1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

سید عاصف حسینی، از هوای بی وطنی، تا هوای فیزیک و شعر

۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

عاصف حسینی برای سلسله ی برنامه ی «بشنو و بیآموز» نمایشنامه رادیویی را نوشته است. مساله ی کار اطفال، موضوع اصلی نمایشنامه است. در نمایشنامه تلاش به عمل آمده تا زندگی و روحیه ی اطفال کارگر به تصویر کشیده شود.

https://p.dw.com/p/11V6q
عاصف حسینی
عاصف حسینیعکس: DW

«در سال 1382 به سرزمینی برگشتم که هرگز آن را ندیده بودم. تنها و با هزار شوق، به جایی برگشتم که سال ها با نامش شناخته می شدم و در خاطراتم گویا همه ی هویتم را می ساخت. از مرز که گذشتم، دنیای عجیبی بود. همه چیز منطق دیگرگونه یی داشت. دشتی سراسر از غباری نرم پوشیده شده بود و موترها با سرعتی باور نکردنی پیش می رفتند. همه جا غبار بود و در این دشت وهم انگیز هر از گاهی چند موتر خون آلود را می دیدی که سرنشینانش مرده بودند!»

سرنوشت عاصف، می تواند سوژه ی فیلم شود؛ فیلم در مورد آن کودکانی که به رغم محکومیت افتادن در قعر مصایب، قدرت قد راست کردن را تبارز می دهند.

سید عاصف حسینی، در ثور 1359 در مزار شریف چشم به جهان گشود. هنوز یک سال هوای زادگاهش را تنفس نکرده بود که خانواده اش ناگزیر به مهاجرت شد. از شش سالگی به مکتب رفت و از نه سالگی تنها دو مصروفیت داشت: مکتب و کار، کار و مکتب؛ و این دور تسلسل سال ها ادامه یافت. «مثل یک آدم کلان کار می کردم و معاش می گرفتم. کس به کس پول مفت که نمی داد.» بیست و سه سال در ایران به عنوان مهاجر به سر برد. «ما مثل صدها آواره ی دیگر در حاشیه ی شهر زندگی می کردیم. آن روزها، مردمان محل با افغان ها رفتار خوبی داشتند. به آنها "مهاجر" می گفتند. شاید دلیلش این بود که چیز مشترکی ما را با هم گره می زد: فقر.»

با مجموعه کتاب های «به من بگو چرا؟» دنیای کودکی اش را پر می کرد. چون معلومات علمی و عمومی اش بیشتر از همصنفانش بود، او را برای تست "تیزهوشان" معرفی کردند. اگر آن آزمون را با موفقیت سپری می کرد، باید به مکتب ویژه یی معرفی می شد. اما چون زاده ی افغانستان بود، دو بار راه این بخت به رویش بسته شد.

سیاست، و ادبیات در دل و دماغش در برابر آن چه که وی را شیفته ی خود ساخته بود، جای چندانی نداشتند. چنان شیفته ی فیزیک و صنایع هوانوردی و فضانوردی بود که بیشتر دوشنبه ها به هر بهانه یی از کار می گریخت تا بتواند برنامه ی تلویزیونی روی این موضوعات را ببیند.

یک تصادف او را با هوا و فضای شهر شعر آشنا ساخت: «شانزده ساله بودم که با آقای علی عطایی، یکی از دوستان پدرم آشنا شدم. از طریق او پایم به جلسه شعر باز شد. کم کم شعر خواندن را یاد گرفتم. یک روز که شعر سهراب یا فروغ را خواندم، احساس کردم که من هم چیزکی گفته می توانم. بعدها به عنوان یک شاعر جوان ساختارگرا نام کشیدم.»

یورش طالبان به مزار شریف در سال 1377 موج جدید مهاجرت به ایران را بار آورد. آن سال همزمان بود با امتحان ورودی او به «دانشگاه»، که در هیاهو و نگرانی های آن روزگار، بی نتیجه ماند. هرچند مادر اصرار می کرد و خودش نیز می خواست به تحصیل بپردازد، اما روزگار نمی گذاشت: «آن سالها اوضاع اجتماعی و اقتصادی افغان ها در ایران، فاجعه بود. آن سوی مرز طالبان در کمین نشسته بودند، این سوی مرز ماموران کشور میزبان سایه به سایه می گشتند تا یک افغان بخت برگشته را به چنگ بیاورند... و سرانجام به طالبان تحویل دهند.»

وقتی طالبان از قدرت برافتادند، او آن چنانی که در اول گفته شد، به افغانستان برگشت. شش سال در افغانستان ماند. کابل، هرات، بلخ، شبرغان، قندهار، بامیان و بسیار جاهای دیگر را دید. با مردمش رفیق شد، با سرزمینش نه: «مردمش رفیقم بودند اما آن سرزمین خانه ام نبود. ما که تجربه ی زندگی بی تبعیض را نداشتیم، گمان می کردیم که تبعیض بسیار طبیعی است و بخشی از یک رفتار اجتماعی می باشد! بعدها، در کابل نیز بر آن افزوده شد و باورم بیشتر رنگ گرفت. به اروپا که آمدم هم آن را تجربه کردم؛ اما به شیوه یی دیگر. بی وطنی را نمی توان به کسی شرح داد، همان گونه که وطن داشتن را یک آواره نمی تواند درک کند، حتا اگر بعدها به او وطن بدهند، پاسپورت غربی بدهند. او هرگز نمی تواند بفهمد که کسی که وطن دارد، چی دارد؟ چه حسی دارد؟»

از سید عاصف حسینی، چهار اثر منتشر شده است. اولی یک یادداشت سیاسی که در آستانه ی اولین انتخابات ریاست جمهوری به نام «کابل، تگزاس کوچک» نشر شد. بعدها دو مجموعه شعر و سرانجام یادداشت دیگری به نام «روزهای آخر پاییز» که در واقع یادمانی از تجربه های انتخاباتی او برای اولین دوره ی پارلمان بود. او جوانترین نامزد پارلمان در اولین دوره انتخابات از ولایت کابل بود.

در سال 1387 از پوهنتون کابل، در رشته فلسفه و جامعه شناسی لیسانس گرفت. سپس موفق شد بورس رسمی دولت آلمان را بگیرد و در دانشگاه ارفورت ماستری بخواند. چندی پیش ماستری «سیاستگزاری» را از «مدرسه ویلی برانت» دریافت کرد. او پس از تحصیل، مدتی با یک موسسه بین المللی در برلین در رابطه با رسانه ها و مطبوعات افغانستان همکاری کرد.

عاصف حسینی برای سلسله ی برنامه ی «بشنو و بیاموز» نمایشنامه ی رادیویی را نوشته که اینک برای شما تقدیم می شود. مساله ی کار اطفال، موضوع اصلی نمایشنامه است. در نمایشنامه تلاش به عمل آمده تا زندگی و روحیه ی اطفال کارگر به تصویر کشیده شود؛ و آسیب های اجتماعی که آنان را تهدید می کنند، بررسی گردند. همچنین در نمایشنامه اهمیت یاری و پشتیبانی از چنین کودکانی برای جلوگیری از آسیب های اجتماعی بررسی شده است.

دویچه وله

ویراستار: عاصف حسینی