1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

«کاش روزی بیاد که تو "مملکته داریم" دیگه چیزی ننویسم»

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

نوشته‌هایی کوتاه با چاشنی طنز که همگی به تکیه کلام «مملکته داریم؟» ختم می‌شود. امیر، ادمین این صفحه پربیننده فیس‌بوک فارسی را به دویچه وله دعوت کردیم تا درباره ساز و کار تولید محتوا در «مملکته داریم؟» گپ بزنیم.

https://p.dw.com/p/S7lN
«دانشجو‌ی موسیقی‌ام، شش ترم باید معارف بخوانم که توی آن نوشته موسیقی حرام است. مملکته داریم؟»
«دانشجو‌ی موسیقی‌ام، شش ترم باید معارف بخوانم که توی آن نوشته موسیقی حرام است. مملکته داریم؟»

متن‌هایی که در صفحه فیس‌بوک «مملکته داریم» منتشر می‌شوند مینی‌مال‌های طنز کوتاهی هستند که همگی با تکیه کلام «مملکته داریم؟» تمام می‌شوند. صفحه فیس‌بوکی که تا امروز بیش‌تر از ۲۱۲ هزار نفر از آن خوششان آمده و به اصطلاح آن را در فیس بوک لایک زده‌اند.

وبلاگ «مملکته داریم» در سال ۲۰۱۰ به عنوان بهترین وبلاگ فارسی‌زبان در ششمین دور مسابقه بین‌المللی دویچه وله انتخاب شده بود.

امیر، ادمین صفحه‏ فیس‏بوک «مملکته داریم؟» را به دویچه ‏وله دعوت کردیم تا درباره‏ این صفحه فیس‌بوکی و حال‌و‌هوای فیس‏بوک فارسی با صفحات مختلفی که به موضوعات گوناگون می‌پردازند گپ بزنیم.

بشنوید: گفت‌و‌گو با امیر، ادمین صفحه‏ فیس‏بوک «مملکته داریم؟»

دویچه وله: امیر کمی از خودت بگو؛ چه‌کار می‌کنی؟ در چه رشته‌ای درس می‌خوانی؟ چند سال داری؟ یک بیوگرافی کوتاه از خودت بگو؟

امیر: من امیر هستم، بیست و هشت‌ساله. از بیست و شش سالگی برای ادامه ‌تحصیل به اروپا آمدم. در ایران، مدرک لیسانس را که گرفتم، دو سال سربازی رفتم و بعد برای ادامه‌تحصیل به این‌جا آمدم و الان دارم در یک رشته‌ی فنی دکترا می‌‌خوانم.

تکیه‌‌کلام «مملکته داریم؟» از کجا آمد؟

اصل «مملکته داریم؟» برمی‌گردد به توئیت‌های موسس وبلاگ "مملکته‌داریم؟"، که حدود دو سال پیش در توییت‌هایش مطلبی می‌نوشت و آن مطلب را به «مملکته داریم؟» ختم می‌کرد.

وقتی دید اصطلاح موفقی است، وبلاگی تاسیس کرد و چند نفر از بچه‌های مینی‌مال‌نویس آن موقع هم همراهی‌اش کردند و وبلاگ به‌خاطر وجود "گوگل‌ریدر" (یا همان گودر خودمان، رحمت‌الله علیه!) خیلی گل کرد.

آدم‌هایی که در وب فعال بودند، آن را پخش کردند و رشدش دادند و گرفت. در اوج روزهای موفقیت ومحبوبیتش، جایزه‌ی بهترین وبلاگ فارسی دویچه‌ وله را هم برد.

این مینی‌مال‌های طنز و انتقادی را چه کسی یا کسانی می‌نویسند؟

ابتدا بچه‌های وبلاگ، مثل رئیس "فواد"، "اسپایدرمن"، "میلاد"، "مازیار"، "کدئین" و… مطالب زیادی نوشتند. این مینی‌مال‌ها نوشته شد، نوشته شد تا زمانی که دیدیم ای‌میل‌ها و کامنت‌های زیادی می‌گیریم که مطالب خیلی قشنگی است و گاهی حتی از مطالب خود بچه‌های وبلاگ هم قشنگ‌تر و باحال‌تر است.

کم‌ کم بین هم صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که برای آن‌ها هم فضایی باز می‌کنیم و کامنت‌ها یا ای‌میل‌هایی را که می‌فرستند به اسم خودشان منتشر می‌کنیم. به این ترتیب، یک ستون "الو؛ مملکته‌داریم؟" ایجاد کردیم، که بیشتر از فیس‌بوک تغذیه می‌شد.

در آن‌جا بچه‌ها خیلی فعال بودند، کامنت‌های زیادی می‌نوشتند و ما سعی می‌کردیم مطلب‌های خوب را با اسم نویسنده ‌اصلی در وبلاگ منتشر کنیم.

فکر می‌کردی این مینی‌مال‌هایی که آخرش با تکیه ‌کلام "مملکته داریم؟" تمام می‌شود، به اصطلاح این‌قدر بگیرد؟

فکرش را کسی نمی‌کرد. اما الان این اتفاق افتاده است، می‌توانم تحلیل کنم که چرا این اتفاق افتاده است.

چرا این اتفاق افتاده است؟

به‌خاطر این‌که مینی‌مال است و طنز است. یک‌خورده طنز در خودش دارد و به خاطر کوتاه بودن‌اش خواننده را خسته نمی‌کند. سریع می‌خوانی؛ یا خوب است و از آن خوشت می‌آید، یا خوب نیست و از کنارش رد می‌شوی و منتظر بعدی هستی.

جدای از مینی‌مال و طنز بودن و این‌که همه‌آن‌ها با تکیه کلام "مملکته داریم؟" تمام می‌شود، ویژگی نوشته‌های صفحه‌ی فیس‌بوک «مملکته داریم؟» چیست؟

به نکته و موضوعی اشاره می‌کند که فقط در ایران اتفاق می‌افتد و مثلا اگر بخواهی آن را برای یک غیرایرانی تعریف کنی، شاید اصلا آن را نفهمد.

مثلا این‌که «قیمت نان سنگک از "ویندوز۷" بیشتر است». وقتی یارانه‌های نان را برداشتند، قیمت یک نان سنگک از یک ویندوز۷ بیشتر شد. این دو موضوع را در خودش دارد؛ یکی این‌که یارانه‌های ایران را برداشتند و دیگر این‌که در ایران کپی‌رایت برای ویندوز۷ وجود ندارد و قیمت‌آن ارزان است.

امیر، ادمین صفحه فیس بوک «مملکته داریم؟» در استودیوی دویچه وله
امیر، ادمین صفحه فیس بوک «مملکته داریم؟» در استودیوی دویچه ولهعکس: DW

یعنی یک سری مسائل هستند که از پس‌زمینه‌ فرهنگی می‌آید و خواننده آن را در چهار کلمه می‌خواند، می‌خندد و با خودش می‌گوید راست است. بعد هم ختم می‌شود به ضربه "مملکته داریم؟" که همه را به‌هم ربط می‌دهد. در هفت، هشت کلمه، مفهومی را که فقط در ایران اتفاق می‌افتد، می‌گویی و باعث می‌شود یک نفر لبخند بزند، خوشش بیاید و لایک بزند.

تا به حال از این مینی‌مال‌ها برای آلمانی‌هایی که با آن‌ها در ارتباطی تعریف کرده‌ای؟ بازخوردی داشته‌ای؟

مثل گیج‌ها به من نگاه کرده‌اند که این چی داره می‌گه؟!

یعنی فکر می‌کنی فقط کسانی که با جامعه‌ایران در ارتباط هستند، می‌توانند با این مینی‌مال‌ها ارتباط برقرار کنند؟

نمی‌دانم، ولی توضیح دادن آن، مثل این است که بخواهی یک جوک را توضیح بدهی. باید مخاطب پس‌زمینه‌ پشت موضوع را بداند و لازم نباشد که برای او توضیح بدهی. یعنی چیزی بگویی او در یک لحظه موضوع را بگیرد. اگر بخواهی توضیح بدهی، خراب‌می‌شود.

چند مینی‌مال‌ از «مملکته داریم؟» که خودت بیشتر پسندیدی و یادت مانده را همین‌جا بگو.

این مطلب میلاد که، «قیمت نون سنگک از ویندوز۷ بیشتر است؛ مملکته داریم؟» را خیلی دوست دارم.

نمونه‌ی دیگر آن مال روزهایی بود که هوای تهران خیلی آلوده بود: «تو تهران، کل جدول مندلیف را با یک نفس می‌کشی تو بدن... مملکته داریم؟».

یا دو نفر از بچه‌ها دو مطلب جدا نوشته بودند که من آن‌ها را با هم ترکیب کردم. یک نفر نوشته بود: «ده‌تا سنگک خریدیم، ملت یه طوری نگاهمون می‌کنن، انگار خیلی خرمایه‌ایم. مملکته داریم؟» و یکی زیرش کامنت گذاشته بود که: «فکر می‌کنند (ماشین) پرادو سوار شدیم». من این کامنت را به اضافه‌ مطلب اصلی اضافه کردم شد: «ده تا سنگک خریدیم، ملت یه‌جوری نگاه می‌کنند، انگار پرادو سوار شدیم. مملکته داریم؟». نمونه‌های ترکیبی زیادی دارم.

مطلب دیگری بود که در جواب یک نظرسنجی‌ فیس‌بوکی بود. این‌که آخرین خواسته‌ات پیش از مرگ چیست، نوشته شده بود: «پنج دقیقه وقت بدن، هارد کامپیوترم را فرمت کنم. چون اگر احیانا ببینند چه چیزهایی در آن است، دیگر ختم‌هم برایم نمی‌گیرند. مملکته داریم؟».

یا امیر گفته بود: «رفتم نمایندگی سایپا، به مسئول‌اش می‌گویم که فرمان ماشین زیاد صدا می‌ده، چه‌کار کنم؟ می‌گوید صدای ضبط را زیاد کن. مملکته داریم؟».

یکی دیگر که در یکی از برنامه‌های تلویزیون ایران هم آن را بازگو کردند، این بود که: «قدیما لامپ‌ها را روشن می‌گذاشتیم، می‌رفتیم مسافرت، دزده فکر کنه یکی خونه هست. الان هرجوری حساب می‌کنیم، لامپ‌هارو خاموش کنیم و دزد بزنه، به صرفه‌تره. مملکته داریم؟». این هم مال زمانی بود که یارانه‌ها قطع شده بود.

شاید بتوان گفت این مینی‌مال‌ها تاریخ خبری ایران در دو سال گذشته را در خودش دارد. یعنی اگر پست‌های اول تا الان را نگاه کنیم، به شکلی اتفاق‌های روز را می‌شود در آن دنبال کرد.

نمونه‌ دیگر: «لهجه‌ی انگلیسی حرف زدن ببعی در برنامه‌ی "کلاه‌قرمزی"، از لهجه‌ی وزیر امورخارجه ‌کشور بهتر است، یا از لهجه‌ی انگلیسی علی‌آبادی بهتر است! مملکته داریم؟».

در فیس‌بوک یک سئوال گذاشتم که: «فکر می‌کنید لهجه‌ی انگلیسی کدام‌یک از این دوتا بهتر است؟ ببعی یا علی‌آبادی». ۳۵هزار نفر جواب دادند: ببعی! چهار، پنج هزار نفر هم جواب دادد: علی‌آبادی؛ چون می‌خواستند بگویند بی‌احترامی به ببعی است و تو نباید او را کنار علی‌آبادی می‌گذاشتی.

این یکی دیگر که از کلاسیک‌های "مملکته داریم؟" است و پویا نوشته بود: «دانشجو‌ی موسیقی‌ام، شش ترم باید معارف بخوانم که توی آن نوشته موسیقی حرام است. مملکته داریم؟».

این کلاسیک است؟ پس مدرن‌ها را بگو.

از مدرن‌ها، مثلا: «روی شیشه‌ی عکاسی زده، عکس فیس‌بوک در کم‌تر از ۱۰ دقیقه؛ لایک‌خور، تضمینی! مملکته داریم؟»

به غیر از صفحه‌ی فیس‌بوک "مملکته داریم؟"، گویا صفحه‌های فیس‌بوکی دیگری هم راه انداخته‌ای. همین‌طور است؟

در چند صفحه‌ی دیگر هم ادمین (یا ادمین افتخاری) هستم. یکی از آن‌ها «فک و فامیله داریم؟» است که کنار «مملکته داریم؟» مثل خواهر کوچک آن رشد پیدا کرده است.

همراه یکی از بچه‌ها ادمین آن صفحه هستیم که البته اکثر کارها را او انجام می‌دهد. با یکی دیگر از بچه‌ها هم صفحه‌"کامنت استریپ" را راه انداخته‌ایم.

نوع کاری که الان انجام می‌‌دهم، بیشتر به این شکل است که درباره موضوعی که قابلیت و پتانسیل همه‌گیر شدن دارد فکر می‌کنیم و شروع به کار کردن روی آن در صفحه‌فیس‌بوک "مملکته داریم؟" می‌کنیم. بقیه ایده را می‌گیرند و ادامه می‌دهند.

مثل "کامنت استریپ" که اوایل کار، ما هفت، هشت، ده‌تا کامنت استریپ درست کردیم، همه فضا را گرفتند و الان خودشان می‌آیند چیزهایی درست می‌کنند که واقعا سرتر از استعداد و وقت ماست. خودشان می‌آیند آن‌ها را پخش می‌کنند و کار را تولید می‌کنند.

مفهومی است به نام "Crowdsourcing" که بقیه می‌آیند مفهومی را بسط و گسترش می‌دهند. چون وقت یک نفر برای بسط و گسترش یک مفهوم خیلی محدودتر از وقت تعداد زیادی از افراد است. به همین دلیل، کاری که بقیه انجام می‌دهند، کمک می‌کند و آن ایده را بهتر می‌کند.

در صفحه فیس‌بوک "مملکته داریم؟" این ایده اجرا شده است. عده‌ای می‌آیند درباره مفهومی که تو در حال انجام کار روی آن هستی، آن‌ها هم انجام می‌دهند و بهتر از تو هم انجام می‌دهند. تو می‌آیی آن را معرفی می‌کنی و به رسمیت می‌شناسی.

در صفحات "کامنت استریپ" و "اسمایلی" و "فک و فامیله‌ داریم؟» هم همین‌طور. می‌آیی برای محتوای کار دیگران که جمعیتی هستند که با تو هم‌جهت هستند، مثل تو فکر می‌کنند و با تو، با یک موضوع حال می‌کنند، بستری فراهم می‌کنی که صدای آن‌ها هم شنیده شود و مثلا مطلبی می‌گذارند که ۱۰-۲۰ هزارتا لایک می‌خورد.

در واقع، تولید کنندگان اصلی همان خوانندگان هستند.

معنی "Crowdsourcing" برای تولید محتوا همین است که خواننده می‌تواند نویسنده‌ محتوا هم باشد.

برگردیم به فضای فیس‌بوک فارسی. احساس نمی‌کنی به‌‌یک‌باره، تب داشتن صفحات فیس‌بوکی با موضوعات مختلف بالا گرفته است؟

بله؛ پیچ‌های خیلی زیادی وجود دارد. هر تکه ‌کلامی که می‌آید، صفحه‌ی فیس‌بوک‌اش را هم می‌سازند و با همین مفهوم "Crowdsourcing" که توضیح دادم، صفحه‌های زیادی شکل گرفته‌اند که بعضا محتوای خوبی هم تولید می‌کنند.

ولی کلا به‌خاطر این‌که سن فیس‌بوک، سن جوانی است، فضای آن فرق دارد. مثل گوگل‌ریدر (گودر) نیست که وبلاگ‌نویس‌های خیلی خوبی آن‌جا باشند یا وبلاگ بلند داشته باشی. در فیس‌بوک کوتاه‌تر است و خواننده‌های حرفه‌ای‌تر کم‌تری وجود دارد.

به همین‌خاطر محتوایی که در فیس‌بوک وجود دارد، به شکلی ساده‌تر است و طبعا صفحه‌هایی که ایجاد می‌شوند، اول رشدشان است. همان‌طور که نمی‌توان از یک نهال یک‌ساله انتظار داشت که گیلاس خوب بدهد. طول می‌کشد، اما این‌ها هم شروع می‌کنند به رشد کردن، یاد می‌گیرند، محتوای خوب تولید می‌کنند و نویسند‌ه‌های خوبی می‌شوند.

برای وبلاگ‌نویسان خوب الان ما هم چنین مسیری بوده، از اول خوب نبودند، تمرین کردند یک جایی و یاد گرفتند و الان بهترین شده‌اند.

خیلی کوتاه، به صورت طنز، جدی، مینی‌مال، بلند و… در حد یکی، دو دقیقه، حس خودت را در باره‌ی مملکتی که داریم بگو.

مثل همه؛ من مملکتم را دوست دارم. دوست دارم روزی به خانه برگردم. با این نیت به این‌جا آمده‌ام که روزی برگردم و جایی در کشورم مفید باشم، هرچند شاید شعاری باشد. اما من ایران را دوست دارم، وطنم است، زیر پرچم سه‌رنگش خدمت کرده‌ام.

الان تصویر پشت زمینه لپ‌تاپم عکسی از تهران است. هربار که بازش می‌کنم عکس خاکستری تهران توی چشمم می‌آید. یا با این‌که موزیک خارجی کیفیت خیلی بهتری دارد، ولی به خاطر ریشه‌هایم در ایران، آن‌قدر برای‌ام جذاب نیست که مثلا موزیکی که از ایران و از کوچه‌بازار تهران می‌آید.

ریشه‌های آدم آن‌جاست. ما که این‌ور هستیم، یک‌‌جورهایی بی‌ریشه‌ایم. موی سیاه‌داریم، دوتا، سه‌تا چمدان داریم و یک قلب. این‌ور و آن‌ور می‌رویم و منقرض می‌شویم، چون ریشه‌های‌مان آن‌جاست. دوست دارم روزی برگردم. دوست دارم یک روز خوب، در صفحه "مملکته داریم؟"، دیگر‌ چیزی ننویسم.

حسین کرمانی
تحریریه: فرید وحیدی