بهره گیری از سواد، موضوعی است اجتماعی و نه صرفاً فنی
۱۳۸۶ شهریور ۱۷, شنبهسواد آموزی عمومی در ايران از دوران رضاشاه شروع شد، اما اجرای اين امر در عمل به آهستگی پيش رفت، به گونهای که تا دههها بعد نيز بيش از نيمی از جمعيت کشور بيسواد ماند. پس از انقلاب، تلاشهای بيشتری در اين راستا صورت گرفت، اما در عين حال جمعيت کشور نيز به شدت رو به افزايش گذاشت و مبارزه با بيسوادی حادتر و دشوارتر شد. در حال حاضر مراجع رسمی نرخ متوسط باسوادی در کشور را نزدیک به ۸۵ درصد اعلام میکنند. اين رقم، چه واقعی و چه غير آن، اين واقعيت را نفی نمیکند که استفاده مفيد و کاربردی جمعيت ايران از سواد خويش چندان چشمگير نيست و قدرت خواندن و نوشتن اغلب برای مواردی محدود مانند نيازهای فوری و ضروری روزمره به کار گرفته میشود. اين نيز هست که جامعهی ايران علاوه بر علاقه اندک به مطالعه، در نوشتن و مکتوبکردن برداشتها، ديدگاهها، نتايج بحثها و گفتگوها و نکات ضروری زندگی و برنامه روزمره خود چندان مشتاق استفاده از توانايی به دست آمده در مدرسه و دبيرستان و دانشگاه نيست.
روز بينالمللی سوادآموزی، ۸ سپتامبر، فرصتی است تا در بارهی علل پديدههای يادشده و برخی ديگر از جنبههای سوادآموزی در ايران پرسشهايی با دکتر محمد قائد، آشنا به مسائل و موضوعهای فرهنگی در تهران درميان بگذاريم.
دویچه وله: سوادآموزی در ايران قبل و بعد از انقلاب از چه اصولی پيروی کرده و تا چه حد با معيارها و مبانی نسبتاَ جديد سوادآموزی علمی تطبيق داشته است؟
محمد قائد: از اواخر دهه ۱۳۳۰ روش هجـّیکردن کنار گذاشته شد و روش آوايی جای آن را گرفت. به جای اين که دانشآموز کلاس اول را مجبور کنند اسامی حروف الف، ب، جيم، دال تا عين، غين و الی آخر را طوطیوار حفظ کند، برای مثال، کلمه ابـر را به سه صدای آن (ا َا ََ ا ََ ب ر ر ر ر) تقسيم کردند و به او ياد دادند برای ثبت هر صدا چه علامتی به کار ببرد. رويکرد فونتيک روشی نوين بود که کارشناسان آموزش وارد مدرسههای ايران کردند و همچنان به کار میرود.
در دهه ۱۳۴۰ برنامه سوادآموزی به بزرگسالان، از نظر تکنيک، همين روش را به کار بست. از نظر تاکتيک، خواندن و نوشتن ْ فرد بزرگسال را قادر میساخت کلمات و نامها و متون ساده را بخواند و بنويسد و زندگیاش را بهتر اداره کند. از نظر استراتژيک، فردی که به تجربه میبيند لازم است آدم بتواند مدرکی مهم مثل شناسنامه خودش را از مال ديگران تشخيص بدهد، درک میکند سواد داشتن ابزاری بسيار مهم برای پيشرفت بچه خودش هم هست و تشويق میشود نگذارد فرزندش بيسواد بماند.
(در ضمن، من در تابستانهای بين سالهای چهار و پنج و شش دبيرستان در کلاسهای سوادآموزی درس میدادم.)
اين که جمعيت سوادآموخته کشور از سواد خود استفاده زيادی نمیکند و فرهنگ خواندن و نوشتن درايران نازل است احياناَ تا چه حد با مخدوشبودن اهداف و شيوههای سوادآموزی مرتبط است؟
سواد و تحصيل و مطالعه سه موضوع مرتبط اما جداگانهاند. اول، با توجه به اينکه نيمی از جمعيت ايران زير سی سال دارد، میتوان گفت بيسوادی مطلق ديگر مسئله نيست و اکثريت بزرگ مردم خواندن و نوشتن بلدند. در شهرها کسی که خواندن و نوشتن نداند در بازار کار بختی بسيار محدود دارد. برای مثال، در صنعت بسيار گسترده ساختمان، کسی که نتواند نشانی و شماره تلفن و بارنامهها و يادداشت کارفرما را بخواند، فرصت سرکارگر يا شبپا شدن که مزيتهايی از نظر سکونت و درآمد دارد پيدا نمیکند. همين طور در تمام رشتههای توليدی و تجاری. امروز سواد خواندن و نوشتن برای ارتقا به حد کارگر نيمهماهر ضروری است و استفاده از تلفن و يادداشت کردن نشانی مشتری و رسيد دادن و گرفتن در ميان کارگران ماهر امری عادی است. کورمال انگشتزدن پشت چک نقص بسيار ناهنجاری است که سبب میشود فرد را جدی نگيرند. حتی دورهگردی که آهن قراضه و مواد دورريز برای بازيافت میخرد معمولاً تلفن همراه و دفترچهای برای ثبت معاملاتش دارد.
میتوان گفت آن سيزده در صد بيسواد مطلق تا حد زيادی مربوط به سالمندان و حومه شهرها و کارهای ساده صرفاً بدنی در محيطهای روستايی است. آماری در دست نداريم، اما از روی مشاهده میتوان گفت اکثر کارگران مهاجر خارجی هم که در شهرها کار میکنند سواد دارند، گرچه زنانشان اگر در ايران به دنيا نيامدهاند ممکن است بيسواد باشند.
دوم، انگيزه ادامه تحصيل يا اجبار به ترک تحصيل که افت تحصيلی هم خوانده میشود به بازده اقتصادی و آيندۀ مدرسهرفتن بر میگردد. نوجوان وقتی نياز به تأمين معاش داشته باشد و ببيند ادامه مدرسهرفتن به معنی شغل بهتر و درآمد بيشتر نيست، حداکثر در پايان دوره ابتدايی مدرسه را رها میکند زيرا کلاسهای بيشتر و بالاتر در شغل آتیاش تأثيری ندارد و فقط اتلاف وقت است. به لولهکش يا کارگر جوراببافی به اين دليل که دوره دبيرستان را تمام کرده است مزد بيشتری نمیدهند.
سوم، عادت به مطالعه مربوط است به اين انگيزه که فرد لازم ببيند درکی نظری و تعقلی از جهان و جامعه داشته باشد و اين درک را بالا ببرد. وقتی بهاصطلاح اطلاعات خردهريزی که فرد به طور شفاهی و رايگان از پيرامونش دريافت میکند برای توضيح امور کافی به نظر برسد، ضرورتی ندارد سراغ نوشته برود و برای آن پول بدهد. قضیه بازار کتاب معمای ديگری است که من هم از آن سر در نمیآورم زيرا اطلاعات اساسی و واقعی در مورد جنبه اقتصادیاش، مثل ساير جنبههای اين مملکت، مفقود است و همه فقط مینالند و همديگر را نصيحت میکنند. درهرحال، کتاب و مطبوعات به دبيرستان و دانشگاهرفتهها مربوط میشود و از حيطه بحث نوسوادها و برنامه سوادآموزی بيرون است.
اگر منظور اين است که چرا سواد به رفتار باسوادانه منجر نشده، بايد گفت سواد هم مهارتی است مثل راندن اتومبيل. وقتی میبينيم مردم ايران وحشيانه رانندگی میکنند، مشکل را بايد در طرز فکر و شخصيت آشفته آنها و در نداشتن مربی و سرمشق برای جامعه جستجو کرد، نه در اين که آيا روش استفاده صحيح از کلاچ و ترمز را بلدند يا نه. در ايران هم با تستهای بينالمللی استاندارد گواهينامه میدهند؛ طرز رانندگی ايرانی ارتباط چندانی به سواد و تحصيلات و طبقه اجتماعی و جنسيت ندارد و همه شبيه هم هستند.
وقتی اقليتی به جمعيت شهرنشين باسوادتر از خودش غلبه میکند و سرشاخههای جامعه را میزند، اهداف و شيوههای سوادآموزی را نبايد مقصر دانست. اين موقعيتی است اجتماعی، نه موضوعی صرفاً فنی.
در دهههای گذشته و همين امروز هم گهگاه خط فارسی و شيوه نگارش زبان ما دشوار و يکی از موانع سواداموزی و گسترش اين توانايی معرفی شده است؟ به عنوان کسی که سالها مسائل آموزشی کشور را از نزديک دنبال کرده است اين نظر را تا چه حد درست میبينيد؟
خط عربیـ فارسی از نظر آوانگاری بسيار نارساست زيرا حروف صدادار را نشان نمیدهد و روزگاری حتی نقطه هم نداشت، و از نظر تصويری بسيار زشت است زيرا ميان دو خط حامل اصلی قابل محاط شدن نيست. در متون چاپی برای رفع عيب بزرگ اخير حروفی هرچه کوچکتر به کار میبرند تا صفحه کمتر سفيد بزند، و نتيجه را در ستونهای مورچهآسای مطبوعات ايران میبينيم . البته عاشقان خوشنويسی برای پرنده و گل و بوته کشيدن با اين خط غش میکنند، اما اين بيشتر بازی و سرگرمی است تا کار جدی.
از نظر سوادآموزی، اگر منظور کلاس اکابر باشد، نياز سوادآموزان بزرگسال محدود است و در خواندن و نوشتن چند صد کلمه اساسی به مشکلی جدی بر نمیخورند. اگر منظور خردسالان باشد، بچه ششهفت ساله خط ميخی و علايم هيروگليف و چينی و ژاپنی را هم مثل برق ياد میگيرد.
اما اين که دانشآموز خردسال ايرانی آيا با خط ديگری، مثلاً حروف لاتين، نوشتن را بهتر ياد میگيرد، بايد در مطالعهای فنی و عاری از سياسیکاری و پيشداوری سنجيد. مثلاً چندين نسل از بچههای تاجيکستان و ترکيه زبان مادریشان را با حروف روسی يا لاتين نوشتهاند. زمانی که اوضاع مساعد شود میتوان با دقت مقايسه کرد نسبت به بچههای ايرانی در موقعيت بهتری بودهاند يا نه.
خط فارسی، علاوه بر ملاحظات زيباشناسی که اشاره شد، آنجا مسئله میشود که متن پيچيده ادبی را تا نشنيده باشيم نمیتوان اطمينان داشت مثلاً «بود» و «کون و مکان» را بايد چطور تلفظ کرد. وقتی طعنه میزنند کسی غزل حافظ را نتوانسته از رو بخواند، در واقع يعنی آن شعر را فرد مورد بحث پيشتر نشنيده بوده تا کتاب را به دست بگيرد و آنچه را از حفظ بوده تکرار کند، وگرنه خواندن اين خط پردردسر برای همه مشکل است.
با رواج سريع نامهنگاری اينترنتی، نوشتن فارسی به خط لاتين (پينگليش يا فارگليش) فراگير میشود و نسل نوجوان کامپيوترباز فارسیزبان وقتی به عرصه برسد لابد مسئله را در قالب عادت و درک و سليقه خودش خواهد ريخت. بايد توجه داشت که اول، خط لاتين هم بینقص نيست. دوم، در آن خط هم، مثل فارسی، کلمات را نمیخوانيم؛ ابتدا و انتهای آنها را میبينيم و بقیه حروف را از کلیـّت معنی جمله حدس میزنيم. حتی ايرانيان ِ طرفدار جانشينی خط لاتين ظاهراً ترجيح میدهند مطالب طولانی را به انگليسی يا فرانسه يا آلمانی دستوپا شکسته بخوانند تا به فارسی با خط لاتين، چون در حالت اخير بايد کلمات را تکتک هجی کرد و خواند، که کاری است خستهکننده. اين البته به تمرين و عادت بر میگردد و به گمان من سليقه ايرانيان پيشرو بعدها جور ديگری خواهد شد که امروز برای ما قابل پيشبينی نيست. شايد در کنار خط سنتی، نوعی خط مدرن هم پيدا شود.
شخصاً سالهاست از ور رفتن با اين خط و رسمالخطهای پيشنهادی برای آن، که به چند دوجين رسيده، چنان نااميد و کسل شدهام که يک دانه رأی خودم را به اهل نظر و به مبتکران نسل جديد واگذار میکنم.
گفته میشود که فرهنگ شفاهی در ايران سنتی ديرينه دارد و سوادآموزی عمومی هم قبل از آن که جنبههای کاربردی گستردهای پيدا کند و با رواج کتاب و روزنامه و ساير مکتوبات در زندگی مردم تکميل شود، با رسانههايی مانند راديو و تلويزيون مواجه شده و فرهنگ شفاهی بازتوليد شده است. چنين نظری تا چه حد واقعی و عينی است؟
در ميان مردمی که قرنها دنبال علم جفر رفتهاند و پی اسرار ازل و سرّ وجود و اين جور چيزها میگشتهاند فرهنگ شفاهی البته جايی به مراتب مهمتر از نزد مردمانی دارد که معلومات تجربیشان را در کتاب مینويسند و مستقيماً قابل انتقال به همگان میدانند. اهميت فرهنگ شفاهی محدود به مردم ايران نيست اما گرفتاری مردم ايران اين است که بين سطرهای متن مکتوب هم دنبال اسرار میگردند چون به تقيه و خفيات معتاد شدهاند.
علاوه بر اين، اختلاف نظر ميان خردهفرهنگهای دينی و ملی چنان عميق است که بعد از خواندن دهها کتاب، مثلاً درباره مشروطيت يا ۲۸ مرداد، باز هم ناگفتههايی هست که بايد از افراد شنيد. موضوع فقط اين نيست که عامه مردم تاريخ سی سال گذشته کشورشان را در تلويزيون میبينند؛ اين است که روايت بديل اين تاريخ هنوز نوشته نشده و خواص هم آن را سينهبهسينه و کامپيوتربهکامپيوتر منتقل میکنند.
در جاهای ديگر هم مردم نه تنها تلويزيون و شو دوست دارند، بلکه برخی اختلافات ديرين بين خودشان را بنا به ملاحظات اجتماعی روی کاغذ نمیآورند و بايد از زبان افراد شنيد. اما نسبت ملاط شفاهی در ايران خيلی بالاست.
نقش رسانههای جديد مانند کامپيوتر، اينترنت و به خصوص تلفن همراه در کاربرد فعالتر و گستردهتر سواد در ايران تا چه حد است؟ به عبارت ديگر آيا ميلنويسی، چت، وبلاگنويسی و به ويژه اس ام اسنويسی به لحاظ کمی و کيفی در حدی هست که بتوان آن را گسترش استفاده کاربردی مردم از سواد خويش تلقی کرد؟
هفتاد سال پيش مدرک شش ابتدايی برای استخدام در دستگاه دولت کفايت میکرد. در دهه چهل پديده ديپلمه بيکار پيدا شد اما مدرک دانشگاه تا سال ۵۷ همچنان متضمن استخدام فوری و مادامالعمر بود. امروز پزشک بيکار در جامعه ايران مسئله شده. بازار تحصيلات و سواد هم گرفتار تورم است. برای مثال، بسياری از جوانان امروز ايران از بسياری دبيران زبان انگليسی نسل پيش بيشتر بلدند اما جامعه کلاً از نظر تعداد کافی انگليسیدان ماهر در مضيقه است زيرا در بازار رقابت با اين همه ملتی که برای تسلط به زبانهای خارجی تلاش میکنند، ايران درجا میزند. در ميان مقامهای دولت کمتر کسی قادر است در سطح عربها و پاکستانیها و افغانها منظورش را روشن به زبانی ديگر بيان کند. قدر مطلق سواد هم مثل قدر مطلق پول است. شما پنجاه سال پيش هزار تومان داشتيد و حالا ده هزار تومان داريد. اما ديگران چقدر دارند؟
مقامهای حکومت، همراه با ماشين و خانه، دکترا هم میگيرند اما سواد فقط پته نيست، بلکه يعنی فرد بفهمد چه چيزهايی را نمیداند و جوابش را کجا و چطور پيدا کند. نسل جديد ايران خوشبختانه اهميت آن ابزار نوين را درک میکند. و میبينيم چه نبردی برای محدودکردن اينترنت جريان دارد و چه پولها خرج میشود تا آن را در قوطی کنند.