1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

مرورى بر فيلمهاى كرك داگلاس، هنرپيشه معروف هاليوود

۱۳۸۵ آذر ۱۸, شنبه

كرك داگلاس يكى از بازيگران پرسابقه هاليوود در روز نهم دسامبر نودمين سالگرد تولدش را جشن می‌گيرد. او در عرض هفت سال، سه بار نامزد دريافت جايزه اسكار شد، اما هر بار دست خالى صحنه را ترك كرد، تا اينكه در سال ۱۹۹۶ در سن هشتاد سالگى، جايزه اسكار را براى يك عمر فعاليت هنريش دريافت كرد. عبدى كلانترى منتقد فيلم و ادبيات نگاهى انداخته است بر فيلمهاى موفق اين هنرپيشه قديمى.

https://p.dw.com/p/A68g
كرك داگلاس
كرك داگلاسعکس: dpa

اولين بار که توجه من به بازى کرک داگلاس جلب شد وقتى بود که در کودکی دو فيلم معروف وسترن را از او ديدم. هردوى اين وسترن‌ها را جان استرجس ساخته بود. يکى «جدال در اوکى کورال» بود و دومى «آخرين قطار گان هيل». يادم مى‌آيد که حتا در يکى از هفته نامه‌هاى قديمى داستان «آخرين قطار گان هيل» را به صورت داستان دنباله دار هم خوانده بودم و از قصهء مردى به نام «مَت مورگان» که مى خواهد قاتل همسر سرخپوست‌اش را به دادگاه عدالت ببرد بسيار هيجان زده شده بودم.

اين مرد (کرک داگلاس) که کلانتر هم هست مجبور مى شود يک تنه با خاندان قدرت مندى در يک شهر ديگر در بيفتد و با دوست صميمى و قديمى خودش مقابله کند. نکتهء جذاب فيلم حالت قضا و قدرى و تراژيک فيلم بود که انگار همه چيز براساس يک سوء تفاهم اتفاق افتاده بود. پسر آنتونى کوئين به اين دليل به زنى تجاوز مى کند که اين زن سرخپوست است و از نظر او عمل غير متمدنانه اى رخ نداده بود که او خودش را مقصر احساس کند.

او پسر نجيب و خوبى است متعلق به يک خانوادهء صاحب نام. پدر او (آنتونى کوئين) از دوستان قديمى کرک داگلاس است. او از يک سو براى اين دوست اش احترام زيادى قائل است و مى داند که او برحق است و از سوى ديگر نمى تواند شاهد باشد پسرش از دست برود. چون ما او را نه به عنوان آدم منفى بلکه به عنوان يک پدر در فيلم مى بينيم ، صحنهء مقابلهء او با داگلاس در انتهاى فيلم بسيار تلخ است. اما هيجان سراسرى فيلم هم ناشى از موقعيت کرگ داگلاس در يک شهرغريب است که هيچ کس با او همدردى ندارد.

مثل همهء وسترن هاى خوب ، موقعيت جغرافيائى شهرکوچک گان هيل و ارتباطِ محل هاى سالون و هتل و زندان شهر بسيار عالى ساخته شده و کاراکتر داگلاس ، مثل يک پلنگ هشيار داخل يک بيشهء پراز دام که يک اشتباه کوچک به قيمت جان اش تمام مى شود ، بسيار به يادماندنى است. فيلم «آخرين قطار گان هيل» سال ۱۹۵۹ساخته شد.

همان کارگردان، جان ستورجس ، دوسال قبل تر ، فيلم وسترن ديگرى ساخته بود براساس داستان واقعى يک تيراندازى و نبرد معروف ، در جايى به اسم «او کِى کورال». همين واقعه را جان فورد («کلمانتاين عزيزم») هم به فيلم در آورده. برت لانکاستر در نقش «وايات ارپ» کلانتر معروف «داج سيتی» (ايالت کانزاس) بايد با دارو دستهء برادران کلانتون تسويه حساب بکند و از دوست قديمى خودش دکتر هاليدى يا «داک هاليدي» کمک مى گيرد.

کرگ داگلاس نقش دکتر موقر و محترم ولى دائم الخمر و قماربازى را بازى مى کند که ممکن است با سرفه هاى مزمن و بيمارى اش، به جاى کمکِ بيشتر ، باعث دردسرهم بشود. همين ضعف شخصيتى ، توأم با رشادتی که رو به افول گذاشته ، بازى کرگ داگلاس را در نقش داک هاليدى به يادماندنى کرده است. براى داک هاليدى پيروزى در اوکى کورال به معنى احيا شخصيت و تاحدودى بهبود وضع جسمانى و اخلاقى اش است.

در همان سال (۱۹۵۷) کرگ داگلاس نقش اصلى را در فيلم «راههاى افتخار» ساختهء ستانلى کوبريک بازى کرد که يکى از بهترين فيلم هاى جنگى تاريخ سينما است. پيش از اين سالها هم فيلم «شهوت زندگي» (۱۹۵۶) ساخته وينسنت مينلى را داريم که کرگ داگلاس نقش وان گوک و آنتونى کوئين نقش گوگن را در آن بازى مى کنند.

در اين سالها ، فيلم مورد علاقهء من يک وسترن ديگر است به اسم «مرد بى ستاره» (۱۹۵۵) ساختهء کينگ ويدور. در اين فيلم کاراکتر کرگ داگلاس يک حالت نامشخص و خشن بين خوب و بد را دارد که در طول فيلم به يک جور بلوغ و استقلال فکرى مى رسد. در فيلم سياه و سفيد «داستان يک کارآگاه» هم ويليام وايلر بازى محکم و قرصى از کرگ داگلاس مى گيرد.

در سالهاى شصت ميلادى کرگ داگلاس فيلم «اسپارتاکوس» (۱۹۶۰)را براى استانلى کوبريک ، فيلم «فهرست آدريان مسنجر» (۱۹۶۳) را براى جان هيوستون ، «هفت روز در ماه مه» (۱۹۶۴) را براى جان فرانکنهايمر ، فيلم «آيا پاريس مى سوزد؟» (۱۹۶۶)را براى رنه کلمان ، «قهرمانان تلمارک» (۱۹۶۵) را براى آنتونى مان ، فيلم «برادري» (۱۹۶۸)را براى مارتين ريت ، و «سازش» (۱۹۶۹)را براى ايليا کازان بازى کرد. بقيهء فيلم هاى اين دههء او فيلم هاى دست دوم براى کارگردان هاى دست سوم بود.

در مورد «اسپارتاکوس» يادم هست دبيرستان که بوديم اين فيلمِ قديمى ميان بچه هاى سياسى خيلى شهرت و سوکسه داشت ، چون «مبارزهء طبقاتي» را در دوران باستان توصيف مى کرد. فيلم از روى يکى از رمانهاى «هاوارد فاست» رمان نويس آمريکائى ساخته شده بود که همهء کارهاش ، رمانهاى پرفروش و سرگرم کنندهء تاريخى ـ سياسى بود ، خود هاوارد فاست هم زمانى عضويت حزب کمونيست آمريکا را داشت. در اين فيلم و فيلم «وايکينگ ها» مى توانستيد عضلات لخت کرگ داگلاس ، و پاهاى سکسى اش را در دامن کوتاه مردانه، ملاحظه کنيد!

در فيلم «فهرست آدريان مسنجر» ساختهء جان هيوستون بازى کرگ داگلاس تحت الشعاع بازى جورج سى اسکات قرار گرفته: فيلم از آن فيلم هاى جنائى و معمائى تيپ آگاتاکريستى است با مردى که مدام با گريم به طرز مرموزى چهره اش عوض مى شود. فيلم «آيا پاريس مى سوزد؟» آنقدر پر از ستاره هاى معروف فرانسوى و آمريکائى است که کرگ داگلاس در آن گم مى شود.

فيلم «برادري» يک فيلم مافيائى است. از فيلم «سازش» که همان زمان در ايران ديدم چيز زيادى يادم نيست مگر نقد پرويز دوائى که به فيلم به شدت حمله کرده بود. در آن موقع مد بود که از سازشکارى طبقهء متوسط و زندگى پر از «سترس» و بى معنى «مرد آمريکائي» انتقاد بشود و ايليا کازان هم با همين مضمون آن فيلم را از روى رمان خودش ساخت.

به نظر من از آن سالها به بعد ديگر کرگ داگلاس فيلم مهمى بازى نکرد ، يعنى از اوائل دههء هزارو نهصد و هفتاد ميلادى تا الآن. تنها نقشى که از او در اين سالها بياد من مانده نقش مأمور سيا در فيلم «خشم» ساختهء برايان دپالما است: يک فيلم جاسوسى ـ جنائى متافيزيکى که بهترين بازى را در آن جان کاساوِتيس ارائه کرد. اين فيلم را در تهران يک سال قبل از شروع انقلاب نمايش دادند و ما تازه داشتيم با سبک متفاوت برايان دپالما ، ميزانسن هاى دشوار و حرکت هاى پيچيدهء دوربين او آشنا مى شديم. اهميت اين فيلم در داستان و بازيگرى نيست. فقط سبک دپالمائى آن قابل مطالعه است.

کرک داگلاس را نمى توان يک بازيگر دست اول به حساب آورد. بازى او فاقد عمق روانشناسانه است که بتواند نقش هاى متفاوت ترى از آدمهاى خشن را مثلن در نقش هاى رمانتيک (اعم رمانتيک تراژيک يا کميک) بازى کند. او را بايد در رديف «آدم خشن» هاى هاليوود مثل ريچاردويدمارک ، وان هفلين ، برت لانکاستر ، لى ماروين ، يا چارلزبرانسون گذاشت. کسانى که به خاطر نوعى مغناطيسم حيوانى و عصبيتِ چهره و بدن ، تنها در فيلم هاى اکسيون دار جلوه مى کنند. به همين دليل وقتى سن شان بالا مى رود، بازى شان هم افت مى کند.

عبدى كلانترى، منتقد فيلم و ادبيات (نيويورك)