1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

وب‌گردی ؛ احمد غلامی و «شرقی‌های» در بند

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

بازداشت هفت روزنامه نگار در طی چند روز اخیر واکنش وبلاگ‌نویسان را در پی داشت. در این میان، چند وبلاگ‌نویس مطالب خود را به احمد غلامی، سردبیر روزنامه شرق اختصاص داده‌اند. در وب‌گردی امروز به بخشی از این مطالب می‌پردازیم.

https://p.dw.com/p/QXNC
عکس: Sharg

ریحانه طباطبایی، خبرنگار روزنامه شرق‌، ششمین عضو این روزنامه است که توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی بازداشت شد. هفته گذشته احمد غلامی سردبیر، فرزانه روستایی دبیر سرویس بین‌الملل، کیوان مهرگان دبیر سرویس سیاسی، امیرهادی انواری از نویسندگان و علی خدابخش سرمایه‌گذار روزنامه شرق بازداشت شدند.

مهران فرجی روزنامه‌نگار حوزه اجتماعی که در روزنامه‌های همشهری، اعتمادملی و کارگزاران فعالیت داشت نیز روز شنبه ۱۱ دسامبر (۲۰ آذر) دستگیر شد.

رضا شکراللهی (خوابگرد)، وبلاگ پاراگراف، وبلاگ «زن روزهای دور»، سجاد صاحبان زند در «ابرک شلوارپوش»، محمد شهسواری و مریم مهتدی در «صفحه‌ی سیزده» مطالبی درباره روزنامه شرق نوشته‌اند.

احمد غلامی روزنامه‌نگار و نویسنده است. وی روزنامه‌نگاری را از سال ۱۳۶۰ با روزنامه اطلاعات آغاز کرد. داستان «فعلا اسم ندارد» از او برگزیده دوره سوم جایزه هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۸۱ شد.

نامه‌های «بدون تمبر» به «آقای غلامی»

مریم مهتدی در وبلاگش درباره احمد غلامی نوشته که وی را نه به خاطر محافظه‌کاری و احتیاط همیشگی‌اش، که به خاطر مهربانی ذاتی‌اش دوست دارد: «به خاطر روحیه‌ی حمایت‌گرش که آن‌قدر قوی است که وقتی پیش‌اش نشستی با مشکل گنده‌ای در بغل، نمی‌گذارد احساس بیچارگی بکنی. احمد غلامی را دوست دارم چون کمتر‌آدمی را مثل او دیده‌ام که آن‌قدر اخلاق‌مدار باشد.»

خوابگرد نیز در یادداشتی خطاب به احمد غلامی به آخرین بار که وی را در «مراسم جایزه‌ی منتقدان مطبوعات» اشاره می‌کند: «چشم‌هایت از حضور محمد قوچانی در مراسم جمع و جورمان برق می‌زد که تازه از زندان بیرون آمده بود و دعوتت را پذیرفته بود و او را ستودیم و برایش دست زدیم و اشک ریختیم.»

وی می‌افزاید: «تو را برده‌اند جایی که دیگر همه‌مان می‌دانیم چه جور جایی ست. حرف چرتی ست اگر بگویم نمی‌دانم «چرا» تو و بهترین همکارانت را برده‌اند و چرت‌تر است اگر بگویم می‌دانم «به چه جرمی» تو و بهترین همکارانت را برده‌اند. بارها می‌گفتی: خانه‌ی ما «ادبیات» است. و یکی دو باری گفتم: ولی جان‌به‌جان‌مان هم بکنند، کرم سیاست توی خون‌مان وول می‌زند. می‌گفتی: خیلی تلاش می‌کنم احتیاط کنم حتا با به جان خریدن انواع تهمت‌ها و ناسزاها، تا به‌ام گیر ندهند، چون بیرون بودن برای انجام کاری حداقلی، بهتر از نبودن و هیچ کاری نکردن است و حفظ رسانه‌ای کوچک برای حرفی کوچک زدن بهتر از نداشتن آن و اصلاً حرف نزدن است. و در گوش هم گفتیم: مشکل این است که با نفس وجود و حضور برخی آدم‌ها مشکل دارند، و اگر این برخی‌ها خود اهل درد باشند و زخم‌بر جان داشته باشند، مشکل‌شان بیش‌تر است! و خندیدیم.»

Symbolbild Blog
عکس: DW

نویسنده وبلاگ «زن روزهای دور» که روزنامه‌نگار است از «آرامش و امنیتی» می‌نویسد که این‌روزها از روزنامه‌نگاران دریغ شده است. وی اشاره می‌کند که خبر بازداشت «بچه‌های شرق» را با اس‌ام ‌اس دریافت کرده: «به فرنازی فکر می کنم. یعنی الان داره چیکار می کنه. خانم روستایی فرصت کرد بهش زنگ بزنه؟ بهش اجازه دادند تا به فرنازی زنگ بزنه و بگه که چند روز دیگه برمی گرده؟... فرنازی! فرناز کوچولو! هفته ای دوبار خانوم روستایی با خودش می آورد روزنامه. همیشه هم می اومد اتاق ما.»

این وبلاگ‌نویس اضافه می‌کند که در فیس‌بوک پرسیده که «فرناز روستایی» الان چه حسی دارد: «سلیمان نوشت که اونجا بود وقتی که خانم روستایی رو بردند، دختر آقای غلامی هم بود. شبنم نوشت که بچه‌ها گفتند خانم روستایی بهش گفته قوی باشه و تا چندساعت دیگه برمی‌گرده خونه....میگن وقتی که خانوم روستایی رو بردند، فرنازی شروع کرده به زار زدن. الهی بمیرم. چقدر همیشه می ترسیدم از این که توی ایران بچه ای داشته باشم که شاید یک‌روزی شاهد چنین صحنه‌هایی باشه.»

وی اضافه می‌کند: «چه فرقی می کنه که اینجا زندگی امنی داشته باشم؟ کدوم امنیت وقتی دوستانت در امنیت نیستند و تو همیشه دلت پیش اونهاست. کدوم امنیت ... کدوم آرامش خاطر.»

«نابازیگر فیلم‌های کیارستمی»

محمد حسن شهسواری در وبلاگ «پنجره پشتی خوابگرد» خاطره‌ای از اولین دیدارش با احمد غلامی نوشته است:

«پدرآمرزیده مهره‌ی مار دارد. ساده هم صحبت می‌کند. عین بچه‌های دهه چهلِ "سی‌متری جی". بعضی‌ها می‌گویند: "از مارمولکی‌اش است. مگر می‌شود تو دبیر سرویس هنر و ادبیات مهم‌ترین روزنامه‌ی روشنفکری این مملکت باشی و این قدر سر و ساده باشی؟" بعضی‌ها هم می‌گویند: "نه، بابا، واقعاً پپه است. نمی‌بینی هر وقت توی جمع است چه قدر تواضع آبکی می‌کند و هیچ وقت وارد بحث جدی هنری نمی‌شود؟ آخر سوادش را ندارد. بی‌خود بادش کرده‌اند." آن بعضی‌های دیگر می‌گویند: "این هم از مارمولکی‌اش است که کاری می‌کند شما فکر ‌کنید پپه است."»

شهسواری اضافه می‌کند: «از نظر من تنها مشکلش این است که در روزگاری که همه یک پا «مارلون براندو» شده‌ایم، اصرار دارد «نابازیگر فیلم‌های کیارستمی» باشد که می‌خواهند فقط خودشان باشند. این است که تو مدام گیج می‌شوی.»

سجاد صاحبان زند هم از "سردبیر شرق" نوشته است. زیر تیتر "احمد غلامی را به ما پس بدهید"، می نویسد: «اگر این‌گونه شده كه نویسنده دوست داشتنی ما، مثل روزهایی نیست كه سیاست، بازی كثیفی بود برایش، مقصر شمایید. شماید كه او را پله پله از ما دور كردید. خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه گفت: شما بچه‌هایی را كه كتاب می‌خوانند به زندان می‌فرستید و وقتی آن‌ها آزاد می‌شوند، مسلسل دست می‌گیرند. و شما با احمد ما چنین كردید، هر چند كه درایت و بزرگواری او چنان نبود كه از كوره در برود. فقط كمی از ما و ادبیات دور شد.»

یونس تراکمه، به عنوان نویسنده میهمان در وبلاگ خوابگرد در مورد احمد غلامی نوشته است: «مثل خیلی‌های دیگر جبهه رفته،‌جنگیده،‌ هم‌رزمانش در کنار و اطراف او به‌خون غلتیده‌اند، خون دیده، جسد دیده و بارها مرگ را از نزدیک ملاقات کرده اما مثل خیلی از آن خیلی‌ها، جنگ که تمام شد طلبکار کسی نبوده و نیست. انتقام آن‌همه با مرگ دست و پنجه نرم کردن را از همسایه‌ها و همشهری‌هایش نگرفته و نمی‌گیرد. خشمگین از آن‌همه سختی و عذابی که در جنگ کشیده، کتابفروشی آتش نزده، شیشه‌ی سینما پایین نیاورده و تیر و تیغ بر روی دیگران،‌ دیگرانی که به جبهه نرفته‌اند نکشیده و نیانداخته است.»

تراکمه یادداشتش را با این جملات خطاب به احمد غلامی به پایان می‌برد: «احمد، پریروزها مراسم جایزه‌ی نوبل ادبیات هم برگزار شد و جایزه‌ی یوسا را تقدیمش کردند. اگر بودی حتماً سخنرانی یوسا را مفصل در روزنامه‌ی شرق کار می‌کردی. یوسا حرف‌های مهمی در سخنرانی‌اش زده، اما من این جمله‌ی او را یادداشت کردم که اگر دیدمت برایت بخوانم و در موردش مفصل بحث بکنیم: "لازمه‌ی شکوفایی ادبیات، داشتن کشوری آزاد،‌مرفه و عدالت‌محور است."»

MI/FW

پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه

نمایش مطالب بیشتر