1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

مایستر اکهارت و عرفان وحدت وجودی ِ آلمانی

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

مظهر عرفان آلمانی در سده‌های میانه مایستر اکهارت است. ۷۵۰ سال از زمان تولد او می‌گذرد. عرفان او وحدت وجودی است. او جهان را یگانه می‌بیند و فرقی ذاتی میان آفریننده و آفریده نمی‌گذارد. کلیسا او را به کفرگویی متهم کرد.

https://p.dw.com/p/LTTx
کلیسایی در شهر ارفورت (شرق آلمان) که مایستر اکهارت در آن وعظ می‌کرده است
کلیسایی در شهر ارفورت (شرق آلمان) که مایستر اکهارت در آن وعظ می‌کرده استعکس: picture-alliance / ZB
«من به تازگی در این باره اندیشیده‌ام که آیا می‌خواهم از خدا چیزی را قبول یا تمنا کنم. در این مورد مایلم بسیار تأمل ورزم، زیرا آنجایی که من کسی هستم که از خدا چیزی را دریافت می‌کند، فروترو پست‌تر از او ایستاده‌ام، همچون یک خدمتگزار یا بنده؛ و او خود با عطایش همچون یک سرور است. در زندگی جاودان نبایستی چنین [رابطه‌ای میان ما] باشد.»

این تصور برابری و هم‌گوهری با خدا و کوشش برای درکی از مراتب هستی که برگرفته از اختلاف در مراتب جامعه‌ی انسانی نباشد، در سده‌های میانه در اروپا با واکنشی از طر ف کلیسا مواجه می‌شد که شبیه آن را در قلمرو سلطه‌ی اسلام از تکفیر منصور حلاج به خاطر گفتن "انا الحق" می‌شناسیم.

جمله‌هایی به انتخاب کلیسا

گوینده‌ی سخن بالا مایستر اکهارت (Meister Eckhart) است. این سخنان جزو آن ۱۳۲۹ جمله‌ای است که کلیسا از میان نوشته‌های او یا منسوب به او بیرون کشید و وی را بر پایه‌ی آنها متهم به کفرگویی کرد.

برخی از گزیده‌هایی که کلیسا برای محکوم کردن مایستر اکهارت فراهم کرده، این‌هایند:

«اگر کسی با ناسزای خودش کفرگویی کند، خدا را با این گناهش ستوده است. هر چه او بیشتر دشنام دهد و گناهان عظیم‌تری را مرتکب شود، پرتوان‌تر خدا را ستایش کرده است. حتا آن کسی که کفر می‌گوید، حمد خدا را می‌گوید.»

«هر کس این یا آن را تمنا کند، خواهان شر است به شکلی شرورانه، زیرا با این کارش خواهان نفی خیر و نفی خداست. و او خواهان آن است که خدا او را اجابت نکند.»

«انسان‌هایی که از پی هیچ چیزی نیستند، نه از پی کسب افتخار، نه از پی بهره‌وری، نه از پی آنکه در درون از خود بگذرند؛ آنانی که به دنبال تقدس هم نیستند، پاداشی هم نمی‌خواهند، به سعادت اخروی هم فکر نمی‌کنند، و بر همه‌ی این چیزها چشم می‌پوشند، و از جمله بر نفس خویش − تکریم خدا در وجود این گونه آدمیان است.»

«هر چه خدای پدر به پسر مولودش [عیسی مسیحی] در طبیعت انسانی‌او داده است، به من نیز به تمامی داده است. من از داده‌ها چیزی را استثنا نمی‌کنم، نه یگانگی [با خدا] را نه تقدس را؛ او به من نیز داده است، هر آن چیزی را که به او عطا کرده است.»

«هر چه به سرشت خدایی تعلق دارد، به تمامی به انسان دادگر و خدایی نیز تعلق دارد. به این خاطر است که آن چه چنین انسانی برمی‌انگیزاند، همانند آن چیزی است که خدا برمی‌انگیزاند: او همراه با خدا آسمان و زمین را آفریده است؛ او شاهد کلام جاودان است و خدا نمی‌دانسته که بدون چنین انسانی چه می‌بایست کند.»

«خدا با هر فرق‌گذاری‌ای بیگانه است، چه در مورد ماهیتش، چه با نظر به اشخاص. اثبات: ذات او یگانه است، و هر شخصی یگانه است و همانا این یگانه است که [آن] ذات است.»

زندگی استاد

اکهارت اهل هخ‌هایم (Eckkart von Hochheim) مشهور به مایستر اکهارت در سال ۱۲۶۰ در ناحیه‌ای در جوار شهر گوتا، که اینک در شرق آلمان جزو ایالت تورینگن است، متولد شده و در آوریل ۱۳۲۹ در جایی نامعلوم – شاید در آوینیو در جنوب فرانسه‌ی امروزین یا در کلن − درگذشته است. او را مایستر(Meister) می‌گویند، چون دارای درجه‌ی مگیستر (Magister) در الاهیات از دانشگاه پاریس بوده است. "مگیستر" در لاتین، که به آلمانی "مایستر" خوانده می‌شود، به معنای استاد است.

اکهارت در صومعه‌ای متعلق به فرقه‌ی دومینیکن آموزش ابتدایی عصر خود را گرفته و سپس در شهرهای مختلف به تحصیلات خود ادامه داده است. محتملا سالهایی را در کلن اقامت داشته و با آلبرت کبیر (Albertus Magnus)، که از فیلسوفان مهم قرون وسطاست، نشست و برخاست داشته است. او در پاریس نیز درس خوانده و از آنجا خود به کار تدریس پرداخته است.

مایستر اکهارت، در خدمت کلیسا، از این شهر به آن شهر رفته است. کار تدریس را بیشتر در کلن انجام داده است. در همین جاست که کلیسا علیه او پرونده می‌سازد. اتهام او کفرگویی است. پنج ساله‌ی آخر عمر استاد به مرارت می‌گذرد، از این دادگاه به آن دادگاه، دفاع از خود در برابر این و آن مقام کلیسایی.

او پیش از آنکه کلیسا حکم نهایی خود را در مورد او صادر کند، درمی‌گذرد. محل دفن او مشخص نیست.

آثار او به لاتین و آلمانی هستند. آثار آلمانی عمدتا خطابه‌های او هستند که معلوم نیست شکل مکتوب آنها به قلم خود اوست یا شاگردان و شنوندگانش. این آثار به آلمانی جدید ترجمه شده‌اند و از محبوبیت ویژه‌ای برخوردارند.

سانسور کلیسایی باعث شد که آثار او انتشار وسیع پیدا نکنند. حتا به نظر می‌رسد که کسی مثل مارتین لوتر او را نمی‌شناخته است. در قرن‌های هجدهم و نوزدهم است که علاقه به مایستر اکهارت بالا می‌گیرد و کوشش‌هایی برای جمع‌آوری مجموعه‌ی آثار او آغاز می‌شود. مجموعه‌ی آثار مایستر اکهارت سرانجام در قرن بیستم چاپ می‌شود.

مایستر اکهارت در تاریخ فلسفه

در قرن بیستم، اکهارت‌شناسان جایگاهی برای استاد در نظر می‌گیرند که فراتر از فیلسوف و عارفی است که درخشش مربوط به زمانه‌ی خودش است. به مایستر اکهارت به عنوان یک پیشگام فلسفه‌ی عصر جدید می‌نگرند.

مورخان فلسفه معمولاً آغازگاه فلسفه‌ی عصر جدید را "تأملات" رنه دکارت می‌دانند. اهمیت "تأملات" دکارت در این است که در آن ذهن انسانی، به عنوان مبدا و بنیاد در نظر گرفته شده و شناخت یقینی بر روی آگاهی یقینی ذهن از هستی خود بنا شده است. این رویکرد به ذهنیت، در جمله‌ی مشهور «می‌اندیشم، پس هستم" تبلور یافته است.

در قرن بیستم، پژوهش‌هایی که در مورد آغازگاه فلسفه‌ی عصر جدید انجام شد، نشان داد که آن گسستی که در تاریخ‌‌نویسی فلسفه به شیوه‌ی رایج در قرن نوزدهم میان فلسفه‌ی سده‌های میانه و فلسفه‌ی عصر جدید در نظر می‌گرفته‌اند، درست نیست. در سده‌های میانه نیز می‌توان عناصری از فلسفه‌ی ذهنیت (Subjectivity) را دید، از جمله در نزد مایستر اکهارت.

در گزاره‌ی دکارتی "می‌اندیشم، پس هستم"، اندیشه بر هستی مقدم شده است. مایستر اکهارت درباره‌ی خدا چنین تقدمی را در بعدی هستی‌شناسانه در نظر می‌گیرد. خدا هست، چون معرفت دارد. خدا، اندیشه است. آفرینش جهان با برون‌رفت خدا از خود صورت می‌گیرد. این ایده یادآور مفهوم فیض در نزد ابن‌سیناست. آفرینش، از دید این‌سینا به سرریزشدن می‌ماند.

خدای مایستر اکهارت بی‌نهایتی تعین‌ناپذیر است. او بی‌مرز است، پس با جهان هم مرزی ندارد. او با انسان برابر است، از این رو اگر بگوییم برتر است، او را چون ارباب در نظر گرفته‌ایم که انکار بی‌نیازی و بی‌مرزی اوست. الاهیات مایستر اکهارت الاهیاتی منفی است، چون در آن نمی‌توان گفت خدا چیست؛ آنچه مسلم است آنی است که به بیانی منفی درباره‌ی خدا می‌گوییم. می‌دانیم چه نیست، اما نمی‌دانیم چیست.

ولی این الاهیات منفی احکام مثبتی نیز دارد: خدا معرفت است و خدا هستی است. منفیت الاهیات اکهارت در مخالفتش با تقلیل هستی خدا به یک هستنده‌ی مشخص است. خدا هست، اما نمی‌توانیم بگوییم خدا این یا آن است.

"عرفان آلمانی"

اکهارت وحدت وجودی می‌اندیشد، به این معنا که خدا و وجود جهان را با هم یگانه می‌بیند. آنچه از خدا برون تراویده نیز از نظر استاد خدایی است.

اکهارت به عنوان فیلسوف، این اندیشه‌ها را بیان می‌کند. آنجایی که خدا را چون "شخص" در نظر می‌گیرد و با او رابطه برقرار می‌کند، به عرفان می‌گراید. جذب متقابلی که او میان خدا و انسان می‌بیند، چیزی نیست که در ظرف رابطه‌ای بگنجد که کلیسا برای رابطه‌ی انسان و خدا در نظر می‌گیرد: رابطه‌ای همچون ارباب و بنده.

در مسیحیت از ابتدا گرایش عرفانی قوی بوده است، گرایشی درآمیخته با سنت باطنی، که در زادگاه مسیحیت ریشه‌دار بوده است. حتا در نزد توماس آکوینی، که یک متأله کلیسایی است، گرایش عرفانی مشهود است.

کانون عرفان قرن چهاردهم و پانزدهم مسیحیت اروپایی، آلمان است. مظهر "عرفان آلمانی" مایستر اکهارت است.

سرچشمه‌ی "عرفان آلمانی"

روی جلد کتاب کورت فلاش در مورد مایستر اکهارت
روی جلد کتاب کورت فلاش در مورد مایستر اکهارتعکس: C.H. Beck

این عرفان از کجا آمده است؟ اصولا درست است که مایستر اکهارت به عنوان عارف شهرت یافته است؟

کورت فلاش (Kurt Flasch)، متخصص نامدار فلسفه‌ی قرون وسطا، در چند نوشته‌ی پراهیمت کوشش کرده است که نشان دهد، صفت‌هایی چون "عارف" و "آلمانی" ای بسا تصویری غلط از مایستر اکهارت به دست می‌دهند. اکهارت، فیلسوفی است که با مفاهیم ارسطویی کار می‌کند و ایده‌های اصلی فلسفی‌اش را از سنتی گرفته که در اروپا با ترجمه‌ی آثار فیلسوفان مسلمان به لاتین، بویژه آثار ابن‌رشد، پا گرفته است.

کورت فلاش مجموعه‌ی پژوهش‌هایش درباره‌ی مایستر اکهارت را در کتابی عرضه کرده که این مشخصات را دارد:

Kurt Flasch: Meister Eckhart. Die Geburt der „Deutschen Mystik" aus dem Geist der arabischen Philosophie. C. H. Beck, München 2006.

ترجمه‌ی عنوان کتاب چنین است: «مایستر اکهارت، تولد "عرفان آلمانی" از روح فلسفه‌ی عربی». منظور از «فلسفه‌ی عربی»، فلسفه‌ی اسلامی است.

در کتاب بیشترین اشارات به ابن‌رشد است. به نظر کورت فلاش، اکهارت از طریق آلبرت کبیر و دیتریش (Dietrich von Freiberg) زیر تأثیر اندیشه‌های ابن‌رشد بوده است.

نویسنده: رضا نیکجو

تحریریه: فرید وحیدی