1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

نگاهى به قلمروی ملکوت ساخته ريدرى اسكات

۱۳۸۴ خرداد ۱۱, چهارشنبه

«قلمروی ملکوت» تازه ترين فيلم از «ريدری اسکات» بازسازی شده ی بخش کوچکی از حماسه ی تاريخی جنگهای صليبی ست که رزمندگان مسيحی بنام خدا و باور به اصول اخلاق مسيحيت در برابر مسلمانان و سردار آنها «صلاح الدين ايوبی» صف آرايی کردند. «ريدری اسکات» داستان خود را از يک مراسم خاکسپاری در فرانسه، در سال ۱۱۸۵ ميلادی آغاز کرده است که گروهی از رزمندگان صليبی در حال گذر نعره می کشند که «سرش را از تن جدا بايد کرد».

https://p.dw.com/p/A6AD
عکس: bilderbox

اروپا در اين سالها در ژرفنای فقر و نکبت فروغلتيده است و جنگاوران مسيحی در اروپای واپس مانده تنها يک بخت را برای رهايی از اين نکبت در برابر خود می بينند. قهرمان فيلم جوان آهنگری ست بنام «باليان» که زن و فرزند را از دست داده است و چيزی نمانده تا حتا ايمان خود را نيز از دست بدهد.

در اين روزگار تلخ «گاتفری» که در واقع پدر «باليان» است در زندگی او پديدار می شود و او را راضی می کند تا برای جنگ رخت به سرزمين مقدس بکشد. ماموريت او حفظ صلح در اورشليم است. «باليان» برآن می شود تا در پی پدر به سرزمين مقدس برود با اين اميد که گناهانش بخشوده شوند، زيرا او در لحظات خشم يک کشيش مسيحی را از پای درآورده است. اما، هنگامی که «باليان» به اروشليم می رسد همه ی آن خيالپردازی ها را در پيوند با ماموريت خداوندی از دست می دهد.

وی با گروهی از مسيحيان که خود را نگهبانان معبد می نامند و آتش جنگ را هميشه روشن نگه می دارند برخوردی سخت دارد. هدف آنها اين نيست که دروازه های مسيحيت را به روی پيروان آيين های ديگر بگشايند و آنان را به پذيرش دين فرابخوانند، بلکه چشم به ثروت و دارايی آنها دوخته اند.

کارگردان برای بازسازی حماسه زمان ميان جنگ دوم و جنگ سوم صليبی را برگزيده است. در آن هنگام که شواليه های مسيحی بخش گسترده ای از سرزمين مقدس را زير فرمان خود داشته اند. در اين روزگار در اورشليم يک صلح ناپايدار برقرار بود که تنها با کوشش های «بالوين» پادشاه مسيحی دوام يافته بود. اما، «بالوين» بيمار است و جذام چهره اش را چنان خورده است که مجبور است آنرا زير یک نقاب نقره ای پنهان کند. او در خيالپردازی های خود به قلمرو ملکوت می انديشد.

شهر مقدس را قلمرو ملکوت و يک شهر چند مليتی و چند فرهنگی می خواهد که در آن پيروان هر آيين و هر مذهب بتوانند در آزادی کامل مراسم مذهبی خود را بجای آورند. اما، اکنون با ورود جنگاوران مسيحی همه ی آرزوهای او و خيالپردازی هايش برباد رفته اند.

در کانون فيلم هنوز «باليان» است که شهروندان اورشليم را در دفاع از شهر در برابر سپاه «صلاح الدين» رهبری می کند. او هرکس را که سلاحی در دست دارد به مقام شواليه ارتقاء می دهد و می گويد، در برابر دشمن بی ترس و شجاع و صادق باشند. حقيقت را گرامی بدارند حتا اگر به بهای مرگ آنها تمام شود. بی پناهان را در پناه خود بگيرند و از ناحق بپرهيزند.

با اين گفته ها چنين می نمايد که «باليان» از جنگ مقدس در سرزمين مقدس بسيار فاصله دارد. با اين وجود در ژرفنای رويدادهای خونين اين نمايش هيجان انگيز فروغلتيده است و در ميانه ی توطئه های اورشليم قرون وسطا تبديل به رهبری شده است که بايد در وضعی اسف انگيز از شهر دفاع کند.

«باليان» اندکی پيش از هجوم ۲۰۰ هزار سپاهی مسلمان به شهر محاصره شده به مردان زير فرمانش می گويد که ما با آن مسلمانان و مسيحيانی که در يکصدسال پيش بر سر اين شهر جنگيده اند هيچ پيوندی نداريم. ما، اکنون برای زنده ماندن زنان و کودکان و خانواده های مان می جنگيم.

در اين گفتار باز هيچ نشانه ای از حقانيت جنگ بر سر دين و مذهب ديده نمی شود. شبانه روز جنگ در جريان است. گرد و خاک، فوران خون، عرق بر تن جنگاوران، برق شمشيرها و نيزها در هوا، گلوله های آتش که از منجنيق ها پرتاب می شوند و باروهای شهر را در هم می کوبند همگی چهره ی مرگ را برجسته تر نشان می دهند که دهان گشوده و آدمها را چه مسلمان و يا مسيحی را می بلعد. واقعيت اينکه در اين جنگ نه برنده و نه بازنده ای ست. «باليان» از «صلاح الدين» می پرسد: اورشليم چه ارزشی دارد؟ و صلاح الدين پاسخ می دهد: هيچ.

پرويز حمزوی