1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

شعر مفهوم گرا چیست؟

۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه

خاستگاه سوء تفاهم ما در خصوص واقعیت و شعر، در این جاست که آن را بازتاب واقعیت می پنداریم؛ در حالی که اگرشعر با واقعیت پیوندی هم، به هم رساند بازتابندۀ آن واقعیت نیست؛ باز آفرینندۀ آن است.

https://p.dw.com/p/R2IB
مولانا اندیشه و تفکر را در شعر خویش سرشار از زیبایی کرده استعکس: DW/ Latif Nazemi

از سپیده دم شعر پارسی تا اکنون شاخۀ باریکی از شعر پارسی، شعر «مفهوم مدار» یا «معنا گرای» بوده است. هنگامی که حنظلۀ بادغیسی می غرد که:

مهتری گر به کام شیر در است

شو خطر کن ز کام شیر بجوی

یا بزرگی و عز و نعمت و جاه

یا چو مردانت مرگ رویاروی

او نه تنها به مفهوم گرایی در شعرش می پردازد؛ بل دست به نگارش نخستین شعر سیاسی در زبان خویش می زند و اگرچه شعر سیاسی به مثابۀ یک نظام ادبی در شعرمان جایی باز نمی کند؛ اما مفهوم گرایی بخشی از شعر دیرین ما را می سازد و شاهنامۀ فردوسی، آثار عطار، سنایی، مولانا، حافظ و برخی از پرداخته های دیگر سخنوران ما از همین شمارند. اما پرسش اینجاست که چون شعر در جمع می زید، مکلف است که همواره شعر اجتماعی بسازد؟ آیا باید که پرداخته هایش با تاریخ و فلسفه و جامعه شناسی و اخلاق، پیوند تنگاتنگ داشته باشند؟ آیا بازتاب واقعیت در شعر وظیفۀ اصلی شاعر است؟ آیا پیوند زدن گرایش های اجتماعی با شعر، مقولۀ سفارشی است وباید امری الزامی باشد؟

باور من این است که برای شعر نشاید که تعیین تکلیف کرد و به شاعر دستور داد که این چنین بنویس و یا آن چنان؛ برای فلان بنویس و یا علیه بهمان. اگر چنین باشد باید که بیشترینه سخنوران گذشتۀ مان را به محاکمه کشاند که از چه روی حتا واقعیت های ملموس زمان خویش را بازتاب نداده اند. باید از سعدی پرسید که سال 656 هجری که هلاکو ستمگرانه بغداد را در قبضه اش می آورد و ممدوحان سعدی را از سریر قدرت فرو می افگند و شهر شیراز ـ زادگاه و موطن سعدی ـ زیر سم اسبهای بیگانگان کوبیده می شود، چرا شیخ اجل با کمال آرامش می سراید که:

در آن سالی که ما را وقت خوش بود

زهجرت ششصد و پنجاه و شش بود

باید از مولانای بزرگ که یورش ددمنشانۀ چنگیزیان را در روم شرقی به چشم سر دیده است، پرسید که چرا جز دو سه بیت در باب این فتنۀ عظیم بیشتر ننوشته است؟ آنهم بیتهایی از این شمار:

می گریزند خلق از تاتار

خدمت خالق تتار کنیم

باید گفت کلیات شمس که قرن هاست واژه واژۀ آن بر دلها حکومت می کند، صرف به علت محتوای آن نیست و این که ما مولانا رامی ستاییم هم نه از آن روست که بر دوش شعرش خرقۀ معنی و اندیشه را انداخته است، بل ازآنجاست که مولانا اندیشه و تفکر را درشعر خویش سرشار از زیبایی کرده است. دکتور رضا براهنی می نگارد:

« شعر فردوسی، مولانا و حافظ از روزگار خود فراتر می رود؛ این از آن سبب است که فرم شعر این شاعران در فرا روی بی پایان آن، قدرت بسیاری را نهفته است و این نه صرفا به علت محتوای والای شعر آنهاست. شعر این این شاعران بزرگ علاوه بر بیان ویژگی های روزگار آن اندر لا بلای فرا روی شکلی و ساختاری از محتوای آن عصر به شکل ادبی والا، خود را از محدودیت های آن عصر رها می کند.»

خاستگاه سوء تفاهم ما در خصوص واقعیت و شعر، در همین جاست که آن را بازتاب واقعیت می پنداریم؛ در حالی که اگر شعر با واقعیت پیوندی هم، به هم رساند بازتابندۀ آن واقعیت نیست؛ باز آفرینندۀ آن است. یعنی در شعر، واقعیت همانگونه که هست، نباید بازتاب یابد؛ بل بایسته است تا بازآفرینی گردد. معنی و مفهوم و اندیشه، در کورۀ ذهن شاعر چنان پروش یابد تا بار دیگر به گونۀ دیگری تولد یابد. شاعر، واقعیت یا شبه واقعیت را می یابد، می بیند یا در می یابد. آنگاه در کورۀ ذهن خویش آن را پرورده و گوارده می سازد. پندارینش می کند و به صورت کلامی آذین یافته، آرایش شده و آکنده از عناصر زیباشناختی بیرون می ریزد. ویرجینیا ولف گفته است که: «ادبیات نه تقلید واقعیت بلکه رخنه در ژرفای واقعیت است.»

از همان کلیات شمس بگوییم. این کتاب دفتری نیست که شاعر نشسته باشد دود چراغ خورده باشد، شبها تا سحرگاهان اندیشیده باشد و آنگاه این کتاب عشق راپرداخته باشد؛ او این دیوان بزرگ عاشقانه را در سرمستی هایش، در لحظه های شاد موسیقی و سماع خویش و در هنگام وجد و قلق درون خویش، تولید کرده است. مفاهیم در جان جانش بر جوشیده شده اند و سپس در هیأت شعر بیرون ریخته اند. اگرآن موسیقی و زیبایی درونه و برونه را در بیان و انگاره نمی داشت، تنها محتوایی برجای می ماند با وزن و قافیه و ردیف و معنی که نظم بود نه شعر؛ که هر کلام موزون و مقفی و متساوی نمی تواند شعر باشد. از همین روست که ملک الشعرا بهار همسو با دیگاه برخی از صورتگرایان باختر زمین شعر و نظم را یکی نمی پندارد و می گوید:

شعر دانی چیست مرواریدی از دریای عقل

شاعر آن افسون گری کاین طرفه مروارید سفت

صنعت و سجع و قوافی هست نظم و نیست شعر

ای بسا که ناظم نظمش نیست الا حرف مفت

شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب

باز در دلها نشیند هر کجا گوشی شنفت

ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت

وی بسا ناظم که او در عمر خود شعر ی نگفت

اگر بهار نظم را که از «ادبیت» و از گوهر شعری تهی است حرف مفت خوانده است، اما برخی از منتقدین امروز ما شعر نو را حرف مفت می پندارند:

آن یکی حرف مفت می پرداخت

به گمانم که شعر نو می ساخت

(کاظم کاظمی)

چرا شعر نو باید حرف مفت باشد؟ برای این که میدان فراخ تری برای زیبایی آفرینی دارد؟ برای این که وزن عروضی آن گسترش یافته است؟ برای این که ارکان افاعیل شعر نو متساوی نیستند؟ ببینید حتا برخی از منتقدان ما در گذشته وزن را ذات شعر نمی دانستند. خواجه نصیر طوسی در کتاب اساس الاقتباس خویش می نویسد: «شعر از نطر اهل منطق، کلام خیال انگیز است و در عرف مردم، کلامی موزون و مقفی.»

از ادبیات شناسان امروز دکتر شفیعی کدکنی هم وزن را شناسه یی از شعر نمی داند:

«در این لحظه به هیچ وجه، وزن را، چه عروضی و چه نیمایی و چه هجایی ... جزء تعریف شعر نمی دانم. ومعتقدم کلام یا «شعر» است و یا «نا شعر» و بسیاری از نظم ها نود و پنج درصدشان اصلا شعر نیستند؛ در صورتی که بسیاری از نثرها مثل شطحیات صوفیه، از عالی ترین نمونه های شعردر ادبیات جهان به حساب می آیند.»

پس خیال انگیزی است که شعر را شعر می سازد وعناصر دیگر، دست و پا گیر شعرند و بیهوده نیست که مولانا فریاد بر می دارد:

رستم از این بیت و غزل؛ ای شه و سلطان ازل

مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا

قافیه و مفعله را گو همگی باد ببر

پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا

یا این که گوید:

قافیه اندیشم و دلدار من

گویدم مندیش جز دیدار من

این اندیشه که اگر شعر در خدمت زندگی، جامعه، تاریخ و اخلاق نباشد شعر نیست سوء تفاهمی بیش نیست که دامن اندیشۀ برخی از ناآگاهان را گرفته است و شناسه یی از شعر شده است و اندک اندک ناظر بر گونه های شعر هم گردیده است.

ما در تعریف شعر مقاومت نیز به بیراهه رفته ایم. شعر مقاومت در جبهۀ مقاومت سروده می شود و گونه یی رویارویی بر ناروایی های اجتماعی و سیاسی است؛ ورنه شاعری که فرسنگ ها دور از جبهۀ مقاومت می زید، فرسنگ ها از میدان مبارزه فاصله دارد و در سرزمینی دور ازجنگ و بیداد، نفس راحت می کشد؛ آنگاه می نشیند و بر جنگ و بیداد می ستیزد، بی آن که این جدال در جامعۀ جنگزده و بیدادگر اثری بر جای بگذارد و یا شاعر را به خطر و تهلکه یی رویاروی سازد؛ چه گونه می تواند پرداخته اش شعر مقامت نام گیرد. این گونه پرداخته های شعری، در واقع شعر مخالفتند؛ نه شعر مقاومت. ما در پای شعرهای مذهبی یی که دربند اساطبر سامی اند نیز مهر شعر مقاومت کوبیدیم در حالی که بشترینۀ این نظم ها حتا از جوهر ذاتی بی بهره اند و جوهر ذاتی آنها از ویژگی های زیبایی شناختی یک سره تهی است پس سزاست که این سروده ها نظم نامیده شوند نه شعر و نظم های مخالفت نام گیرند نه شعر مقاومت. سارتر و کامو که از ادبیات مقاومت سخن می زدند، خود در درون جبهۀ مقاومت قرار داشتند و به وسیلۀ ادبیات می جنگیدند و نویسندگان افریقا و امریکای لاتین و فلسطین کذا. ساتر سفرۀ بحث تعهد در ادبیات را هم که هموار ساخت، بر این نکته تأکید کرد که ادبیات منثور باید ملتزم و متعهد باشد نه شعر؛ زیرا که شانه های شعر ظریف تر از آن است که این بارها را بر دوش کشد. اما تعهد سارتری سرانجام در اتحاد شوروی وقت به ریالیسم سوسیالستی جا خالی کرد و جای واقعگرایی انتقادی را هم واقعگرایی اجتماعی گرفت و پیوند هنر و زندگی اجتماعی امری ناگزیر گردید. ریالیسم اجتماعی ادبیات را ایدیالوژیک ساخت و نظریه های ادبی خنده آور ژدانف، نویسندگان را به بردگان جامعۀ کارگری بدل ساخت تاجایی که پلخانف که روشن تر از ژدانف می اندیشید، در کتاب "هنر و زنگی اجتماعی" نوشت که «اما با آن که هیچ اثر هنری وجود ندارد که به صورت مطلق فاقد محتوای ایدیولوژیکی باشد، هر نوع فکری هم قابل بیان در یک اثر هنری نیست.»

در شعر آنچه آفرینده اش می گوید، مهم است اما مهم ترآنست که چگونه می گوید. سخن کورت کوهلر شنیدنی است که گفته است: «جذابیت آثار هنری برای ما ناشی از کیفیت ساختاری این آثار است.»

پیداست که هیچ شعری با پیام بسیار انسانی و جامعه گرانه ولی تهی از بیان هنری در پاره های سازندۀ خویش، نمی تواند که نام شعر را نصیب گردد. هر نگرش تازه در شعر با آمیختن با موسیقی، با بخشیدن بار استعاری به واژگان، با صور خیال، با آشنایی زدایی (نا آشنا کردن مفاهیم آشنا)، با حس آمیزی، با فراهنجاری (گریز از دستورهای حاکم بر هنجار)، با تصویرهای پارادوکسی و گونه گون شگردهای ساختاری دیگر است که سزاوار نام شعر می گردد. من با این تعریف همسویم و سازگار که: «شعر حادثه یی است که در زبان رخ می دهد.» شعر با ابهام و ایهام است که از حوزۀ زبانشناسی به حوزۀ هنر پای می گذارد و بیهوده نیست که رابرت فراست گفته است:

« شعر آنست که شاعر چیزی می گوید و تو چیز دیگری می فهمی.»

نویسنده: لطیف ناظمی

ویراستار: عاصف حسینی

عبور از قسمت بیشتر در این زمینه