1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

برنامه کودک در رادیو ایران، نهضتی برای کودکان • بخش اول

۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

برنامه‌ی کودک در سال ۱۳۳۴، به وسیله داود پیرنیا در رادیو ایران بنیان گذاشته شد؛ برنامه‌ای که در زمان خود نهضتی بود برای کودکان. در میز گردی توانسته‌ایم ۴ تن از دست اندر کاران این برنامه را از ۴ سوی جهان گرد هم بیاوریم.

https://p.dw.com/p/RCyJ
عکس: Privat

زمانی که برنامه‌ی گل‌های جاویدان از رادیو ایران پخش می‌شد، داود پیرنیا، بنیانگذار این برنامه، خودمی‌دانست، گل‌های دیگری هستند، که سازندگان فردای گلهای جاویدند. گل‌هایی که هنوز کسی چندان ارزشی برایشان قائل نبود. در بیابانی پر آب و علف روئیده بودند، بدون آن که تک تک شناخته شده باشند و کسی هویت جداگانه‌ای برایشان قائل باشد. آن‌ها تنها خیل بچه‌هایی بودند که در کنار یکدیگر می‌لولیدند و هر توهین و ضرب و شتمی را بناچار باید تحمل می‌کردند، تا زمانی که خود به خیل بزرگترها به پیوندند، و همان دور باطل را تکرار کنند.

بدین ترتیب بود که رادیو ایران، پس از چهارده، پانزده سالی که از تاسیسش می‌گذشت، برای نخستین بار به ابتکار داود پیرنیا، به فکر تهیه برنامه‌ای، با عنوان "برنامه‌ی کودک" افتاد. این برنامه را در آغاز بیژن پیرنیا، پسر ده ساله‌ی داود پیرنیا، تنها به مدت سه دقیقه اداره می‌کرد. در کوتاه مدت اما کودکان دیگری که صدایی و هنری داشتند به این برنامه پیوستند. آرم برنامه، ترانه‌های کودکان آن زمانی و صدای "آقابیژن"، همچنان در گوش کسانی که از هم نسلان بیژن پیرنیا هستند باقی‌مانده است. در میز گردی توانسته‌ایم چهار تن از دست اندر کاران این برنامه را از چهار سوی جهان گرد هم بیاوریم.

بیژن پیرنیا، از نوشهر ایران، سیما بینا، در شهر کلن آلمان، سوسن مطلوبی آنزمانی و سروش ایزدی فعلی، از وین اتریش و داریوش پیرنیا از آمریکا. میز گرد با پخش آرم برنامه‌ی کودک در سال ۱۳۳۴ آغاز می‌شود.

دویچه وله: فکر می‏کنم با این قطعه‏ی "آیدا" که از وردی شنیدیم، همه‏ی شما را به دوران کودکی و نوجوانی بردم. درست می‏گویم یا نه؟

داریوش پیرنیا: این همان اپرای آیدا است که به نام یک شاهزاده‏ خانم ایرانی درست شده بود و آرم برنامه‏ی کودک بود. برنامه‏ای که آقابیژن گوینده‏اش بود و خیل هنرمندان دیگری با آن‏ همکاری داشتند. مانند سیما خانم بینا. این‏که می‏گویم خانم، برای این است که الان سن‏های‏شان از ۷-۸ سالگی بالا رفته است. سیما، آلیس و بلا، عهدیه، سروش ایزدی که الان پزشک کودکان است، حمید عبادی، به اضافه‏ی چند نفر دیگر، هنرمندانی بودند که با برنامه‏ی کودک کار می‏کردند.

آقای بیژن پیرنیا، اولاً اجازه دارم به شما همان "آبیژن" بگویم، همان‏گونه که در دوران کودکی می‏گفتیم؟

بیژن پیرنیا: شما مرحمت دارید، متشکرم. لطف می‏کنید.

آبیژن، شما یادتان هست اولین برنامه‏ای که اجرا کردید، در باره‏ی چه چیزهایی بود؟

سیما بینا هنگام خواندن در برنامه کودک
سیما بینا هنگام خواندن در برنامه کودکعکس: Privat

بیژن پیرنیا: بله یادم هست. اولاً مدت‏اش خیلی کوتاه بود. بعد هم با چند کلمه صحبتی که من کردم شروع شد و بعد از آن صحبت‏های دادستان کل کشور پخش شد. یکی از بچه‏ها را در یکی از مدارس واقعاً کتک زده بوده‏اند. او را تنبیه شدیدی کرده بودند، طوری که بهداری اداره‏ی فرهنگ هم پول درمان داده بود و پزشک قانونی نیز پول درمان طولانی برای این بچه داده بود. بدنش کبود شده بود. پدر من از قبل، فکری برای برنامه‏ی کودک داشتند. مانند برنامه‏ی گل‏ها که آن زمان اجرا می‏شد.

ایشان با این فکر، مرا به اداره‏ی رادیو بردند، یک امتحان صدا کردند. مطلبی در مورد شخصیت‏ بچه‏ها برای من نوشته بودند که من آن را بیان کردم. چون هنوز سن‏ام آن‏قدر نبود که بتوانم خودم مطلبی را برای رادیو بنویسم. من این مطلب را بیان کردم و بعد هم از آقای دادستان خواهش کردم که موضوعات قانونی مربوط به این مسئله را برای عموم طرح کنند. ایشان هم که از قبل دعوت شده بودند، لطف کردند و موارد قانونی منع تنبیهات بدنی، شدت آن‏، جرم بودن و مجازات آن را برای کسانی که باید می‏شنیدند، به زیبایی بیان کردند.

شما آن موقع چند سال‏تان بود؟

بیژن پیرنیا: من حدوداً ۱۰ ساله بودم. چون می‏توانستم بخوانم. نوشته‏هایی را که پدرم می‏نوشتند، می‏توانستم بخوانم.

از چه زمانی بچه‏هایی را که صداهای قشنگی داشتند، به برنامه‏تان آوردید؟ از همان برنامه‏ی اول یا بعدها؟

بیژن پیرنیا: بعدها. این را هم بگویم که برنامه‏ی اول در بیان و تفهیم شخصیت کودک و احترام گذاشتن به این شخصیت بود و این‏که بچه‏ها باید اعتماد به‏نفس داشته باشند که این اعتماد به‏نفس شامل احترام محبت‏آمیز و توجه زیاد می‏شود.

ما این را آرام آرام از برنامه‏های سه دقیقه‏ای شروع کردیم. به تدریج، به این نتیجه رسیدیم که نمی‏شود همه‏ی برنامه را من اجرا کنم. خُب برنامه‏ی کودکان بود و باید بچه‏ها تا جایی که می‏توانستند در آن شرکت داشته باشند. این بود که آرام‏آرام همکارهای دیگری پیدا کردم که از من هم بسیار بهتر بودند. ما برنامه را با این افراد تا مدت‏های طولانی ادامه دادیم.

سال‏های آخر شرکت من کم‏تر بود، ولی به‏هرحال من هم بودم.

از چه زمانی از صدای بچه‏های کوچک‏تر برای خواندن استفاده کردید؟ از چه زمانی موزیک همراه برنامه شد و آن وقت، طول برنامه چقدر بیشتر شد؟

بیژن پیرنیا: زمان برنامه، ابتدا سه دقیقه بود. بعد از یک سال طول برنامه به ۱۵ دقیقه رسید که هر روز هفت و ربع صبح شروع می‏شد. جمعه‏ها هم برنامه‏ای ۴۵ دقیقه‏ای داشتیم؛ البته زمانی که پدر من، همکار دیگری به علاوه‏ی برادرم پیدا کرد. یعنی برادر من، آقای داریوش پیرنیا در این برنامه خیلی به من و پدر کمک می‏کردند. من که خیلی نیاز به کمک داشتم. این همکار پدرم، آقای دکتر منوچهر معین‏افشار بودند از سال دوم شروع به همکاری با این برنامه کردند و بسیار کمک شایانی کردند.

اما ورود خانم بینا؛ یک روز، یک نظامی خیلی شایسته و خوش‏قد و بالا همراه خانم‏شان و دخترشان آمدند به رادیو. ایشان تیمسار بینا بودند (خدا رحمت کند) که آمدند و دخترشان، سیما خانم را معرفی کردند. حالا من می‏گویم سیما خانم، چون الان دیگر بزرگ شده‏اند. سیما خانم چند آهنگ محلی، به‏خصوص بیرجندی را خواندند که خیلی خیلی مورد توجه قرار گرفت.

سیما جان، شما یادتان هست اولین ترانه‏‏ی محلی‏ای که خواندید چه بود؟ وقتی همراه پدر و مادر به استودیوی رادیو آمدید؟

سیما بینا: اجازه بدهید اول سلام بلندبالایی به همین دوستان عزیزم بکنم که شما لطف کردید و ما را از جاهای مختلف دنیا، از طریق تلفن، روی خط آورده‏اید. آقای داریوش خان عزیز پیرنیا، آقابیژن پیرنیا، خانم مطلوبی نازنین، واقعاً هیجانی هستم…

داود پیرنیا، بنیان‌گذار برنامه کودک در رادیو ایران
داود پیرنیا، بنیان‌گذار برنامه کودک در رادیو ایران

سیما خانم نازنین… ما واقعاً خوشحال‏ایم که همه‏ی شما را این‏جا روی خط داریم. خانم بینا بعد از این خوش‏آمد گویی‏ها، ممکن است بگویید اولین ترانه‏ای که خواندید چه بود؟

سیما بینا: اولین ترانه‏ای که خواندم در روز کودک بود که آن زمان جشن می‏گرفتند. آقای داوود پیرنیا، روح‏شان شاد! ضمن این‏که چنین برنامه‏ای را در رادیو بنیان نهادند، همیشه مشوق و مبتکر خیلی چیزهای مختلف بودند، از جمله همین جشن روز کودک. یک روز کودک درست کردند که آن را در برنامه‏ی رادیو جشن می‏گرفتند و یادم می‏آید که با این ترانه شروع کردم که: «بادا به کودک مبارک، فرخنده روز کودک». این آهنگی بود که پدرم به این مناسبت ساخته بودند و کلام‏ هم از خود ایشان بود.

آقای داریوش پیرنیا ، فکر می‏کنم اولین برنامه‏‏‏ای که نوشتید، در سال‏های نوجوانی و ۱۷-۱۸ سالگی بود. درست است؟

داریوش پیرنیا: بله؛ همان اوایلی که برنامه‏ی کودک درست شده بود، سه سیستم دیگر هم درست شد. یکی این‏که یک سینما مخصوص کودکان درست شد که مردم روزها‏ی جمعه می‏آمدند در سینما رویال، سینما تخت‏جمشید و چند سینمای جنوب پایتخت، هم برنامه‏ی هنری تماشا می‏کردند و هم فیلم‏های مناسب کودکان را می‏دیدند. یک انجمن هنری کودکان نیز درست کردیم که در تلویزیون برنامه داشت و در مدارس هم برنامه اجرا می‏کردند. زیاد هم دوست نداشتند که به آن‏ها بچه بگویند، می‏گفتند: این‏ها کودکان و نوجوانان هستند. در کنار این‏ها "اطلاعات کودکان" منتشر شد و رونق گرفت.

این سه سیستم تقریباً با هم همکاری نزدیک داشتند و من با هرسه گروه هم کار می‏کردم. کار رادیو و تلویزیون افتخاری بود. ولی سناتور مسعودی گفته بودند هرکسی مقاله می‏نویسد، باید به او حقوق داد.

می‏خواهم بگویم که برنامه‏ی کودک یک نهضت برای کودکان به‏وجود آورد.

همان‏طور که سیما گفت، جشن کودکان برگزار می‏شد. سینمایی هم که مخصوص کودکان بود، یک کار ابتکاری انجام می‏داد و آن این‏که هر هفته ۲۵۰- ۳۰۰ نفر از فرزندان شهر (کودکان بی‏سرپرستی که در مراکز دولتی نگهداری می‏شدند) را دعوت می‏کردند و هر بچه هم مهمان‏دار یکی از این بچه‏ها بود. برایش هدیه می‏آورد و میوه و خوراکی‏های گوناگون به هم می‏دادند. یعنی یک دوستی و الفتی بین همه‏ی بچه‏ها به‏وجود می‏آمد.

این نهضت یا حرکت طرف‏داری از کودک، کار بزرگی بود که خودمان هم نمی‏دانستیم داریم چنین کاری انجام می‏دهیم. بعد هم موقعی شد که من باید برای تحصیل به آلمان می‏رفتم. آقای دکتر معین‏افشار که آقابیژن از ایشان اسم بردند، معلم من بودند.

بیژن پیرنیا: معلم من هم بودند.

شاید معلم من هم بودند و من نمی‏دانم.

داریوش پیرنیا: من ایشان را بردم خدمت پدر. چون من نمی‏توانستم کار آن‏جا را ول کنم. این آقابیژن هم که الان تعریف آن روزگار را می‏کند، ده‏ها شب، شاید بیش از ۵۰بار روی قفسه‏ی اداره‏ی رادیو خواب‏اش می‏گرفت. استودیو نبود، برنامه هم باید ضبط می‏شد و به بچه‏ی ۹-۱۰ ساله مگر چقدر می‏شد فشار آورد؟ آن‏جا می‏گرفت می‏خوابید.

ولی ذوق و عشق و علاقه را داشت. سوادش هم نسبت به بچه‏های هم‏سالش بیشتر بود. من چندین بار دیدم که جایی سخنرانی بود. سخنران حرفی می‏زد، آقابیژن دستش را بلند می‏کرد و می‏گفت این که شما گفتید درست نبود. این‏ها همه را در محاوره‏هایی که در خانه‏ی ما برقرار بود و رفت و آمدهای دوستان پدر یاد گرفته بود.

آقای پیرنیا، اما هنوز نگفته‏اید اولین برنامه‏ای که برای برنامه‏ی کودک نوشتید، راجع به چه مسئله‏ای بود؟

داریوش پیرنیا: این‏طور نیست که یادم مانده باشد. پدرم دو سه موضوع مختلف را مطرح می‏کرد و می‏خواست که راجع به آن‏ها بنویسم.

یعنی از قبل به شما می‏گفتند که راجع به چه موضوعاتی بنویسید.

داریوش پیرنیا: می‏گفتند بنویس، ما هم می‏نوشتیم. این‏طور نبود که عده‏ای نویسنده‏ی برنامه باشند، عده‏ای کارگردان برنامه باشند. همه چیز خیلی احوال اولیه داشت. اولین برنامه‏ی رادیو را یادم نمی‏آید. اما نمایشنامه‏ای را که نوشتم یادم می‏آید.

همچنان به سراغ یادها و یادگارهای آن زمان می‌رویم تا کودکانی را که امروز همه جوانانی بالای شصت سال هستند، به این نهضتی که حدود شصت سال از عمرش می‌گذرد باز گردانیم.

الهه خوشنام

تحریریه: فرید وحیدی

برای خواندن بخش‌های بعدی مصاحبه بر لینک‌های پایین صفحه کلیک کنید:

پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه