است و سرانجام بی بی حلیمه یا همان بو بو جان که نوۀ امیر دوست محمد و همسر امیر عبدالرحمن است که طبعی موزون داشت.

جز اینان که بر شمردم، شاعر زنان دیگری را هم می شناسیم که به خانواده های اعیان و از ما بهتران وابسته بودند و در آن روزگار به دلایل آشکاری همین شاهبانوها، شاهدخت ها و زنان اعیان کشور از این امتیاز بهره داشتند که حضور اجتماعی داشته باشند، سواد بیاموزند، شعر بسرایند و کسی نتواند دهانشان را ببندد.

شاعر زنانی که به خانواده های فرهنگی میانه احوال تعلق داشتند، بیشترینه گمنام می ماندند و به رغم شاهدختها وشاهبانو ها زیر نامها ی نهانی و پنهانی یا صفتهایی چون عفیف و طیبه خویش را پنهان می کردند و صدای بغضهای تاریخی شان را پنهانی بیرون می زدند. نگاهی به فهرستی از این نامها بر ادعای من صحه می گذارد:

حجابی، حجابی گلپایگانی، حجابی استرابادی، صنوبر عاجزه، ضعیفی، طبیه، عاجزی، عصمت، عصمت بیگم ، عصمتی سمرقندی، عفاف، عفتی، محجوب، محجوبه، مستوره، مستورۀ غوری، نهانی شیرازی، نهانی قاینی، نهانی اکبر آبادی،نهانی دهلوی.

نکتۀ دیگری که در خصوص شاعر زنان مان گفتنی است، این است که جامعۀ مرد سالار زن ستیز افزون بر این که رخصت فریاد زدن را از بانوان باز ستانده بود، جفاهای بیشمارنیز بر اینان روا می داشت. پای در زنجیر در حصار خانه، اهانت و شکنجه، خشونت و به زندان افگندن و چه بسی از اینان که جان بر سر شعر و آرمان خویشتن نهادن.

مگر رابعۀ بلخی در بهای عشق و شعر جانش از کف نداد؟ مگر رگهای تنش را در گرمابۀ سوزان نبریدند؟ گناه او چه بود جز این که فریاد زده بود:

عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق را خواهی که تا پایان بری
پس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگاری قند
توسنی کردم ندانستم همی
کاز کشیدن تنگ تر گردد کمند

مگر مهری هروی را به زندان نیفگندند و کنده بر پایش نبستند؟ مگر این فریاد او نیست که از پشت قرن ها می شنویم؟

شه کنده نهاده سرو سیمین تن را
زین واقعه شیون است مرد و زن را
افسوس که در کنده بخواهد فرسود
...

مگر سطان رضیه و پادشاه خاتون شاعر را نکشتند؟ مگر طاهره قرة العین را به گونۀ فجیعی پار ه پاره نکردند و در خندقی نیفگندند؟ مگر پیش چشم ما نادیا انجمن را بیدادگرانه از میان نبردند؟
زن در جامۀ ما سرنوشتی داشته است انباشته از رنج گزنده و درد تلخ؛ از این رو اگر شعر شاعر زنان گذشتۀ ما اندک و کمرنگ می نماید، اسبابش را باید در جامعۀ نابرابر مردسالار ما جست و جو کرد، نه در ناتوانی زنان.

در تاریخ (مذکر) گذشتۀ ما، زن جنس دوم بوده است و زن محلی از اعراب نداشته است. زن از حق سواد آموزی، کتاب خوانی و شعر سرایی بی نصیب بوده است و این حق در خانواده های میانه احوال و فقیر جامعه، به دلیل ضعف بنیۀ مالی و سنت زدگی شان، بیشترپامال گشته است.

اما از آغازدهۀ پنجاه که زمانه دگر شده بود، زن جامعۀ ما حضور اجتماعی می یابد. نسل دیگری از راه می رسد با پیامی تازه تر، حضوری فعال تر. نسلی که از گلویش کمتر سخن مردانه می شنوی و گمشده هایش نیز لیلا و زلیخا و شیرین نیستند. نسلی که تابوها را می شکند و به دنبال کشف است تا نشخوار کردن حدیث پارینه.

در چهار دهۀ گذشته، گواه دستاوردهای تازه یی در این حوزه بوده ایم. شاعر زنان نوخاسته، تجربه های نزدیک تری با پدیده ها می یافتند، آرام آرام از قلمرو واژه ها و کلمه های فرسوده و دستمالید شده فاصله می گرفتند؛ زبان نو می گردید. نسلی که در سالهای هفتاد و هشتاد به میدان آمده بود، با تکنیک آشنا می شد و به دنبال صور خیال غیر متعارف بود. ایماژ را می شناخت. بدین گونه دیوارپندارهای شعر زنانه و مردانه فرو می ریخت؛ چرا که زبان زنانه در شعر وجود دارد اما شعر، زنانه و مردانه را نمی شناسد.
می پذیریم که از نسل نو حرف آخر را نشنیده ایم، اما هنوز این امید سبز است که این صداهای تازه می توانند به ساخت هنری و ساخت زبانی شایسته یی در شعر دست یابند، پیرامون خویش را بشناسند و فضای امروز را در شعر امروز راه دهند.

دویچه وله / لطیف ناظمی
ویراستار: عاصف حسینی