1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

«تو نیلی چشات خیسه، آدم می‌ترسه بنویسه»

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

شاهرخ، خواننده، در گفت و گو با « رو در رو» از حال هوای این روزهایش صحبت کرد و البته داستان ترانه‌های مرغوب و لعبت را برایمان تعریف کرد. ترانه «لعبت»، یادتان هست؟ «دل من عاشق چشماته، خوشگلی والله، عجب چشمایی داری والله»

https://p.dw.com/p/P7oA
عکس: Shahin Shahid

«تو نیلی چشات خیسه، آدم می‌ترسه بنویسه، می‌ترسه پاش به دل وا شه، آدم بی‌خود خاطرخواه شه...»

همه‌مان ترانه «مرغوب» را شنیده‌ایم، حتی شاید از این ترانه خاطره‌ هم داشته باشیم. با شاهرخ شاهید، خواننده، گپ زدیم. شاهرخ در گفت و گو با « رو در رو» از حال هوای این روزهایش صحبت کرد. این‌که تصمیم گرفته دوباره بیست ساله شود. از نگرانی‌هایش صحبت کرد. این‌که نگران سرنوشت جوانان ایرانی‌ست که بعد از حوادث انتخابات سال گذشته ایران به آمریکا مهاجرت کرده‌اند. شاهرخ از خوانندگان جوان ایرانی صحبت کرد. این‌که نسل جدید خوانندگان ایرانی، در فضای سانسور ترانه می‌خوانند. داستان ترانه‌های «مرغوب» و «لعبت» را برایمان تعریف کرد. ترانه «لعبت»، یادتان هست؟

«دل من عاشق چشماته، خوشگلی والله، عجب چشمایی داری والله، تو با اون برق چشات لرزوندی دل ما را، لعبتی هزار ماشاالا...»

«رو در رو»: آقای شاهرخ، بدون مقدمه، برویم سراغ موسیقی و ترانه. لطفا برای مخاطبان «رو در رو» بگویید که بین همه‏ی ترانه‏هایی که تا حالا کار کرده‏اید، کدام را بیش از همه دوست دارید و چرا؟

شاهرخ شاهید: فکر می‏کنم کسانی که کار هنری انجام می‏دهند، حالا نقاش، مجسمه‏ساز و یا مانند من ترانه‏خوان هستند، دقیقاً مانند مادری هستند که باردار شده و می‏داند چه مراحلی را باید بگذراند تا این بچه به‏دنیا بیاید.
در مورد ترانه هم همان حالت را دارد که این بچه را ما به‏دنیا می‏آوریم. یعنی از دقیقه‏ای که کلام روی کاغذ را نگاه می‏کنیم و شروع به درست کردن ملودی می‌کنیم تا دقیقه‏ای که تمام می‌شود، آن‏‏قدر به آن علاقه داریم که فکر می‏کنیم از این بهتر دیگر وجود ندارد.

نمی‏توانم بگویم کدام ترانه، اما مثلا در بین همه بچه‌هایی که یک مادر دارد، یک یا دوتای آن‏ها خیلی نمونه‏اند و در خیلی چیزها جلو هستند. ترانه هم همین‏طور است، به میان مردم می‏آید و بنا به حال و روزگار مردم، عده‏ای به آن علاقه‏مند می‏شوند و با آن زندگی می‏کنند. حال بستگی دارد که آیا این ترانه تمثیلی است و مثلا تمثیلی از دریا و جنگل و کوه ارائه می‏دهد و یا از عشق و یا ناکامی در عشق صحبت می‏کند.

چند آهنگ از شما، حالا به دلیل شرایط روزگار، ملودی، ترانه و یا به هر دلیل دیگری به اصطلاح خیلی گل کردند. درباره‏ی آن‏ها با هم صحبت کنیم. اول از همه ترانه‏ی "مرغوب". ممکن است داستان ساخته شدن این ترانه را تعریف کنید؟

کلام این آهنگ از دوست عزیز من، مسعود امینی است. کلام شکسته‏ی کوچه و خیابانی یا بهتر بگویم، همان زبان قهوه‏خانه‏ی صد سال پیش است.

یادم هست که شبی مسعود این کلام را به من داد، یعنی من آن را برداشتم و گفتم که می‏خواهم روی آن کار کنم. پشت فرمان و در حال رفتن به سمت منزل بودم که ملودی ترانه به ذهن‏ام رسید. می‏ترسیدم از یادم برود یا مسئله‏ای پیش بیاید. به همین دلیل، بلافاصله به خودم تلفن کردم و ترجیع‏بند ملودی را که به ذهن‏ام رسیده بود، روی پیام‏گیر ماشین خودم ضبط کردم که تا به خانه می‏رسم از یادم نرود.

Flash-Galerie Shahin Shahid
عکس: Shahin Shahid

همان شب کارم را ادامه دادم و حداکثر یک هفته بیشتر طول نکشید که ملودی آن را تمام کردم. چارچوب ساختمان موسیقی‏ را که در نظر داشتم، به پایان رساندم. چند هفته‏ای کار کردم، مرا راضی نکرد. تا این‏که به شوبرت آواکیان زنگ زدم. او هم از هنرمندان بسیار خوب ما و نوازنده، تنظیم‏کننده و آهنگ‏ساز بسیار خوبی است. شوبرت که او هم از دوستان بسیار نزدیک من است بلافاصله به استودیوی من آمد و ملودی‏ها را گرفت. با حال و هوای من جلو رفت و موسیقی را روی ریتمی که از قبل گذاشته بودیم پیاده کرد که شد "مرغوب".

و اما ترانه «لعبت»، ممکن است در مورد این ترانه هم توضیح بدهید؟

در ارتباط با ترانه "لعبت"؛ من به منزل دوست عزیزی در سن‏خوزه که بسیار دوست‏اش دارم دعوت شده بودم. آن‏جا فیلمی را با هم نگاه می‏کردیم که اصلاً نمی‏دانم چه فیلمی بود. اما در این فیلم، قسمتی از صحرا نشان داده می‏شد. قسمت اول و شروع لعبت که سازی است که معلوم هم نیست چه صدایی دارد و می‏تواند ترکیبی از تار، قانون و عود باشد، همان‏جا در ذهن من نقش بست و روی ضبط‏صوت کوچکی که همیشه در سفرهایم همراه دارم، ضبط کردم.

در ارتباط با لعبت، هرچه دنبال کردم که احتمالاً چیز دیگری بشنوم، چیزی به ذهن‏ام نیامد. یاد ترانه‏های بوشهری یا بستکی خودمان افتادم. آهنگ لعبت این‏طوری در ذهن من جای گرفت و احساس کردم ترکیبی از موسیقی بستکی و جنوبی خودمان است. این ترکیب را ادامه دادم و به همای میرافشار نازنین زنگ زدم. خودم روی ملودی "معری" گفته بودم. ایشان این معر را برداشت و چون استاد این کار است، روی اندازه‏های من کلام گذاشت. از کاظم عالمی، دوست خوب‏ هنرمندمان هم خواستم روی آن کار کند و خیلی هم برای‏اش زحمت کشیدیم تا آن شیرینی، نمک و به قول معروف حض بصر را داشته باشد.

از حال و هوای این روزهایتان برای‏مان بگویید؟ این روزها مشغول چه کاری هستید؟

از ابتدای امسال من به بیست سالگی‌ام‏ برگشتم. همه‏ی سیستم خودم را تبدیل کردم به همان آدم بیست ساله‏ای که شروع کرد. حرکات‏ام، ورزش‏ام، حال و هوای خودم را، همه چیزم را برگرداندم به بیست سالگی. اگر من می‌گویم بیست ساله هستم، شاید عده‏ای فکر کنند، شوخی می‏کنم. ولی اگر یک جوان بیست ساله از من بپرسد که آیا می‏توانم با او چند مایل بدوم و یا فلان ورزش را انجام بدهم، پاسخ من این است که من دقیقاً همین الان دارم این‏کار را انجام می‏دهم. به‏هرحال من باید برگردم و آن‏جا بایستم. چون به اندازه‏ی کافی پیام‏های خودم را داده‏ام و در هر آلبوم‏ام یک یا دو کار معترض هم داشته‏ام که فکر می‏کردم برای اجتماع و ملت ما لازم بوده است. حدود بیست و یک آهنگ آماده شده دارم که هر دو ماه یک‌بار، یکی‌شان را منتشر خواهم کرد. این کارها با کارهای قبلی‌ام متفاوت است. بیشتر درباره بچه‌های اینجاست. حس من این است که در آینده اتفاقات بدی برای بچه‏های این‌طرف می‏افتد. این دیدی است که من بر اساس تجربه‏ی سی وهفت سال زندگی در آمریکا دارم. الان بچه‏های ما همین‏طور دارند از ایران می‏آیند و در این‏جا سرگشته و گمراه می‏مانند و آینده‏ی بدی در انتظارشان است. من این‌طور حس کردم. من هفته‌ای چهار شب در کلوپ‌ها و کنسرت‌ها برنامه اجرا می‌کنم و با این جوان‌ها از نزدیک برخورد دارم.

حالا دارم برای جوان‏هایی که مانند برگ خزان، آشیانه و کاشانه و مادر و پدر را ول کرده‏اند و آمده‏اند اینجا با ماهی سیصد و پنجاه دلار زندگی می‏کنند، مقداری زحمت می‏کشم. این بچه‏ها دل‏شان خوش است که آمریکا به آن‏ها کمک می‏کند ولی نمی‏دانند آمریکا تا آن قطره‏ی آخر و ده برابرش را از آن‏ها می‏کشد. این بچه‏ها این‏جا حیف می‏شوند. حالا من می‌خواهم خودم را در اختیار بچه‏های خارج از کشور بگذارم.

امروز که به خوانندگان جوان ایرانی نگاه می‌کنید و کارهای آن‌ها را گوش می‌دهید، فکر می‌کنید مضمون ترانه‌ها نسبت به گذشته چه فرقی کرده است؟ مثلا اکثر ترانه‌های خود شما، ترانه‌هایی شاد و عاشقانه است، البته همیشه بین کارهایتان ترانه‌های به‌اصطلاح سیاسی هم خوانده‌اید. فکر می‌کنید امروز خوانندگان ایرانی مسئله‌شان چی هست؟ در فضای سانسور بیشتر از چه چیزهایی می‌خوانند؟ به هر حال اتفاقات اجتماعی روی کار یک هنرمند تاثیر می‌گذارد.

در ایران به جوانان زور و فشار آوردند، ولی هر چه‌قدر که تلاش کردند نتوانستند جوانان را کنترل کنند. درود به شرف‌شان، چون جوانان به هرحال آن‌چه را که در توان دارند، به گوش همگان رساندند. نمی‌‌توان گفت که کی چه کاری انجام می‌دهد ولی موسیقی دریای وسیعی است و هفت نت هم بیشتر ندارد. هر کس که وارد این دریا می‌شود سوار موجی می‌شود و با آن موج می‌رود. چه زمان نسل قبل از ما، چه زمان نسل ما و چه زمان نسل بعد از ما، هر نسل با زمان خودش پیش می‌رود، با دوره خودش پیش می‌رود. ما نمی‌توانیم ایراد بگیریم که این چه کارهایی‌ست که می‌کنند. منتها یک فرقی بین نسل ما و نسل حالا وجود دارد. اگر من توانایی این را داشتم که در ایران، کشور خودم، مدرسه‌ای باز کنم، اگر قرار بود بچه‌ها مثلا هفته‌ای پنجاه ساعت سر کلاس باشند، حتما می‌گفتم که چهل و پنج ساعت آن را تاریخ بخوانند. فقط تاریخ بخوانند.

حسین کرمانی
تحریریه: بهمن مهرداد