1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

«زبان» و «شعر» موضوعهاى اصلى شعر مدرن

۱۳۸۳ دی ۷, دوشنبه

يكى از ارمغانهاى مدرنيته براى شعر، از جمله اين بوده كه شعر خود موضوع و برابرايستاى خود شده است.

https://p.dw.com/p/A6I3

يعنى اگر تا پيش از دوران مدرن، شعر پديده‌اى بوده است كه به موضوعات ديگرى غير از خود مى‌پرداخته، وجود خود را بديهى مى‌پنداشته، در پرسش از پى خود لزومى نمى‌ديده، و كمتر خود را موضوع كار خويش قرار مى‌داده، پس از ظهور شعر مدرن، و بويژه پس از جنگ دوم جهانى، شعر با شدت بيشترى، ترديد نسبت به خود را آغاز كرده است. و ترديد در هر چيز، خود را در تامل در آن امر نشان مى‌دهد. پس اكنون بيش از هر زمان ديگرى در تاريخ ادبيات، زبان و شعر به يكى از موضوعات اصلى شعر بدل شده‌اند.

اين جمله لودويگ ويتگنشتاين فيلسوف بزرگ اتريشى كه «مرزهاى جهان من، مرزهاى زبان من‌اند»، آينه‌اى مى‌تواند باشد براى انعكاس تاملات شاعران كه اينك در جستجوى مرزهاى جهان خود از طريق مرزهاى زبان خويشند. يعنى شاعر امروز دريافته است كه انديشه او، احساسات او، و نگرش او به جهان، خارج از زبانش قابل تصور نيستند.

براى نمونه شعرى را از فليكس پولاك شاعر اتريشى‌الاصل مى‌شنويم با عنوان «درباره شعر» تا ببينيم اين شاعر كه تنها به زبان انگليسى نوشته و در مهاجرت آمريكا مى‌زيسته، چگونه به موضوع كار خود مى‌نگريسته است:

شعر رؤيايى‌ست در كتابتِ معكوس، نقاب‌دار

همچون دروغ، آنچنان دقيقْ تحريف‌شدهْ استعاري

كه حقيقت را آشكار مى‌كند. هيچ‌چيز پوچ‌تر از

واقعيت، هيچ‌چيز بى‌حكمت‌تر از

دانستنِ فى‌نفسه نيست: فقط

دست يك ساحر مى‌تواند سراب جهان را

در برابر چشمها جادو كند، فقط رؤياها

راز زمان را معنا مى‌كنند

در پسِ

زرّ و زرّ‌ِ واضحِ ساعت.

گويا نگاه فليكس پولاك كه در سال ۱۹۰۹ در وين زاده شد و در سال ۱۹۸۷ در آمريكا درگذشت، تعريف شعر را به نظر دشوارتر هم كرده است، اما در اين شعر يك چيز خود را به روشنى مى‌نماياند و آن، ترديد و تامل شاعر در بيان حقيقت با زبان شعر است، و نيز همهنگام تاكيد او بر قدرت رويا همچون تنها راه ممكن براى رسيدن به راز هستي.

گرچه ممكن است متناقض به نظر برسد، اما شاعرى ديگر مانند وياچسلاو كوپريانوف روس، متولد سال ۱۹۳۹، كه مدتها در وطنش كارگر ساختمان بوده، در تعريف شعر با زبان شعر، در شعرى با عنوان «شعر»، موضوع كار خويش، شعر را، هم طبيعى مى‌خواند، هم مصنوعى، هم تصادفى و هم قانونمند.

شعر–

طبيعي

مثل در خانه پنجره‌اي

مصنوعي

مثل در پنجرهْ شيشه‌ها

تصادفي

مثل در برابر پنجره جهان

قانونمند

مثل علم

كه پديد مى‌آيد

وقتى كه تعليم‌ِ طلوع و

دانش غروب

پيوند مى‌يابند

اگر هر شاعر فرضى ديگرى را تصور كنيم كه بخواهد شعر را با زبان ويژه خود تعريف كند، قطعا به آن به‌گونه‌اى ديگر، با مرزهاى زبانى خودش خواهد نگريست.

بهنام باوندپور